حافظ


علّامه ي شهيد استاد مرتضي مطهّري، در كتاب كم حجم امّا پر بارشان، يعني «تماشاگه راز» مي گويند «حافظ سالكي است كامل و به همين دليل شاخص هاي شعري او گستره ي گيج كننده اي از مراحل مختلف سلوك را در برگرفته و به نمايش گذاشته است، شعر حافظ با ارائه چنين شاخص هايي است كه در تاريكي ادبيات عالم از خود نور ساطع مي كند، و چون در شنزار لغات پا نگرفته، هيچ بادي اگر چه سخت نتوانسته پريشان و پراكنده اش كند. غزل حافظ با تكيه بر شاخص هاست كه اين رمز و لطافت فزاينده را يافته، و هر خواننده اي در صحنه هاي آن احساس امني ملكوتي مي يابد.» [1] .

---

درباره ي شخصيّت حافظ، شاخص هاي زبان شعري او و مقام عرفاني اش، بسيار گفته اند، امّا با توجّه به بحث حاضر، يكي از بهترين و روانترين



[ صفحه 96]



تحليل ها «حافظ نامه» است. نويسنده ي اثر فوق الذكر توضيحات مبسوطي در اين زمينه، در جاي جاي كتاب ارائه مي كند. از جمله مي گويد:

«طنز حافظ درباره ي مقدّساتي چون نماز و روزه و حجّ و مسجد و تسبيح و سجاده و خرقه و خانقاه حاكي از اين است كه او درد دين دارد. مي كوشد به مدد طنز و در كمال خوشباشي و كرامت نفس و عظمت روح، بدون تلخيِ زبان و هجو، ارزش هاي تحريف شده را از تحريف و تباهي برهاند. او نيز نماز را معراج مؤمن و مناجات و رازگويي بنده با پروردگار و رويكرد به غيب و قدس مي داند. با اين حال طبع حساسي در برابر زيبايي و ظرافت و ناز و نوازش هاي زندگي دارد. او زهد را فقط در مناعت نفس و طهارت روح مي داند، نه در رياضت كشي هاي بيمارگونه و رهبانيّت هايي كه با ريا و رعونت آميخته است.» [2] .

«حافظ در ابيات فراواني به متعلّقات نماز، چون سجّاده، تسبيح و مسجد و مانند آنها اشارت دارد. تعمّق در معانيِ مورد نظر او، لااقل دو مطلب را روشن مي سازد:

يكي آن كه مقام نماز كه شهود ذات اقدس اله است، بسيار بلند مرتبه است و براي فهم آن بايد مراتب و آدابي را رعايت كرد، از جمله تطهيرات، تا پس از آداب ظاهر به تربيت باطن رسيد. امّا مهم تر از اين، فريب ظواهر را نخوردن و گذشتن از اين مرتبه است. در اين مرحله، حافظ هم به نفس خود، و هم به افراد سالوس و رياكار عصر خود، و هر زمان ديگري، طعنه مي زند و هشدار مي دهد» [3] مثلاً در هفت بيت ذيل كه از غزل هاي او انتخاب شده اند، وي سجّاده را كه بايد براي نماز گزاردن همواره پاكيزه باشد مثال مي آورد تا از



[ صفحه 97]



تطهير آن، دفع ريا و كسب اخلاص را مُراد كند.

سجّاده از ريشه ي سجود و به معناي جاي نماز است و معمولاً پارچه يا فرشي است كه در طاهر نگه داشتن آن كوشش مي شود. برخي از صوفيه و زاهدان و متشرّعان در اين امر مبالغه مي كنند، و سجّاده به آب كشيدن كه كنايه از افراط در زهد است؛ اشاره به همين سابقه دارد.



خود گرفتم كافكنم سجّاده چون سوسن به دوش

همچو گل بر خرقه رنگ مي مسلماني بود؟



به كوي مي فروشانش به جامي بر نمي گيرند

زهي سجّاده تقوا كه يك ساغر نمي ارزد



ز كوي ميكده دوشش به دوش مي بردند

امام شهر كه سجّاده مي كشيد به دوش



سوي رندان قلندر به رهاورد سفر

دلق بسطامي و سجّاده طامات بريم



نيست در كس كرم و وقت طرب مي گذرد

چاره آنست كه سجّاده به مي بفروشيم



دوش رفتم به در ميكده خواب آلوده

خرقه تر دامن و سجّاده شراب آلوده



دلق و سجّاده حافظ ببرد باده فروش

گر شرابش زكف ساقي مهوش باشد» [4] .



