نماز در اشعار و ادبيات معاصرِ فارسي


مهدي اخوان ثالث در شعري گويد:



همان بِهْ، كه سويش نيازي بَريم

نيايش گرانه، نمازي بَريم



نماز و نيايش، زلالت كند

صفا بخشد و، بي ملالت كند





[ صفحه 121]





برون از خود آي و، خداجوي باش

سپاسش گزار و، ثناگوي باش



از آن جا كه او، نور تابنده است

وز آن جا كه، جوينده يابنده است



خداخوي، آخر، خدابين شود

اگر راه جُستن، به آيين رَوَد



به بينندگان، آفريننده را

توان ديد، بگشا دو بيننده را [1]



مَنَش ديده ام، بارها در نماز!

ز چشمم سترده ست، اشك نياز



نپوشانده از ديده ام، چشم و چهر

كشيده ست بر گيسويم، دستِ مِهر



نمازش چه هشيار خوانم، چه مست

درين بي گمانم، كه او هست، هست



خوش آن كس كه چشم خدابين گشود

به درگاه او، جبهه بي شبهه، سود



(تو را اي كهن بوم و بر... / 282)

شيخ بهايي در مثنوي نان و پنير تمثيل در فصل «في العلم الوحده» در شعري حكايت گونه در خصوص ترك نماز گويد:



[ صفحه 122]





بي نمازي، با يكي از اهل راز

خواست گويد، علّت ترك نماز



گفت: هر وقتي كه كردم قصد آن

آفتي آمد، به مالم ناگهان



و آن دگر گفتش: كه من كردم نماز

مدّتي بسيار و، شب هاي دراز



تا برون آيم ز فقر و احتياج

گيرد آن دكّان و بازارم، رواج



حاصلي از وي توقّع داشتم

چون نشد، يكبارگي بگذاشتم



اين بُوِد احوال جُهّال، اي عزيز!

اين بودشان، پايه ي قدر و تميز



واجبي را در خيال، اين گمرهان

كرده اند، از جهل خود، ممكنْ گمان



داده نسبت، بخل يا غفلت به وي

در مقابل، خويش را دانسته شي ء



غير ممكن، كي ز ممكن فرق كرد

آن كه در درياي تشبيه است غرق؟



تا نشد اوصاف امكانيش، فهم

كي تواند ديد كوته، دستِ وِهْم؟



ساحت عزّت، چه سان داند بَري

از خلاء و سطح و بُعد جوهري؟





[ صفحه 123]





تا ندانسته است اعراض عدد

بر چه معني، خواهدش گفتي احد؟



(كليّات / 201)

اشتري اصفهاني هم عبادت در مسجد را، توصيه مي كند:



رَوَد مرد خدا، با پاكي پندار، در مسجد

كه دارد حال ديگر، طاعت دادار، در مسجد



نهد از دوش جان خويش، تا بار ملامت را

رود اهل گنه، با ذكر استغفار، در مسجد



رُخِ اهل نياز، آن جا به خاك آيد، كه مي باشد

اميدِ نااميد و، داروي بيمار، در مسجد



وجودش، بر وجود پاك ربّ الكعبه پيوندد

رَوَد، هر كس كه همچون حيدر كرّار، در مسجد



علي(ع) آن بنده ي پاك خدا، آن پاكي مطلق

كه نبود سجده را، بي مِهر او مقدار، در مسجد



در نياريخت از شمشير قهر و كين و ناپاكي

به ناحق، خون پاك سرور ابرار، در مسجد



به گوش آيد ز گلبانگ اذان، آهنگ ماتمزا

چو مولي، شد شهيد كينه ي اشرار، در مسجد



روا باشد كه دائم، شيعيان باشند اشك افشان

از اين غم «اشتري» افسرده و افكار، در مسجد



(ديوان / 180 و 181)

حضرت امام خميني (ره) در شعري خود را از نماز و روزه ي ريايي فارغ



[ صفحه 124]



مي داند:



ساقي! به روي من، در ميخانه باز كُن

از درس و، بحث و، زهد و، ريا، بي نياز كُن



تاري ز زلف خم خم خود، در رهم بنه

فارغ ز علم و، مسجد و، درس و، نماز كُن



داوود وار، نغمه زنان ساغري بيار!

