ايرانيان و اسلام در گذرگاه تاريخ


در سال 21 (ه. ق) امپراتوري عظيم ساساني، به دنبال نابساماني هاي اقتصادي، اجتماعي و فاصله گرفتن زمامداران از عامّه ي مردم، از درون، متلاشي شده بود و در برابر سپاه تازه نَفَس و فداكار اسلام به زانو در آمد. [1] .

ايرانياني كه به همراه فرماندهان ساساني، به نبرد با مسلمانان در محل قادسيّه، آمده بودند، با مقايسه ي اوضاع نظامي، جنگي و توان برتر خود، نسبت به اعراب باديه نشين، كه با كمترين امكانات به جنگ آمده بودند و سرانجام پيروز شدند، به نيرويي بالاتر از توان و قدرت افراد پي بردند و در نهايت با شكست امپراتوري ساساني، از اسلام با آغوش باز، استقبال كردند.

با ورود اسلام به ايران، تغييرات اجتماعي و فرهنگي وسيعي در ايران



[ صفحه 14]



آغاز شد. پس از فتح ايران، عدّه اي از اعراب مسلمان در اين كشور، استقرار دائمي يافتند و تركيب اجتماعي ايران را تا حدودي دگرگون كردند. بخش عمده ي جمعيّت ايران در قرن نخست هجري، مسلمان شدند.

علاقه مندي ايرانيان به اسلام، به رغم مخالفت ها و تحقيرهاي بني اميّه آن چنان بود كه تنها پس از نيم قرن از فتح ايران، نسلي از ايرانيان دانشمندِ آگاه به اسلام و هويّت ملّي خود ظهور كردند [2] ؛ تا جايي كه بسياري از اين افراد بي نام و نشان توانستند به مدارج علمي بالاتر از تازيان هم دست يابند. براي اثبات اين مدّعا، كافي است نام سَيبويه فارسي، بزرگ ترين عالِم علم نحو و شاگرد او اخفش و خليل بن احمد، استاد سيبويه، واضع علم عروض را، در اين جا بياوريم و هم چنين افرادي نظير: ابن مقفّع، نوبخت اهوازي و ابراهيم بن حبيب الفزاري، كه در مقابل خدمات اسلام به ايرانيان، در انتقال معارف ايران، به قلمروِ فرهنگ و انديشه ي اسلامي، سهم عمده اي داشته اند. [3] .

بدرفتاري امويان و سپس عبّاسياني كه خود به عنوانِ عامل اوّلين حركت نشان دهنده ي مخالفت با تحقير نژادي از سوي ايرانيان بودند، ايرانيان را همواره براي برداشتن گامي استوارتر در تحقّق اهداف اسلامي مصمّم مي كرد و ايرانيان منصف را وامي داشت كه حساب تازيان و بني اميّه متعصّب را از اسلام واقعي جدا كنند و در عين تابعيّت از اسلام به حفظ آثار و هويّت ملّي خود نيز بپردازند.

به دنبال اين تفكّر، براي اوّلين بار، فرمانروايان ايراني، حكومت طاهريان



[ صفحه 15]



را به وجود آوردند. و در سايه ي اين آرامش، نيشابور به يكي از مراكز مهمّ فرهنگي جهان، مبدّل گرديد و مردم با آرامش بهتري به نشر اسلام و حفظ هويّت ملّي خود پرداختند.

در زمان صفّاريان، يعقوب با وجود آن كه مسلمان بود؛ زبان عربي نمي دانست و به شاعراني كه او را به زبان عربي مدح مي كردند، مي گفت: «چيزي كه من اندر نيابم، چرا بايد گفت؟» [4] .

امّا با همه ي اين احوال، انديشه ي اسلامي روز به روز در آثار و افراد اين سرزمين رسوخ مي كرد و با فرهنگ و هويّت ايراني، آميخته مي شد.

سامانيان، با ابراز اطاعت ظاهري از خلافت بني عبّاس در واقع خود را از مناقشاتِ سياسي، كنار كشيدند و به جاي آن با اتّخاذ سياستي ميانه، فعاليّت فرهنگي و خطِّ مشي حمايت از شاعران و نويسندگان و دانشمندان فارسي زبان را در پيش گرفتند. شاعران اين عصر، بيشتر به بيرون واقعيّت حيات نظر داشتند. مفاهيم ذهني آن ها از قلمرو مفاهيم اخلاقي نمي گذشت و بسياري از اين تعاليم اخلاقي با جلوه هاي مشابه آن در انديشه ي اسلامي، تلفيق شده بود؛ گويي بنيان هاي خِرَدمندي و خِرَدگرايي كه از فرهنگ استوار ايران قبل از اسلام بازمانده بود بار ديگر در چارچوب فرهنگ اسلامي، آزموده مي شد.

در زمان زياريان، فرمانروايان آل زيار، در آغاز ضدّ عرب بودند؛ تا جايي كه برخي از آنان را متّهم به بي ديني مي كردند. امّا از ميان آنان فردي چون قابوس برخاست كه خود عاشق ادب عرب بود و شعر عربي نيك مي گفت و رسائل عربي با نثري شيوا از خود برجاي گذاشت و اين بدان معنا بود كه



[ صفحه 16]



اينان در فرهنگ اسلامي، هضم شدند. [5] .

