خوب من: سليمان هرمزي
مثل محرابي، مقدس مأمني
چون نماز صبحگاهان مني
[ صفحه 42]
در شب غربت كه تاريك است و گنگ
نقره بيز ماهتاب روشني
در گناه جنگل سرو بلند
لاله اندامي، شقايق دامني
گل به دامان تو پهلو مي زند
تو همان كوهي كه گل پيراهني
روح و تن را، خود دو معنا مي كنند
تو به يكجا معني روح و تني
با كمان آرش و دستان عشق
تير را تا دورها مي افكني
سخت گام و سخت راي و سخت پوي
از تبارستان سرخ آهني
در همين هيبت بمان اي خوب من
هان! مبادا خم شوي يا بشكني!
[ صفحه 43]