كشف الاسرار


«از جمله كتاب هاي ديرينه سال پارسي كه يك دوره كامل تفسير و ترجمه آيات قرآن مجيد را در بردارد، تفسير كبير «كشف الاسرار و عُدَّةُ الابرار» است، ريخته خامه ي «ابي الفضل احمد بن ابي سعد بن احمد بن مهريزد المَبيُدي». از اين مفسّر و نويسنده چيره دست، شرح حالي روشنگر زندگي اش بر جاي نمانده، اما از القابي كه قبل از نام وي آمده، مانند: «امام السعيد رشيد الدين» و «الشيخ الامام فخر الاسلام، معين السُنَّة»؛ بر مي آيد كه او از دانشمندان بزرگ مذهبي و مورد تكريم بوده، كه با پدرش از زادگاه خود كوچ كرده و به خراسان كه مجمع علما و عرفا بوده است رفته و آنجا توطّن گزيده است.» [1] .

«آئينه ي تمام نماي شخصيّت و زندگي معنوي مَيبُدي، يك دوره ي كامل تفسير عرفاني كلام الله است كه آن را به سال 520 هـ.ق آغاز كرده، و در مجلّد



[ صفحه 136]



(بر 6497 صفحه بدون مقدمّه ها و فهرست ها) چاپ شده است. دستمايه ي او در اين تأليف، تفسير بسيار موجزي است كه «خواجه عبدالله بن محمد انصاري هروي»، نوشته بوده و مَيبُدي به شرح و بسط آن پرداخته است؛ و بدين جهت كتاب به نام تفسير خواجه عبدالله انصاري، معروف شده بود.» [2] .

««كشف الاسرار» دفتري است گويا كه باور ديني و احاطه ي علمي مؤلّف را در خود نگاشته دارد، و نشان مي دهد كه رشيدالدّين از اهل سنّت و از اصحاب حديث است. او با ارادت به پير هرات (481 ـ 396 هـ.ق) و استشهاد و استدلال بسيار به سخنان مسجّع وي، همانند مرادش سخت به ظواهر آيات و اخبار متمسّك است؛ و با هر گونه توجيه و تأويل در آيات مخالف مي باشد.» [3] .

«از مجموع شواهد بر مي آيد كه كشف الاسرار علاوه بر ارزش تفسيري، از نظر ادبي نيز كتابي پرمايه و ارزشمند است، و مرجعي غني و مفيد براي محقّقان در زمينه ادبيّات فارسي مي باشد. زيرا هم نشانه هاي سبك مُرسل قديم را، به ويژه در خصايص صَرفي، در بردارد؛ و هم قطعاتي شيوا و زيبا از نثر مزيّن و مصنوع را متضمّن است. در حالي كه قدرت قلم و استواري انشاي ميبدي در هر دو مورد جذّابيت و لطفي به آن بخشيده، غناي لغوي و واژگان وسيع اثر نيز از مزاياي مهم اين تفسير به شمار مي رود. امّا از نظر سبك، با خصايص فوق و شيوه نگارش دوگانه اي كه استادانه در آن به كار رفته است، سبك كشف الاسرار را بينابين مرسل و مصنوع قرار مي دهد، و حالت تطور و تكامل نثر فارسي را در قرن ششم آشكار مي سازد.» [4] .

برگ هايي از اين تفسير كبير را در ارتباط با گستره و ژرفاي نماز باز



[ صفحه 137]



مي خوانيم.

---

«بدان كه اين نماز رازي است ميان بنده و خدا، كه در اين راز هم نياز [5] است و هم ناز. امروز نياز است و فردا ناز. امروز رنج است و فردا گنج. امروز باري گران، فردا رَوح و رَيحان [6] امروز كدّ و كار، و فردا كام و بازار. امروز ركوع و سجود و فردا وجود و شهود. و از شرف نماز است كه ربّ العالمين صد و دو جايگه در قرآن ذكر آن كرده.» [7] .

«قُمِ اللَّيل» [8]

خيز نماز شب كن، لختي از شب بيدار باش شفاعت امت را، و لختي خواب كن آسايش نفس را.

اي جوانمرد! بنده را هيچ كرامت چنان نبود كه در شب تاري از بستر گرم برخيزد متواري، بر درگاه باري، با تضرّع و زاري، در مناجات شود، و قصّه درد خود بدو بردارد. گويد به زبان نياز در حضرت راز: الهي بارم دهِ تا قصه درد خود به تو بردارم، بر درگاه تو مي زارم و در اميد بيم آميز مي نازم. الهي فايذيرم تا واتوپردازم، يك نظر در من نگر تا دو گيتي به آب اندازم.

