انسان نيازمند دانش براي حفظ و بقاء زندگي است. آيا تمام ابعاد وجودي انسان را علم جوابگو است يا به دين هم احتياج دارد؟


منشأ و منبع پيدايش دين در وجود آدمي همانا احتياج و نياز به يك مبداء غيبي است. دين در واقع تأمين و تبيين كننده نيازهاي بشري است. خداوند در قرآن مي فرمايد: «انتم الفقراء»... پس چون انسان موجودي ناطق است نطق او نتيجه تفكر و تعقل مي باشد. اين تفكر و تعقل از طريق توجه و سير و سلوك در عالم هستي و ايجاد دانايي و كشف علوم معنا پيدا مي كند. عامل ديگر نياز انسان به يك منبع غير مادي عجز و ناتواني بشر در قبال حوادث و رويدادهاي مختلف اجتماعي است. هر چند كه برخي از اين حوادث فاقد پيش بيني و يا كنترل بوسيله دانش محض تجربي باشد. اما علم هم هر



[ صفحه 56]



چند كه مي تواند عوامل اين پديده ها را تجزيه و تحليل كند اما اين بررسي و تحليل در حد صورت قضيه است و ريشه و فلسفه وجودي اين رويدادها براي علم قابل درك نيست. از آنجا كه دين كاملا با ويژگيهاي فطري و ذاتي بشر هماهنگ است از طرف ديگر چون فطرت انساني داراي خصلت هاي اثرگذاري و اثرپذيري در عالم هست لذا اين اثرگذاري و تأثيرپذيري معلول نيروي بنام علم و دانش در عرصه طبيعت است. در واقع دانش به نوعي گوياي نمودهاي حسي و تجربي دين هست. مثلا مرگ انسان در نتيجه تصادف و بيماري را علم در حد شناسايي عوامل محيطي، فيزيولوژي تجزيه و تحليل مي كند. در حالي كه اتمام عمر انساني را از بابت حتميت و تحقق قضاي الهي نمي تواند توضيح دهد.

مثلا اينكه:



از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم



نياز بشر به دين از نظر فطري مستدل به آيه قرآني «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها» است [1] .

اگر دين با سرنوشت و فطرت انساني همخواني داشته باشد نمي تواند با اكتسابات واقعي او در تضاد باشد. خداوند براي تحصيل و عرضه فراورده هاي صحيح بشري ابزار و ملاكهايي را قرار داده است. مثلا همانطور كه براي حركت يك وسيله نقليه با سرعت مناسب در يك جاده نيازمند آئين نامه و مقررات خاص هست، حركت صحيح انسان نيز نيازمند مقررات و حريم هاي ديني به نام نماز است.

در واقع اقامه و برپا داشتن نمودهاي علمي و عملي دين صرفا از باب نياز و عاطفه هست و هيچگونه نيازي از جانب فاعل براي مخلوق متصور نيست چرا كه:



گر جمله كاينات كافر گردند

بر دامن كبريايش ننشيند گرد



«استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا علي الخاشعين» [2] .

بنابراين نياز انسان به نماز يك امر رواني و روحي است و الا امور حسي و مادي بالذات داراي ارزش و اهميت نيستند. دين به نوعي مهار و كنترل كننده انسان از توحش و سبوعيت است. نماز نوعي تعادل، تعادل و نو دوستي در روابط فردي و اجتماعي به وجود مي آورد. آنچه كه دنياي امروز را رنج مي دهد دوري از درمان واقعي و التيام بخش يعني دين هست. يك دانشمند روسي مي گويد:



[ صفحه 57]



مشكل ما حقانيت كاپيتاليسم يا كمونيسم نيست بلكه بايد در مورد جانشيني يك فرهنگ بشري به جاي فرهنگ مادي فكر كرد. [3] .

«هنري لنك» يك روانشناس انگليسي مي گويد اينك اهميت اعتقاد دين را در زندگي انسان درك مي كنم و از ميان تمامي آزمايشات اين نتيجه را يافتم كه هر كس بدين اعتقاد ديني گرو بسپارد يا با عبادتكده اي در ارتباط باشد از شخصيت انساني والاتري برخوردار است و در مقايسه با آن كسي كه ايمان ندارد و يا با عبادتي در تماس نيست كرامت خاصي را دارد. پس نماز درمان كننده امراض باطني و رواني است و حلال بسياري از معماهاي ذهني و جسمي شده و علم هم انسانهاي بسياري را از درد و منجلاب بيماري جسماني نظير سل، سرطان، آبله سرخك... نجات داده است اما آيا آزردگي و رنج فكري انسان صرفا ناشي از موارد محنت جسماني اوست آنچه مسلم است اينكه روح و جان بشر آئينه تمام نماي تمامي اثرات مترتب بر ابعاد جسماني است و عقل بشر به عنوان سمبل و نشان دهنده امراض، كاستي و يا نشاط و اراده بر جسم است اما آيا روح بشر صرفا وظيفه ي آئينه را در وجود بشر برعهده دارد يا اينكه روح و روان بشر خود دنيايي مولد وجودي نامحدود كه خلاقيتها، تمركز، عبوديت كاوش و معرفت مي باشد است. آنچه كه واضح است اينكه ابعاد جسماني بشر وسيله اي براي سير و حركت مادي و معنوي روح است آيا براي سير و حركت روح فقط علم و دانش اكتسابي و تجربي كفايت مي كند بعبارتي ديگر انسان مي تواند تمام زواياي حياتي خود را با علم جبران كند اگر چنين است پس چرا اين همه هنجارها و رفتارهاي خارج از كنترل و اراده صنعتي و مادي انسان در جوامع انساني خصوصا در كشورهاي پيشرفته صنعتي و مادي رخ مي دهد جوامعي كه امروزه قله هاي رفيع نسبي دانش و تكنولوژي را فتح كرده اند آيا توانسته اند اين رفعت علم و دانش را در ابعاد روحي و اهداف واقعي انسان نيز بحركت درآورند اساسا زماني آب مي تواند در مسير رودخانه به طور صحيح و بطور دلخواه حركت كند كه مانعي در جهت حركت آب نبوده و بوسيله عوامل خارجي آب صاف گل آلود نشود اگر بستر سازي درست بوجود آيد آب نيز با سرعت و شكل صحيح در مسير مورد نظر خواهد رفت دانش نيز در صورت بستر سازيي صحيح در فكر و وجود انسان روان خواهد شد تنها عاملي كه مي تواند چنين بستر مناسب را مهيا كند دين است چرا كه



