مولوي






«ذرّه ذرّه از وجودم عاشق خورشيد توست

هين كه با خورشيد دارد ذرّه ها كار دراز



پيش روزن ذرّه ها بين خوش معلّق مي زنند

هر كرا خورشيد شد قبله چنين باشد نماز» [1] .



«ظهور سنايي و عطّار، كه آن يك با قصائد غرّا، آميخته با حكمت و موعظه، و اين يك با مثنوي هاي عرفاني آموزنده، شعر عرفاني را با قوّت به پيش برده بودند، مقدّمه ي پيدايي شاعري متفكّر در قرن هفتم هجري گشت كه در سخن او شعر عرفاني فارسي به منتهاي كمال رسيد. وي جلال الدّين محمّد بلخي معروف به مولوي است. او اهل كشف و ذوق بود، و عالمي كامل كه در همه ي علوم و فنون زمان خود به مقام استادي رسيده بود. لذا در



[ صفحه 74]



طرح مباحث عرفاني و ايراد تمثيلات و استنتاج از بحث هاي خود و بيان معاني دشوار حكمي و عرفاني به زبان ساده، داراي قدرت كم نظير است.» [2] .

---

«جامي در نفحات الانس مي گويد: مولانا در وصيّت اصحاب فرموده است: شما را سفارش مي كنم به ترس از خدا در نهان و عيان و اندك خوردن و اندك خفتن و اندك گفتن،... و روزه داشتن و نماز بر پاي داشتن. و اين خود گواهي است بر سلوك بي وقفه ي مولانا كه زندگاني را از آغاز تا به انجام در راه كسب معرفت و تهذيب نفس گذرانيد.» [3] .

«بنابراين آثار مولانا، ديوان شعر نيست، غوغاي يك درياي متلاطم طوفاني است. چنان كه ديوان شمس، انعكاس يك روح غير آرام و پر از هيجان و لبريز از شور و جذبه است» [4] بنابراين در مواجهه با اين درياي حركت و حيات و عشق، به فرمايش مولوي:



آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد



عمل كرده، جلوه هايي از شيداييِ اين سالك مجذوب را در مي يابيم.

«اين بيت كه از تطهيرات مذهبي سخن مي گويد، به معاني ظاهري، مفهوم روحاني مي بخشد.



روي ناشسته نبيد روي حور

لاصلاة گفت الا بالطهور [5] [6] .



---

«نماز مي تواند براي همه ي زندگي آدمي تمثيل قرار گيرد.



[ صفحه 75]





چراغ پنج حِسَتْ را به نور دل بفروزان

حواس پنج نماز است و دل چو سبع مثاني



(سبع مثاني يعني سوره ي فاتحه، كه بدون آن هيچ نمازي كامل نيست.)» [7] .

---

«در برابر عظمت و جمال مطلق پروردگار، و با قدرت معجز آساي او، نه تنها صفات پست به خوهاي برتر تبديل مي گردد، بلكه هر پليدي به طور كامل زير و زبر مي شود.



چو فتاد سايه ي تو سوي مفسدان مجرم

همه جرم هاي ايشان چله و نماز گردد» [8]



---

«سوره ي فاتحه در حقيقت، ملكوت معنا را بر انسان مي گشايد، و آدمي وقتي كه «اهدنا الصراط المستقيم» مي گويد، گويي خداوند دست او را مي گيرد و تا نعيم مي برد.



اهدنا گفتي صراط مستقيم

دست تو بگرفت و بردت تا نعيم» [9] .



«شايد كسي تفاخر كند به اين كه شب و روز مشغول نماز است، امّا وقتي بر طبق آرمان هاي عالي زندگي پرهيزگارانه نمي زيد، اين نمازگزاردن چه سودي دارد؟ گويي كه:



من شب و روز مرد نماز كارم

چون نيست اي برادر گفتار تو نمازي؟



كه شايد اشاره است به حديث: «لاصلاة الا بحضور القلب» و اين كه بي حضور كامل قلب، و انديشه به پروردگار، نماز مقبول نيست.» [10] .