عزيز من! در شب بيدار و هشيار باش كه شب بوستان دوستان است و بهار عارفان، شب مرغزار محبّان است و نور صادقان، شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطعيان.» [9] .

«قوله: «وَ رَتِّلِ القُرآنَ تَرتيلاً» [10] يا محمّد! به شب قرآن به ترتيب و ترتيل خوان، و در نماز به شب قرائت بلند خوان، تا دوستان ما در ميادين هاي قدس به الحان انس در لذّت سماع كلام ما و در راحت پيغام ما جانهاي خويش مي پرورند، و اسرار خويش معطّر و مروّح مي گردانند.



[ صفحه 138]



يا محمّد! با دوستان ما بگوي: چون خواهيد كه با ما راز كنيد روي به قبله شرع آريد و قدم در حضرت نماز نهيد، «المُصَلّي يُناجي رَبَّهُ» [11] نماز راز گفتن است و درِاميد كوفتن، نماز سبب نجات است و با دوست مناجات، نماز نهايت مجاهدت است و بدايت مشاهدت. نماز خويشتن را از دست نفس ربودن است، و جهد بندگي نمودن و دوست را ستودن. به نماز دوست از دشمن پيدا گردد و آشنا از بيگانه جدا شود. «بَينَ العَبدِ وَ بَيْنَ الكُفْرِ تَركُ الْصَّلوةِ» [12] [13] .

---

«يا اَيُّهَاالَّذينَ آمَنوا اِذا قُمتُم اِلَي الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم.» [14] الآيه.

طهارتِ ظاهر سه فصل است: يكي طهارت از نجاست، دوم طهارت از حَدَث و جنابت، سيوم طهارت از فضولات تن، چون ناخن و موي و شوخ و غير آن.طهارت باطن سه وظيفه است: اول طهارت جوارح از معصيت چون غيبت، و دروغ و حرام خوردن و خيانت كردن است و در نامحرم نگريستن. وظيفه دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسنديده چون عجب و حسد و كبر و ريا و» [15] حرص و عداوت و رعونت. عجب آيينه دوستي خراب كند. حسد قيمت مردم ناقص كند. كبر آيينه دل تاريك كند. ريا چشمه طاعت خشك كند... وظيفه سيوم، طهارت سرّ است از هر چه دون حقّ. يقول الله عزَّوَجلَّ: «قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» [16] اين طهارت امروز حِليت ايشان است كه فردا جام شراب طهور [17] در دست ايشان است. امروز نور اميد در دلشان مي تاود و فردا نور عيان در جان.

نشان اين طهارت آن است كه مِهر دنيا بشويد، و حجاب تفرّق بسوزد، تا دل در روضه ي انس بنازد، و جان در خلوت عيان با حقّ پردازد. عجب كاري و طُرفه بازاري! اين است «مؤانست من غير مجانست.» [18] چون هم جنسي نيست، اين انس چيست؟ چون هم كفوي نيست اين مهر چيست؟ چون تو او را نديده اي، اين بي طاقتي چيست؟ چون شراب در عنب است، اين مستي چيست؟ چون انتظار همه محنت است، اين شادي دل چيست؟ چون ديده سر از او محجوب است، اين وجد چون آتش چيست؟ چون اين طريق همه بلاست، در ميان بلا، اين لذّت چيست؟



هر چند بر آتشم نشاند غم تو

غمناك شوم گَرَم نماند غم تو» [19] .



«فَاَغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ اَيْدِيَكُمْ اِلَي الْمَرافِقِ» چنان كه در طهارت ظاهر روي شستن به فرمان شريعت واجب است، در طهارت باطن به اشارت حقيقت آب روي خويش نگاه داشتن و در طلب خسايس پيش دنياداران بنريختن واجب است. و چنان كه در آن طهارت دست شستن واجب است، در اين طهارت دست از خلايق بشستن و كار به حق سپردن واجب است و چنان كه مسح سر واجب است، سر بگردانيدن از خدمت مخلوق و از تواضع هر خسي و ناكسي پرهيز كردن واجب است؛ و چنان كه پاي شستن فرض است، بر كار خير پاي نهادن و بر طاعت الله رفتن واجب است.» [20] .