ديگر نمونه هاي چنين اشارت هاي عارفانه را در ديوان عطرآگين حافظ مي توان دريافت:



[ صفحه 98]





«مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست

كه به پيمانه كشي شهره شدم روز الست



من همان دم كه وضو ساختم از چشمه ي عشق

چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست



چار تكبير زدن، كنايه از ترك كلّي كردن، و تبراي مطلق از ماسوي الله است. و كنايه از نماز ميّت هم باشد كه بعد از آن ميّت را وداع كنند. (در چار تكبير زدن به هنگام نماز ميّت، بين مذاهب اربعه ي اهل سنّت و شيعه اختلاف است. محمّد جواد مغنيه حديثي از امام جعفر صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: تعداد تكبير پنج است به نشانه ي نمازهاي پنج گانه ي روزانه.) شاعران ديگر نيز به اين واژه اشاره كرده اند. كمال الدّين اسماعيل، در بيت ظريفي مي گويد:



كرديم دگر شيوه ي رندي آغاز

تكبير زديم چار بر پنج نماز» [5] .



---

اشارات ديگر به ظرافت هاي زبان شعري حافظ، شايد براي عموم نمازگزاران صبح آشنا باشد، و بي نياز از توضيح:



مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو

يادم از كشته ي خويش آمد و هنگام درو



گفتم اي بخت بخفتيدي و خورشيد دميد

گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو



كه اشارت به ديرگاه شدن وقت نماز و دعاي سحر و از كف دادن اقبال



[ صفحه 99]



خداداد است. حافظ در غزلي ديگر مي فرمايد:



«ز بخت خفته ملولم بود كه بيداري

به وقت فاتحه صبح يك دعا بكند؟



منظور از فاتحه ي صبح، نماز صبح است، و نفس قدسي حافظ در اين جا ابتداي صبح و سحر را مُراد دارد كه سحر از مظان استجابت دعا مي باشد.» [6] .

همچنين خواجه در جاي ديگر فرموده است:



«بيار مي كه چو حافظ هزارم استظهار

به گريه ي سحري و نياز نيم شبي است



نياز نيم شبي، استغفار و راز و نياز و نماز به درگاه خداوند است به هنگام نيمه ي شب.» [7] .

اكنون بپردازيم به شرح اشارات صريح حافظ در مقوله ي نماز.

اين بيت مشهور را ملهم از ضربت خوردن امير مؤمنان علي عليه السلام و شب قدر دانسته اند:



در نمازم خم ابروي تو در ياد آمد

حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد



---



«اي كبك خوشخرام كجا مي روي بايست

غرّه مشو كه گربه ي زاهد نماز كرد



غرّه يعني فريفتن و به طمع خام انداختن. ولي در اين كه منشاء اقتباس «گربه زاهد» در اين بيت چيست، بين محقّقان اختلاف نظر است. عده اي از محقّقان آن را اشاره به «گربه ي عابد» در «كليله و دمنه» دانسته اند، بدين قرار:



[ صفحه 100]



... كبك انجير گفت كه: در اين نزديكي بر لب آب گربه اي است متعبّد، روز روزه دارد و شب نماز كند. هرگز خوني نريزد و ايذاي حيواني جايز نشمارد، و افطار او بر آب و گياه مقصور مي باشد. قاضي از او عادل تر نخواهيم يافت. نزد او رويم تا كار ما فصل كند. هر دو بدان راضي گشتند. و من براي نظاره بر اثر ايشان برفتم تا گربه روزه دار را ببينم و انصاف او در اين حكم مشاهدت كنم. چندان كه صائم الدهر چشم بر ايشان فكند، بر دو پاي راست بيستاد و روي به محراب آورد، و خرگوش نيك از آن شگفت نمود. و توقف كردند تا از نماز فارغ شد... از اين نمط دمدمه و افسون بر ايشان مي دميد تا با او اِلفْ گرفتند، و آمن و فارغ و بي تحرّز و تصون پيشتر رفتند. به يك حمله هر دو را بگرفت و بكشت.

