جانماز مادرم
حميد هنرجو
گر چه با نيلوفران قد مي كشيم
ما هنوز آن غنچه هاي كوچكيم
صبح تا شب، توي اين پس كوچه ها
باز دلگرم از صداي سوتكيم
---
روزگاري، روزگاري داشتيم
زير چتر سايه هاي مخملي
در همان شبهاي تابستان گرم
خانه هاي نقلي خشت و گلي
---
[ صفحه 25]
عصرهاي شاد و دلچسب محل
بچه هاي ساده ي پايين شهر
قورباغه، بازي هر روز ما
جيغ دختر بچه ها، اطراف نهر
---
با ستاره گرم صحبت مي شديم
از نگاهش نور مي چيديم باز
خوابمان مي برد و بعد از ساعتي
مثل هر شب، خواب مي ديديم باز
---
غرق خوشحالي و شادي مي شديم
با عبور فرضي هر رهگذر
گوشمان انگار عادت كرده بود
با صداي گامهاي رفتگر
---
يك فرشته، ياد آن شبها بخير
روي بال باد، انشا مي نوشت
كوچه ها پر بود از عطر خدا
خانه ها پر بود از بوي بهشت
[ صفحه 26]
رنگ آدم برفي «محمود» بود
توري پيراهنش مثل عروس
مثل مريمهاي متن باغچه
مهربان و ديدني، ناز و ملوس
---
اشكهاي ناودان را پاك كرد
لحظه اي با دستمال كوچكش
رفت و گم شد لابلاي ابرها
ناگهان با آن دو بال كوچكش
---
صبح زود از خواب خوش برخاستم
با صداي دلنواز مادرم
چند دانه پولك سرخ و سفيد
بود توي جانماز مادرم
[ صفحه 27]