«قوله تعالي: «بسم الله الرحمن الرحيم» [21] به نام او كه زينت زبان ها و يادگار جان ها نام او. به نام او كه آسايش دل ها و آرايش كارها به نام او، به نام او كه رَوح روح ها و مفتاح فتوح ها [22] نام او، به نام او كه فرمان روان و حال ها



[ صفحه 140]



بر نظام از نام او.

بس قفل ها كه به اين نام از دل ها برداشته، بس رقم هاي محبّت كه به اين نام در سينه ها نگاشته، بس بيگانگان كه به وي [23] آشنا گشته، بس غافلان كه به وي هشيار شده، بس مشتاقان كه به اين نام دوست را يافته. هم ياد است و هم يادگار. به نازش مي دار تا وقت ديدار.



گِل را اثر روي تو گُل پوش كند

جان را سخن خوب تو مدهوش كند



آتش كه شراب وصل تو نوش كند

از لطف تو سوختن فراموش كند» [24] .



«[حضرت امام] جعفرصادق عليه السلام را پرسيدند از معني «بسم» گفت: اسم از «سِمَة» است و «سمة» داغ بود، چون بنده گويد: «بسم الله» معني آن است كه داغ بندگي حق بر خود مي كَشم تا از كسان او باشم.

هر سلطاني كه بُوَد، مركب خاصّ خويش به سمت خويش دارد، آن را داغي مشهور برنهد تا طمع ديگران از وي بريده گردد. هر مركبي كه داغ سلطان دارد از دست نشست ديگران آسوده بُوَد، عزيز و مصون، مكرّم و محترم بود. مثال بندگان خداوند ـ جلّ جلالُه ـ همين بود. پس جهدي كن اي جوانمرد تا داغ عبوديت حق بر سر خود كشي تا سعيد هر دو سراي گردي، و چندان كه تواني بكوش تا خويشتن را در كسي از كسان او بندي، تا عزيز هر دو جهان گردي.



بنده ي خاص مَلِك باش كه با داغ ملك

روزها ايمني از شحنه و شب ها ز عسس





[ صفحه 141]





هر كه او نام كسي يافت از اين درگه يافت

اي برادر كس او باش و مينديش ز كس» [25] .



«صدق در قول آن است كه بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب كند. چون گويد: «ايّاك نعبد» من بنده ي توام، تو را پرستم، و آن كه در بند دنيا و در بند شهوت بود، دروغ گفته باشد، زيرا كه مرد بنده آن است كه در بند آن است.» [26] .

«اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَ قُعوُداً وَ عَلي جُنُوبِهم» ذاكران سه كسند: يكي الله را به زبان ياد كرد و به دل غافل بود. اين ذكر ظالم است كه نه از ذكر خبر دارد نه از مذكور. ديگري او را به زبان ياد كرد به دل حاضر بود. اين ذكر مقتصد است و حال مزدور، در طلب ثواب است و در آن طلب معذور. سيوم او را به دل ياد كرد، دل از او پر و زبان از ذكر خاموش، اين ذكر سابق [27] است كه زبانش در سر ذكر شد و ذكر در سر مذكور. كه «مَنْ عَرَفَ اللهَ كُلَّ لِسانِهِ [28] » [29] .

«پير طريقت گفت: ذكر نه همه آن است كه بر زبان داري، ذكرِ حقيقي آن است كه در ميان جان داري. توحيد نه همه آن است كه او را يگانه داني، توحيد حقيقي آن است كه او را يگانه باشي و زغير او بيگانه باشي.» [30] .

«رَبَّنا اِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً» [31] خداوندا! منادي سنّت بر سر وادي شريعت ما را خواند كه: «واَنيبُوا اِلي رَبِّكُمْ» [32] خداوندا! به جان و دل شنيديم آن منادي در آن وادي، و بازگشتيم و گردن نهاديم. چه بود كه يك بار خود خواني و اين دل مرده زنده كني؟ كه خود گفتي: «دَعاكُمْ لِما يُحييكُم» [33] .



[ صفحه 142]





گر كافرم اي دوست مسلمانم كن

مهجور توام بخوان و درمانم كن



گر در خور آن نيم كه رويت بينم

باري به سر كوي تو قربانم كن» [34] .



«رَبَّنا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا [35] خداوندا! عيب پوش بندگاني، و عذرنيوش معيوباني، و دستگير درماندگاني. خداوندا! منتظر است اين درويش دل ريش. نيوشان به هفت اندام از پس و پيش. تا كي آواز آيد كه: بيامرزيديم، مينديش.

«رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ» خداوندا! وعده اي كه خود دادي به سرآر، و درختي كه خود نشاندي به برآر. چراغي كه خود افروختي روشن دار. مهري كه به فضل خود دادي، آفت ما از آن باز دار.

