شيداتر از قطره هاي باران
ستاره هاي من آمده اند.
- مسافران معصوم سجاده اي كهنه؛
آمده اند
تا در وحدت ديوارهاي اتاق،
حضور خدا را
- فراسوي ديدن -
دوباره برقصند!
[ صفحه 59]
آمده اند
تا دست هاي مرا
كهكشان كنند
و سنگم كنند
در طلسم اشك و تماشا.
از پشت آواز جيرجيرك ها
و پنجره هاي باز سكوت
ستاره هاي من آمده اند.
آمده اند
تا «شب» قلبي را
بي هيچ تپش، زنده بنگرد،
و نعشي را
ذاكر و تسبيح گوي!
ستاره هاي من
شيداتر از قطره هاي باران آمده اند.
آمده اند
تا تپه هاي روح -
بذرافشاني شود،
- و تنم،
خيس از رشحات نور!
ستاره هاي من آمده اند
آمده اند
تا هستي را
هسته اي كنند
در عرصه ي كفم!
[ صفحه 60]