[ صفحه 58]



بستر زماني به وجود مي آيد كه هدف و انگيزه مهمتر از خود بستر مورد نظر باشد و دين هم به عنوان برترين بستر براي رواني علم و دانش خود هدف محسوب نمي شود بلكه وسيله اي براي غايت مهمتر از خود دين است براي مهيا ساختن چنين بستري بايستي نمودها و حلقه روابط آشنا با علم و دانش را عملي نمود نماز مهمترين حلقه روابط علم و دين است. و دين بعنوان مجموعه كل منظم، از اجزا و ناظم منظم نظير نماز تشكيل شده است چرا كه عمده خواسته هاي بشري با مبناي مادي گرفته شده است هر چند كه اين بناها و معيارها امري زودگذر و مقطعي باشد مانند خنده، گريه، خوشي....

نماز ستون دين و غربال كننده كژيها و رذايل علم و دانش هست وقتي از عقل سليم سخن به ميان مي آيد منظور همان بسترسازي بوسيله دين متكامل كه با كمك اجزاء و شاخه هايش معارف را جذب كرده و عقل را رشد مي دهد است. علم تا زماني مي تواند تمام ابعاد مربوط به بشر را در حوزه هدف آفرينش، زندگي اجتماعي تأثيرپذيري جواب دهد كه برمبناي دين حركت كند. در غير اين صورت دانش و علم صرف فيزيكي و تجربي توانايي پاسخگويي به نيازهاي لايتنهايي انساني نخواهد داشت مثلا عليرغم اينكه دانش فيزيكي و حسي توانايي تجربه و تحصيل دقيق مسائل را از طريق آزمايش و تجربه دارد اما هرگز قادر به پاسخگويي سوالات زير بنايي و جهان شناسي انسان بعنوان عصاره جهان شناختي معرفت از كجا آمده ام و به كجا مي روم و در چه نقطه و موضع از مجموعه ي هستي هستيم آيا هستي در يك مجموعه ي خود يك واحد زنده است يا مرده آيا خلقت انسان تصادفي و استثنايي است آيا جهان به ماده و غير ماده تقسيم مي شود آيا پس از اين جهان، جهان ديگر هم وجود دارد آن جهان زشت است يا زيبا نخواهد بود. [4] .

پاسخگويي به اين سوالات فقط در قالب مفاهيم فلسفي دين ممكن است چون انسان در پي زندگي، بقاء و برقراري روابط اجتماعي با ديگران است لذا از راهپيمايي به سوي اهداف خود ناخواسته با چنين سؤالاتي روبرو خواهد بود چون بعد نامحدود و روح كمال جو در وجود انسان است كه كمال عملي اين بعد لاجرم درگير پاسخگويي به اين سوالات است بعبارت ديگر براي سازش ميان زيربناي زندگي (عقل) و بعد روبناي (امور حسي، مادي) بايستي عاملي وجود داشته باشد و اين عامل چيزي جز دين نمي تواند باشد چون اگر تمام نيازهاي بشر از طريق علم ممكن بود پس بايستي



[ صفحه 59]



هيچگونه تضادي در حيطه ي رفتاري انسانها مشاهده نمي شد و نمونه عيني چنين رفتاري غير انساني را در جوامع پيشرفته مي بينيم اگر فرض كنيم، كه علم و دانش محض طبيعي مي تواند براي انسان كافي باشد پس چرا انسان اينقدر در پي همين دانش طبيعي بوده است آيا اين نشان دهنده يك نيروي نامرئي و محرك در وجود و در حيطه وجودي او نيست؟ و نيرويي كه خود ديده نمي شود اما معلول و آثار آن يعني توليد، اختراع، كشفيات قابل مشاهده است تنها چيزي كه مي تواند اين كشفيات اختراعات را نظم و سامان بدهد علم و دانش است اين علم و دانش زماني مي تواند ناظم و روشنگر باشد كه از قاعده و اسلوب ويژه اي بنام دين اثر گرفته باشد هر چند كه اين تأثيرگذاري در علوم و فنون از نظر انديشمندان منظر متفاوتي داشته باشد اما ريشه مشترك همه آنها اين است كه ناظم، خالقي حقيقي در جهان تدبير مي كند.


پاورقي

[1] سوره روم، آيه 30.

[2] بقره، 45.

[3] رضوان طلب، دكتر محمدرضا، كتاب پرستش آگاهانه، ستاد اقامه نماز، چاپ دوم 1375، ص 24.

[4] كتاب معارف اسلامي 1 و 2، انتشارات سمت صص 16 و 17.


بازگشت