خداوندا! شاد بدانيم كه تو بودي و ما نبوديم. كار تو در گرفتي و ما نگرفتيم. قيمت خود نهادي. رسول خود فرستادي.

خداوندا! تومان برگرفتي و كس نگفت كه بردار. اكنون كه برگرفتي بمگذار و در سايه لطف مان مي دار. جز به فضل خودْمان مسپار.



گرآب دهي نهال خود كاشته اي

ورپست كني بنا خود افراشته اي



من بنده همانم كه تو پنداشته اي

از دست مي فكنم چو برداشته اي» [36] .





[ صفحه 147]




پاورقي

[1] لطائفي از قرآن. محمدمهدي ركني. صص 31 و 30.

[2] همان. ص 36.

[3] همان. صص 36، 34، 31.

[4] همان. ص 147.

[5] نياز در اينجا اظهار حاجت.

[6] روح و ريحان، آسايش و روزيخوش. اين تعبير مأخوذ است از آيه ي 89 سوره ي واقعه (56): «فَرَوحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيم».

[7] همان. 262.

[8] سوره ي مزّمل (73)، ابتداي آيه ي 2: «به شب خيز نماز را». به تصريح مفسّران، مخاطب رسول اكرم (ص) است.

[9] همان. ص 263.

[10] سوره مزّمل. قسمتي از آيه 4: «و قرآن را گشاده حروف خوان».

[11] نمازگزار با پروردگارش مناجات مي كند..

[12] ميان بنده و ميان كفر [فاصله اي] جز ترك نماز نيست.

[13] همان. صص 264 و 263.

[14] سوره مائده (5)، قسمتي ازآيه 6: «اي كساني كه بگرويديد: چون از خواب بر نماز خيزيد [خوابي كه چشم و دل را پر كند] روي هاي خود بشوييد».

[15] همان. صص 261 و 260.

[16] سوره انعام (6) قسمتي از آيه 91: «گوي [آن فرستنده تورات و آن درآموزنده] خداي است، پس ايشان را واگذار.».

[17] شراب طهور، آشاميدني پاك. مستفاد است از سوره انسان (76)، آيه 21: «و سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.».

[18] انس گرفتن)با چيزي يا كسي) بدون همجنسي و سنخيّت.

[19] همان. صص 261 و 260.

[20] همان. ص 262.

[21] [اين است] سخن او كه بلند قدر است: «به نام خداوند فراخ بخشايش مهربان».

[22] فتوح نامي است آن را كه از غيب ناجُسته و ناخواسته آيد، و آن بر دو قسم است: يكي از آن واردات رزق و عيش است نامطلوب و نامكتَسَب و ديگر قسم علم لَدُنّي است ناآموخته با شريعت موافق، ناشنيده با دل آشنا.

[23] به آن، به وسيله نام خدا. استعمال ضمير شخصي به جاي ضمير اشاره در نثر كهن رايج بوده.

[24] همان. ص 154.

[25] همان. صص 156 و 155.

[26] همان. ص 257.

[27] با توجه به سه اصطلاح: ظالم، مقتصد و سابق، به نظر مي رسد مؤلّف اين آيه شريفه را در نظر داشته: «فَمِنهُم ظالِمٌ لنفسه وَ مِنهُمْ مَقْتَصِدٌ وَ مِنهُم سابِقٌ بِالخَيْراتِ.» (الفاطر / 33).

[28] هر كس خدا را شناخت زبانش (از وصف او) درماند و ناتوان شد..

[29] همان. ص 253.

[30] همان. ص 254.

[31] سوره آل عمران (3) سر آغاز آيه 193: (خداوند ما! ما شنيديم آواز دهنده اي» و اين است ترجمه بقيه مربوط بدان: «كه آواز مي داد: استوار گرفتن و گرويدن را، كه استوار گيريد و بگرويد، استوار گرفتيم و بگرويديم.».

[32] سوره زمر (39) جزئي از آيه 54: «باز گرديد با خداوند خويش».

[33] سوره انفال (8) جزئي از آيه 24: «... شما را خواند به چيزي كه شما را زنده كند.».

[34] همان. ص 350.

[35] سوره آل عمران (3)، قسمت ديگر از آيه 193: «خداوند ما! پس بيامرز ما را، گناهان ما» ترجمه بقيه آيه «و ناپيدا كن از مابدي هاي ما، و بميران ما را با نيكان».

[36] همان. ص 351.


بازگشت