عبادت پروردگار كه با تضرّع و توجّه به مقام عظيم او آغاز مي گردد، با حمد و ثناي بي پايان، آدمي را به اوج يكتاپرستي مي رساند.



«يا غياث المستغيثين اهدنا

لا افتخار بالعلوم و الغني



لا تزغ قلباً هديت بالكرم

و اصرف السوء الذي خط القلم



گر تو طعنه مي زني بر بندگان

مر تو را آن مي رسد اي كامران



ور تو ماه و شمس را گويي جفا

ور تو قدّ سرو را گويي دو تا



ور تو عرش و چرخ را خواني حقير

ور تو كان و بحر را گويي فقير



آن به نسبت با كمال تو رواست

ملك اكمال فناها مرتو راست



كه تو پاكي از خطا و ز نيستي

نيستان را موجِدْ و مغنيستي» [11] .



---

«تنها تو را مي پرستيم، و تنها از تو ياري مي جوييم» اين ورد عاشقانه ي انسان موحّد است كه حضور حضرت حقّ را در هر نشانه اي در مي يابد.



[ صفحه 77]





«ايّاك نعبد است زمستان دعاي باغ

در نو بهار گويد ايّاك نستعين



ايّاك نعبد آن كه به در يوزه آمدم

بگشا در طرب مگذارم دگر حزين



ايّاك نستعين كه ز پرّي ميوه ها

اشكسته مي شوم نگهم دار اي معين» [12] .



---

«نماز در اشعار مولانا، با همه ي معاني آن ساري و جاري است.» [13] .

نمونه اي ديگر از اين حضور:



«همچنان ايّاك نعبد در حنين

از بلا از غير تو لانستعين



هست اين ايّاك نعبد حصر را

در لغت آن از پي نفي ريا



هست ايّاك نستعين هم بهر حصر

حصر كرده استعانت را و قصر



كه عبادت مر تو را آريم و بس

طَمْع ياري هم ز تو داريم و بس» [14] .



«از آن جا كه اصل حيات انسان، حركت بي وقفه به سوي تعالي است، آن مراحل كه انسان را به سوي حقّ بر مي كشد، اصل و اساس اين حركت است و اگر آدمي حتّي از يك خشت در بنياد كار ايمان غفلت ورزد، ديري نمي پايد كه همه ي ساختمان ويران خواهد شد. بنابراين نخستين گام، پيوستگي محض



[ صفحه 78]



به فرايض ديني است.



اين نماز و روزه و حجّ و جهاد

هم گواهي دادن است از اعتقاد



اين زكات و هديه و ترك حسد

هم گواهي دادن است از سرّ خود» [15] .



«آيين ظاهري مذهبي شرط لازم براي تقرّب باطني است. اين معنا، همان گونه كه در جمله ي جنبه هاي زندگي صدق مي كند، در نماز نيز مصداق دارد. وقتي كه آدمي در حضور حكمران دنياوي از قواعد مقرّر پيروي مي كند، در آن زمان كه به حضور ربّ العالمين گام مي نهد، بايد بسيار بيش از آن، با همه حواس و اعضايش به شايستگي رفتار كند.



گفت واسجد و اقترب يزدان ما

قرب جان شد سجده ي ابدان ما» [16] .



---

«وقتي كه انسان عاشق از جرعه هاي اعطاييِ معشوق ازلي و ابدي، در صبحگاهان سيراب مي شود، چگونه مي تواند نماز شام را به درستي به جاي آورد؟



ز صبح روي او دارم صبوحي

نماز شام را هرگز نپايم» [17] .



---

«در تعبيري ديگر، عاشق از شوق حضور در پيشگاه معشوق، چنان مست



[ صفحه 79]



مي شود كه ديگر نمي تواند ساعات را بهر نماز بشمارد.



هر كه حيران تو باشد دارد او

روزه در روزه، نماز اندر نماز» [18] .



