عطر خوشبوي سحر
محمد عزيزي(نسيم)
گاهگاهي يك نسيم
مي وزد از دوردست
عطر خوشبوي سحر
كوچه را پر كرده است.
[ صفحه 59]
ياسها با روي باز
گرم لبخند و سلام
غرق صحبت با خداست
يا كريمي روي بام
مادرم پهلوي حوض
بازمي گيرد وضو
مي نشيند توي حوض
عكس دست و روي او
مثل گل وا مي شود
جانماز مادرم
خانه زيبا مي شود
با نماز مادرم
[ صفحه 60]