بال و پر در آتش


«ابوجهل» خشمگين بود. خون به صورتش دويده بود و دندانهايش را از شدت خشم به هم مي فشرد. دستهايش را مشت كرده و به نقطه اي خيره شده بود. در نقطه اي دورتر از او، «پيامبر» بدون توجه به اطرافش به زمين خيره شده و زير لب چيزهايي مي گفت: سپس خم مي شد و بعد با آرامش به خاك مي افتاد و پيشاني بر خاك مي ساييد. خون،خون ابوجهل را مي خورد. آرامش عجيب پيامبر، او را ديوانه مي كرد.

او در ميان جميع به «لات» و «هبل» و به همه بتها سوگند خورده بود كه يكروز هنگاميكه «محمد» به خاك افتاده بود، به او حمله كند و حالا محمد در مقابل خدايي كه به جنگ خدايان آنها آمده بود، به سجده افتاده بود. ابوجهل مي ترسيد. دلش مثل سير و سركه مي جوشيد. اطرافيانش به ابوجهل چشم دوخته بودند. ابوجهل فكر مي كرد نكند، هنگام حمله به محمد خدايي كه او مي گويد ناگاه ابوجهل را «دود» كند. نكند وقتي به او نزديك مي شود، براي هميشه در همانجا مثل مجسمه خشك شود. نكند...!؟

حتماً كساني كه با نگاههاي نگراني به ابوجهل خيره شده بودند، اين ترس را در وجود او مي ديدند. اما ابوجهل سوگند خورده بود و بايد به سوگندش عمل مي كرد. او به آينده فكر مي كرد. تاب و تحمل نگاههايي كه بعدها به او بعنوان يك آدم ترسو نگاه مي كردند رانداشت. يكي از ميان آنهايي كه به ابوجهل خيره شده بود، گفت:

- ببين! او به سجده افتاده است!

زمان درنگ نبود. ابوجهل به سرعت و با خشم به سوي محمد دويد. اما هنوز چند متري با او فاصله داشت كه سر جايش ميخكوب شد.

مثل كسي كه از خود دفاع كند با سرعت دستهايش فضا را شكافت و در همانحال به عقب بازگشت.

وقتي به طرف كساني كه به او نگاه مي كردند مي آمد، همه ديدند كه چهره ابوجهل مثل گچ سفيد شده بود، عرق سردي روي پيشاني اش نشسته بود و با چشمهاي هراسان، چند بار به سوي محمد نگاه كرد.

ترس، ابوجهل را نيمه جان كرده بود و با صدايي كه انگار از ته چاه مي آمد، گفت:

ميان خودم و او خندقي از آتش ديدم. در آن آتش بال و پرهايي به من نزديك شدند. وحشتناك بود! وحشتناك!

پيامبر نمازش تمام شده بود. لبخند ملايمي بر لبانش نشسته بود.

چند نفري كه شاهد آن منظره بودند دور پيامبر حلقه زدند. پيامبر با آرامش خاصي گفت:

- قسم به كسي كه جانم در دست اوست اگر به من نزديك شده بود، فرشتگان خدا بدن او را قطعه قطعه مي كردند! [1] .


پاورقي

[1] تفسير نمونه ج 27 ص 165 به نقل از مجمع البيان ج 10 ص 515.


بازگشت