در عهد غزنوي، محمود غزنوي گروه هاي مخالف خود را چه از جهت منافع و چه از جهت مذاهب، سركوب مي كرد؛ كه مهمّ ترين آنان شيعيان بودند. كافي است به برخورد محمود غزنوي با حكيم ابوالقاسم فردوسي در پايان سرودن شاهنامه، نظري بيفكنيم. او در اين زمان با وانمود كردن اين كه پير و خليفه است، گروه هاي زيادي از مردم ايران را به دليل مخالفت با عقايد خود، كُشت. امّا لشكركشي هاي او به هند باعث نفوذ اسلام، به شبه قارّه ي هند شد و در گسترش و نفوذ اسلام، عامل مؤثّري بود.

بعد از محمود، مسعود هم كساني را كه با او اصطحكاك منافع داشتند از ميان مي بُرد. از جمله ي اين افراد ابوعلي ميكائيلي معروف به حسنك وزير است كه داراي سرنوشتي ممتاز گرديده است.

در عهد سلجوقي، به دليل بودن دو وزير كاردان و شايسته به نام هاي خواجه نظام الملك و عميدالملك كندري در دربار، گسترش فرهنگي از همان جا شروع شد و در همين زمان است كه سلجوقيان با اسماعيليان شيعه و طرفدار دولت فاطمي در مصر به جدال برمي خيزند و اسماعيليان در اين ميانه دست به تلاش هاي بزرگي مي زنند و با ترور افراد دولتي، عقايد خود را گسترش مي دهند و باعث نفوذ بيشتر اين مذهب در ميان ايرانيان مي شوند؛ تا اين كه در زمان خوارزمشاهيان قسمت اعظم جهان اسلام بر اثر بي كفايتي حاكمان خوارزمشاهي، دچار فاجعه ي خونبار مغول گرديد و سرزمين ايران به دست مغولان افتاد.



[ صفحه 17]



مغولان مدّتي كه از كشورگشايي هاي خود دست كشيده بودند مي خواستند در سرزمين هايي كه مردم آن با فرهنگ ايراني و اسلامي، پرورش يافته بودند به كشورداري بپردازند. آنان پي بردند ادامه ي حاكميتِ فرمانروايي غيرمسلمان، بر مردمي مسلمان، تنها درگيري و شورش را افزايش مي دهد. [6] .

به دنبال اين تفكّر و با ورود خواجه رشيدالدين فضل اللّه به عنوان وزير به دربارِ غازان خان، خودِ غازان، مسلمان شد و به دنبال او، لشكريانش نيز به اسلام گرويدند و اين بزرگ ترين و مهم ترين نشانه ي عظمت و شُكوه اسلام و ايران است كه توانست قبايلي صحراگرد و با فرهنگي متفاوت را در خود، هضم و جذب نمايد.

پس از فروپاشي ايلخانان مغول، در گوشه و كنار كشور ما، حكومت هاي محلّي سر برآوردند. با قيام سربه داران و شعارِ: «سر به دار مي دهيم / تن به ذلّت نمي دهيم» گروه هاي مذهبي شيعه هم، دست به قيام زدند و با اتّحاد سربه دارانِ ديگري از سمرقند و كرمان و اصفهان و مازندران حكومت سربه داران را براي مدّتي نزديك به نيم قرن تشكيل دادند. امّا اختلاف ميان رهبران مذهبي و سياسي در دولت سربه داران و ضربه ي نهايي كه تيمور به آن ها زد اين دولت، سقوط كرد.

اوضاع سياسي ايران در زمان تيموريان آشفته و نابسامان بود. تيمور با تحكيم دولت در ماوراءالنّهر، خراسان، سيستان و قندهار را گرفت. قلمروي كه تيمور تصرّف كرده بود بسيار پهناور بود و پس از مرگ وي چون سازمان و



[ صفحه 18]



تشكيلات نيرومند سياسي از او باقي نمانده بود، بلافاصله تجزيه شد.

در اين ميان گروهي از تركمانان به نام قراقويونلوها در غرب ايران به قدرت رسيدند. يكي از آخرين سرداران تيموري كه در مقابل قراقويونلوها ايستاد، شاهرخ بود؛ كه خدمات وي در زمينه ي فرهنگ و هنر بسيار است. براي نمونه، مسجد گوهرشاد در مشهد توسّط همسر وي بنا نهاده شد.

در نهايت به دنبال ضعف عمده ي تيموريان، تركمانان با غلبه بر عثماني ها، توسّط شاه اسماعيل در سال 907 (ه. ق) سلسله ي صفوي را تشكيل دادند. از اين زمان به بعد دين اسلام در ميان ايرانيان با خوي و خون آنان عجين شده و مردم هر اثر و فعّاليّتي را از اسلام، جدا نمي دانند و به همين خاطر ما از ادامه ي بحث تاريخي ايرانيان و اسلام، چشم پوشيديم ولي كافي است بدانيم نمونه هاي قدرت و نفوذ اسلام آن قدر زياد است كه در اين مختصر نمي گنجد و بي گمان عصاره ي تمام اين قدرت و نفوذ «انقلاب اسلامي ايران» بود كه توانست سدّ عظيم استبداد و استعمار را بشكند و يك بار ديگر به جهانيان بگويد اسلام با ايران و ايران با اسلام، زنده است. [7]



[ صفحه 21]




پاورقي

[1] تاريخ ادبيّات ايران / 23.

[2] تاريخ ايران 1 / 91.

[3] تاريخ ادبيّات ايران / 24.

[4] تاريخ ادبيّات ايران / 31.

[5] تاريخ ايران 1 / 116.

[6] تاريخ ايران 1 / 163.

[7] امام خميني(ره) در همين باره در وصيّت نامه ي الهي-سياسي خود گويد:

«من با جرأت مدّعي هستم كه ملّت ايران و توده ي ميليوني آن در عصر حاضر، بهتر از ملّت حجاز در عهد رسول اللّه و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين و امام حسين مي باشند.


بازگشت