حضور در نماز
توجّه كامل و حضور قلب در نماز از سوي عالمان دين و اديبان ما، همواره به عنوان يكي از شرايط نماز، توصيه شده است.
رسول اللّه (ص) گفت: «بسا! كسا! كه نصيب وي از نماز جز رنج و ماندگي نيست و اين آن بود كه به كالبد، نماز كند و به دل، غافل؛ و گفت: «بسيار بنده بود كه نماز كند و از نماز وي بيش از دَه يك يا شش يك ننويسند و آن مقدار نويسند از نماز هر كسي كه به دل در آن حاضر باشد.»
و گفت: «نماز، چنان كن كه كسي را وداع خواهي كرد.» يعني خود را و هواي خود را وداع كن، بلكه هر چه جز حق است آن را وداع كن و همگي خود به نماز دِه؛ و براي اين بود كه عايشه (رضي اللّه عنها) مي گويد: «رسول (ص) با ما حديث مي كردي و ما نيز با وي؛ چون وقت نماز درآمدي، گفتي كه هرگز ما را نشناخته است، از مشغولي كه بودي به عظمت حق تعالي!»
و رسول گفت (عليه السّلام): «هر نمازي كه دل در وي حاضر نبود خداي- تعالي در آن نماز ننگرد و خليل (صلوات اللّه عليه) چون نماز كردي جوش دل وي از درِ ميل بشنيديدي. و علي (رضي اللّه عنه) چون در نماز خواستي شد، لرزه بر وي افتادي و گونه بر وي بگشتي و گفتي آمد وقت
[ صفحه 58]
امانتي [1] كه بر هفت آسمان و زمين، عرضه كردند و ايشان طاقت آن نداشتند.
حسن بصري مي گويد: هر نمازي كه دل در وي حاضر نبود به عقوبت نزديك تر بود.
پس از اين جمله دانستي كه نماز تمام روح، آن بود كه دل همه حاضر بود و آن كه جز به وقت تكبير حاضر نبود وي را از روح جز رمقي بيش نبود؛ چون زنده كه در وي نَفَس زدني بيش نباشد. [2] .
رودكي گويد:
روي به محراب نهادن، چه سود؟
دل به بخارا و بتان طراز
ايزد ما، وسوسه ي عاشقي
از تو پذيرد، نپذيرد نماز [3] .
ناصر بخارايي گويد:
نبود به نماز، اگر حضورش
صد غسل كنيم و، بي نمازيم
(ديوان / 142)
كمال الدّين اسماعيل گويد:
چون ياد حق كني به زبان، دل كجا بُوَد؟
وقت حساب زر، سخنت را زجان، اَداست
(شرح قصايد / 133)
[ صفحه 59]
حافظ هم گويد:
مي ترسم از خرابي ايمان، كه مي بَرَد
محراب ابروي تو، حضور نماز من
(ديوان، غزل 400)
عمّان ساماني در حكايت گونه اي، مي گويد:
شبلي، آن سرحلقه ي اهل نياز
بُد به صفِّ بوحنيفه، در نماز
تا كه از مسجد، برون شد باشتاب
گفت: هذا مسجد ام سوق الدّواب؟
بوحنيفه، اين حكايت چون شنفت [4]
گفت: استر مي خريدم؛ راست گفت!
(معراج نامه، تمثيل2)
پاورقي
[1] اشاره به آيه ي 73 سوره ي احزاب: «اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ الْجَبالِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَ اَشَفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الْاِنْسانُ اِنَّهُ كانَ ظَلوُماً جَهوُلاً»؛ (ما، بار امانت را بر آسمان ها و زمين عرضه كرديم؛ همه از برداشتن اين بار شانه خالي كردند و هراسان شدند. ولي انسان به زير اين بار رفت. چه ستمكش و ناآگاه بود.).
[2] كيمياي سعادت.
[3] گزيده ي ديوان رودكي.
[4] شنفت: به معني شنيد؛ هر دو كلمه، فارسي پَهلَوي هستند. گويش اين كلمه در قسمت هاي زيادي از استان چهارمحال و بختياري به همين صورت رايج است.