غافل ز درد جاه و نشيب و فراز كُن



بر چين حجاب از رُخ زيبا و زلف يار

بيگانه ام ز كعبه و مُلك حجاز كُن



لبريز كن از آن مي صافي، سبوي من

دل از صفا، به سوي بُت تركتاز كُن



بيچاره گشته ام از غم هجر روي دوست

دعوت مرا به جام مي چاره ساز كُن



(باده ي عشق / 55)

حبيب اللّه چايچيان [2] نيز در شعري با عنوان نماز مي گويد:



باز، وقت نماز مي آيد

باز هنگام راز مي آيد



بانگ (حَيَّ علي الصّلوة) بلال

گوييا از حجاز مي آيد



سائلان و نيازمندان را

وقت عرض نياز مي آيد



بار عام است و، باب رحمت، باز

فرصتي كارساز مي آيد



مؤمنان را نماز، معراج است

وقت پرواز، باز مي آيد





[ صفحه 125]





بندگان، تا به قرب حق برسند

لطف او، پيشواز مي آيد



تا قبول نماز، روز جزا

صاحبش سرفراز مي آيد



چون مجسّم شود جمال نماز

شاهدي دلنواز مي آيد



ياد آن آخرين نماز حسين(ع)

با غمي جان گداز مي آيد



با نسيمي كه آيد از حرمش

عطر مُهر نماز مي آيد



چون «حسان»! موقع نماز رسد

ياد من، اين فراز مي آيد:



عجِّلوا بالصلوة، قبلَ الفوت

عجِّلوا، بهر توبه، قبل الموت



(جاده ي سجّاده / 51)

همايون عليدوستي نيز در شعري گويد:



شولاي نور،بر تن ما مي كند نماز

ما را، غريق مهر خدا مي كند نماز



با بانگ پر صلابت قد قامت الصّلوة

ما را به كوي عشق، صدا مي كند نماز



دل هاي خو گرفته به مرداب شرك را

سرچشمه ي خلوص و رضا مي كند نماز



هر صبحدم، به روي خدا باوران خاك

درهاي رحمت است كه وا، مي كند نماز



كُن تكيه بر نماز، كه در شطّ حادثات

ايمن، تو را، از موج بلا مي كند نماز



بنگر به پير عشق، كه بر تخت احتضار

وقت سفر، چگونه ادا مي كند نماز





[ صفحه 126]





آكنده از طنين عبور فرشته هاست

آن جا كه بال نافله، وا مي كند نماز



از بندهاي وسوسه، طاووس روح را

در آسمان نور، رها مي كند نماز



مردان راه را، ز جفا و وفاي دوست

پيمانه نوش خوف و رجا، مي كند نماز



با زانوي ادب چو نشيني، گَهِ سلام

بر تو، سلام عشق و صفا مي كند نماز



مقبول حق چو گشت نمازت، براي تو

صد قصر، در بهشت بنا مي كند نماز



(جاده ي سجّاده / 16)

مصطفي رحماندوست در شعر گلبانگ اذان گويد:



شب رفت و،سپيده آمد و، روز رسيد

گلبانگ اذان، به آسمان ها پيچيد



از شادي جابه جايي شب با روز

خورشيد، دوباره روي گُل را بوسيد



برخيز كه راه صبح را، باز كنيم

تا شهر قشنگ نور، پرواز كنيم



تا خون ننشسته بر بلنداي شفق

برخيز كه تا نماز، آغاز كنيم



(در قلمرو راز / 57)

و در همين باره عبدالعظيم صاعدي نيز چنين مي سرايد:



[ صفحه 127]



درخت

كعبه ي پرندگان شده است

و موج ها

بال خود را به ابرها سپرده اند

نسيم

ميلاد گُل ها را مست مي رقصد؛

و آبشار

صبوري كوه را

به حافظه ي دريا مي ريزد.

انگشتم مي گويد:

ذرّه اي غبار

به آبي هاي سفال آسمان نيست

وقت نماز

وقت آسماني شدن است!

(نام ديگر زمين / 67)

محمدجواد محبّت، با شنيدن بانگ نماز، همه را به نماز دعوت مي كند:



ظهر است، اذان و بانگ تكبير

دعوت ز خداي توست، بپذير!



اكنون كه رسيد وقت ديدار

هر كار دگر، ز دست بگذار



با اهل خلوص، همنوا شو

حاضر به عبادت خدا شو





[ صفحه 128]





تا ظهر، تلاش و كار دنيا

اينك دو قدم، براي فردا



اي دوست! مگر تو را يقين نيست؟

دنيا، همه چيز اهل دين نيست



بشتاب! در بهشت باز است

ره توشه ي آخرت «نماز» است



(بوي بال فرشته / 63 و 64)


پاورقي

[1] گويا اين بيت به اين صورت در جواب اين شعر فردوسي است كه مي گويد:



«به بينندگان، آفريننده را

نبيني مرنجان دو بيننده را».

[2] «حسان».


بازگشت