معناي بيت در راه سلوك و مقام تقرّب به درگاه پروردگار اين است كه:

اي مريد ساده دل بي مهابا پيروي مكن و شرط تأمّل و احتياط به جاي آور، و غرّه به اين مشو كه زاهد نمايشگر و فريبكار به عبادت پرداخت، زيرا او اندروني خبيث دارد، و سرانجام ساده دلان را به خاك سياه مي نشاند.» [8] .

---



بهاي باده ي چون لعل چيست جوهر عقل

بيا كه سود كسي برد كاين تجارت كرد



نماز در خم آن ابروان محرابي

كسي كند كه به خون جگر طهارت كرد



«حافظ در ابيات ديگري نيز به طنز، به معارضه ي عقل و باده اشاره دارد. امّا منشاء بيت دوّم بايد از منصور حلّاج باشد كه گفت: «ركعتان في العشق



[ صفحه 101]



لايصحّ وضوءُ هما الّا بالدّم. نماز عشق دو ركعت است كه وضوي آن جز به خون (شهادت) درست نيايد.» [9] حافظ در غزلي ديگر، در همين مضمون مي فرمايد.



خوشا نماز و نياز كسي كه از سر درد

به آب ديده و خون جگر طهارت كرد



---

«در ابيات زير به يكي از شخصيّت هاي مشهور و منفي و دوست نداشتني شعر حافظ بر مي خوريم كه از لحاظ ظاهرپرستي، خودبيني، سست پيماني و طمع ورزي با شخصيّت منفي ديگري در شعر حافظ، همسان مي باشد كه همانا صوفي است، كه او نيز تندخو و بي بهره از معرفت مي باشد.



زاهد و عجب و نماز و من و مستي و نياز

تا تو را خود ز ميان با كه عنايت باشد



زاهد ار راه به رندي نبرد معذورست

عشق كاري است كه موقوف هدايت باشد



حافظ در مقابل اين دو چهره ي منفي، يك چهره ي مثبت از انسان كامل ارائه داده است كه اهل عشق و خرابات است. حافظ نظريه ي عرفاني «انسان كامل» يا «آدم حقيقي» را از عرفان پيش از خود گرفت، و آن را با همان طبع آفرينشگر خود بر «رند بي سر و سامان» اطلاق كرد، و رندانِ تشنه لب را «ولي» ناميد.



[ صفحه 102]





رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس

گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت



امّا درباره ي زاهد اين نكته را بايد گفت كه عيب او در پارسايي اش نيست، چه حافظ هم پارسايي را دوست دارد، بلكه در ناپارسايي او، يا از آن بدتر، در پارسانمايي اوست. بنابراين مراد حافظ از زاهد، پارساي پاكدل يا مؤمن نيست؛ بلكه موجودي است شبيه العلماء، كه: «هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت.» [10] .

«و امّا، «عشق عرفاني» كه در اشعار خواجه حافظ مقام كاملاً ممتازي دارد.



هر آن كسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق

بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد



عشق در ادبيات منظوم فارسي دو جلوه ي بزرگ دارد. نخست عشق انساني كه از مثنوي هاي رودكي و عنصري نشأت گرفته و در مثنوي هاي نظامي به اوج رسيده و عاشقان و معشوقكان بزرگ پرورده است. جلوه ي بزرگ و ديگرِ عشقِ، عشق الهي يا عرفاني است كه ابتدا در مثنوي هاي سنايي و عطّار درخشيده و سپس مسير اوجش را در مثنوي و غزليّات مولانا و حافظ طي كرده است.» [11] .



منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز

چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز



... ز مشكلات طريقت عنان متاب اي دل

كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز





[ صفحه 103]





طهارت ارنه به خون جگر كند عاشق

به قول مفتي عشقش درست نيست نماز



«در شرق اسلامي كهن ترين منبع بحث از عشق همانا قرآن مجيد است. لذا، يكّه سخن همه ي عرفا عشق است. بايد گفت كه كلمه ي عشق در قرآن مجيد و احاديث نبوي به كار نرفته است [12] بلكه سه آيه در قرآن مجيد هست كه همه عرفا در اظهار و اثبات حبّ الهي به آنها استناد كرده اند. (مائده، 54 ـ آل عمران 31 ـ بقره، 165). بر اين اساس، سلسله جنبان عشق، حسن الهي است. لذا، معشوق عرفاني (عنقا) شكار نمي شود. يار كامل و كمال مطلق است. هر قصوري كه هست از ماست. معشوق عرفاني صاحب اختيار مطلق است. يار (خداوند) از عشق ما مستغني است. او با عاشقان نظر دارد. معشوق عيان است. امّا براي مشاهده و شهود او بايد پاك بود و به تهذيب و تصفيه ي درون پرداخت. عشق موقوف به عنايت ازلي و هدايت و حوالت الهي است. عشق امانت الهي است. امانتي است خاصّ انسان (عبادت آگاهانه) نه فرشتگان. عشق عرفاني قرين غيرت و توحيد است. عشق در دل شكسته فرو مي آيد.

عاشق غم پرست است. عاشق عارف، بي تعلّق است و دامگه دنيا زندان اوست. عاشق عارف اهل حور و قصور نيست. عشق جنون الهي است كه با عقل جمع نمي شود. عشق با زهد و ريا و صنعت جمع نمي شود.

بي بهرگي از عشق شقاوت است، و سرانجام؛ عشق، آخرين و بهترين فريادرس و مايه ي سعادت و رحمت است.» [13] .

---



[ صفحه 104]





«نماز شام غريبان چو قصه آغازم

به مويه هاي غريبانه قصه پردازم



به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار

كه از جهان ره و رسم سفر براندازم



معناي بيت اول و دوم در اين جا موقوف المعني است. يعني از نظر معنايي به همديگر پيوسته اند: «چون به هنگام غروبِ غمگين غربت، غريبانه گريه آغاز كنم و قصه ي غصه ي خود را سر بدهم، آن گاه به ياد يار و ديار آن چنان زار مي گريم كه دل همگان را به درد آورد و با من موافق گرداند كه بايد سفر و غربت را به كلّي منتفي كرد، و هرگز تن به سفر كه قرين غربت و دوري از وطن و يار است؛ نداد.» [14] .

«اگر چه عبارت «نماز شام» يعني هنگام نماز مغرب، اما در اين جا اشاره به وقت است. يعني تنگ غروب و اوايل شب كه غريبان دلتنگ تر مي شوند. در خراسان و بسياري از نواحي ايران، از ديرباز اوقات مختلفِ روز و شب را با اضافه به نماز نشان مي دهند. در «تاريخ بيهقي» ده ها بار نماز پيشين (وقت نماز ظهر، هنگام ظهر و نيمروز) نماز ديگر (نماز پسين، نماز عصر) نماز شام (هنگام نماز مغرب) و نمازخفتن (هنگام نماز عشا) به كار رفته است و همواره اشاره به وقت معيني از شبانه روز دارد. از جمله مي نويسد: «چون نماز شام خواست رسيد ما بازگشتيم»

در ديوان اغلب شعرا نيز، به كار گرفتن چنين واژه هاي مرتبط با نماز، مشاهده مي شود. از جمله، انوري گويد:



[ صفحه 105]





نماز شام چو خورشيد گنبد گردان

به كوه رفت فرود و زچشم گشت نهان



ظهير فاريابي گويد:



و آن دوم نوبت نماز شام هنگام غروب

كز شفق گويي هوا را جامه در خون مي زنند



و اوحدي مراغه اي گويد:



نماز شام نديدي كه پيش روي چو ماهت

چگونه مهر عدم شد ز شرم با همه هستي» [15] .



---

اين دو بيت برشي است از انتهاي غزلي كه شرح آن از پي خواهد آمد:



«زاهد چو از نماز تو كاري نمي رود

هم مستي شبانه و راز و نياز من



حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا

با شاه دوست پرور دشمن گداز من



واژه «هم» به معناي چه بهتر، صد رحمت به، و نظاير آن است و معناي بيت، اين كه: اي زاهد، حال كه از نماز تو كاري بر نمي آيد، باز صد رحمت به مستي و راز و نياز شبانه من كه از نماز تو بهتر است. واژه «نياز» يعني حاجت و احتياج، ولي در ديوان حافظ غالباً به معناي اظهار بندگي و خاكساري و خشوع است.» [16] .

كلام را، با ذكر كامل و شرح همين غزل به فرجام مي بريم.



[ صفحه 106]





«بالابلند عشوه گر نقش باز من

كوتاه كرد قصه زهد دراز من



ديدي دلا كه آخر پيري و زهد و علم

با من چه كرد ديده ي معشوقباز من



مي ترسم از خرابي ايمان كه مي برد

محراب ابروي تو حضور نماز من



گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق

غماز بود اشك و عيان كرد راز من



مستست يار و ياد حريفان نمي كند

ذكرش به خير ساقي مسكين نواز من



يا رب كي آن صبا بوزد كز نسيم آن

گردد شمامه ي كرمش كار ساز من



نقش بر آب مي زنم از گريه حاليا

تا كي شود قرين حقيقت، مجاز من



برخود چو شمع خنده زنان گريه مي كنم

تا با تو سنگدل چه كند سوزُساز من



زاهد چو از نماز تو كاري نمي رود

هم مستي شبانه و راز و نياز من



حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا

با شاه دوست پرور دشمن گداز من



گاه هست كه كار نيكويي مي كنيم و در دل خشنود مي شويم، و چون از



[ صفحه 107]



ديگران سلام و تحسين شنيديم، غرّه مي شويم و يك دم خود را طاووس عليّين مي يابيم. آن گاه نفس لوّامه نگاه ملامتش را بر ما مي دوزد. گناه پشيماني مي آورد و پشيماني يا توبه، مايه ترس و تقوا و مآلاً تقرّب و اخلاص مي گردد. در ژرفناي نماز، گاه حضور قلب از دست مي رود. اين از دست رفتنِ حضور قلب، گناه است. اين گناه گناهي است عبرت آموز، و توبه آفرين و تعالي بخش. چون نماز گزاري كه بر اثر ضعف هاي بشري و شكسته بستگي هاي خاطر مجروح خويش حضور قلبش را از دست مي دهد، في الفور شرمنده مي شود، پشيمان مي گردد، و سر شكسته و دل شكسته عزم و آهنگ آن مي كند كه ديگر غفلت نورزد و خاطر به دست تفرقه ندهد. اين سلوك او پيش خداوند مأجور است و سرانجام از اين گناه و از اين پريشاني به مدد گريه و حسرت و انابه و سوز و گداز همان اجري را مي برد كه از جمعيت خاطر مي برد.» [17] .

«اشارات مكرّر حافظ به گريه و سوز و ساز و پشيماني از غفلت در عبوديت پروردگار، مقام مناجات و بازگشت دل به قرارگاه ايمن خود را در وادي نجات بخش نماز نشان مي دهد.



گردست رسد در سر زلفين تو بازم

چون گوي چه سرها كه به چوگان تو بازم



آن دم كه به يك خنده دهم جان چو صراحي

مستان تو خواهم كه گزارند نمازم



چون نيست نماز من آلوده نمازي

در ميكده زان كم نشود سوز و گدازم» [18] .





[ صفحه 117]




پاورقي

[1] تماشاگه راز. مرتضي مطهري. ص 13.

[2] حافظنامه. بهاءالدين خرمشاهي. مقدمه كتاب.

[3] همان ص 95.

[4] همان. صص 3 و 2.

[5] همان. صص 210 و 209.

[6] همان. ص 1122.

[7] همان. ص 698.

[8] همان. صص 540 و 549.

[9] همان. ص 407.

[10] همان صص 366 و 365.

[11] همان. ص 1167.

[12] البته احاديث نبوي درباره عشق و عفاف وجود دارد. اما در اين زمينه ي خاص مگر بتوان به پاره اي از احاديث اشاره كرد. از جمله احاديث قدسي، كه حديث شريفي در اين باب مي فرمايد: «... و هر كه مرا دوست بدارد او را دوست خواهم داشت، و هر كه بر من عاشق شود عاشق او خواهم شد، و هر كس كه من عاشق او شوم، خون او را خواهم ريخت و...» (ن).

[13] همان. ص 1173.

[14] همان. صص 955 و 954.

[15] همان. صص 695 و 1111 و 1110.

[16] همان. ص 1109.

[17] همان. ص 1109.

[18] همان. ص 4.


بازگشت