---

«عاشقان در نماز گزاردن نه زمان مي شناسند، نه مكان. نماز عاشقان دائمي است.

زيرا همان گونه كه از مضمون كلام قرآني بر مي آيد، نماز ژرف ترين و محرمانه ترين گفت و گوي عاشق و معشوق است.



پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را في صلاةٍ دائمون [19] » [20] .



و در همان تعبير عاشقانه:



«صد گونه نماز است و ركوع است و سجود

آن را كه جمالِ دوست باشد محراب» [21] .



«در اين وادي بي منتها كه عاشق براي وصال معشوق قدم در آن نهاده، عشق، امامي است كه به شكرانه او هزاران مسجد در اين وادي پر مي شود. [22] .

---

«منظور از اين عالم، صرفاً پرستش است و هر چيزي كه زمين بر خود حمل مي كند همه چون انسان موحّد تسبيح گويانند، و در نماز.



در نمازند درختان و به تسبيح طيور

در ركوع است بنفشه كه دو تا مي آيد» [23] .



---

«در اين مجال پرستش، عاشق بايد طلب بخشش از خداوندگار خود



[ صفحه 80]



بنمايد، كه يقيناً آثار نيكويي به بار خواهد آورد. چرا كه حق تعالي خود امر فرموده: و قال ربكم ادعوني استجب لكم (غافر / 60) يعني: خداي شما فرمود مرا بخوانيد تا دعاي شما [را] مستجاب كنم. و چه فرصتي مغتنم تر از وقت حضور، براي اين دعا.



جمله گناه مجرمان چون برگ دي ريزان كند

در گوش بدگويان خود عذر گنه تلقين كند



گويد: بگويا ذا الوفا اغفرلذنب قدهفا

ون بنده آيد در دعا او در نهان آمين كند



آمين او آن است كو اندر دعا ذوقش دهد

او را برون و اندرون شيرين و خوش چون تين كند» [24] .



---



«چون نماز شام هر كس بنهد چراغ و خواني

منم و خيال ياري، غم و نوحه و فغاني



چو وضو زاشك سازم بود آتشين نمازم

در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذاني



عجبا نمازِ مستان، تو بگو درست هست آن؟

كه نداند او زماني، نشناسد او مكاني



عجبا دو ركعت است اين، عجبا چهارم است اين

عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زباني



درِ حق چگونه كوبم كه نه دست ماند و ني دل

دل و دست چون تو بردي بده اي خدا اماني





[ صفحه 81]





به خدا خبر ندارم چو نماز مي گزارم

كه تمام شد ركوعي كه امام شد فلاني» [25] .



---

گذشته از مثنوي هاي بلند مولوي، به ويژه دفتر سوم، حتي ابياتي هم كه با تورقي كوتاه در ديوان او فراهم مي شوند، گواه روح جاري نيايش و نماز در اشعار او هستند.



«از براي چاره اين خوف ها

آمد اندر هر نمازي اهدنا



كاين نمازم را مياميز اي خدا

با نماز ضالّين، اهل ريا» [26] .



---



«از عشق تو در سجود افتد

سوداي تو در نماز گويد



اي دل چو درين جويي بي آب چه مي جويي

تا چند صلاگويي؟ هنگام نماز آمد» [27] .



---



«در طرّه هاش نسخه ايّاك نعبد است

در چشم هاش غمزه ي ايّاك نستعين» [28] .



---



«زيرا گل سعادت بي روي تو نرويد

اياك نعبد اي جان بي نستعين نباشد» [29] .





[ صفحه 82]





«چو لب الحمد بر خواند دَهَش نقل و مي بي حدّ

چو برخواند و لاالضاليّن تو او را در دلايل كش» [30] .



---



«آن يكي پرسيد از مفتي به راز

گر كسي گريد به نوحه در نماز



آن نماز او عجب باطل شود

يا نمازش جايز و كامل بود



گفت آب ديده نامش بهرچيست

بنگري تا او چه ديده كه گريست



آب ديده تا چه ديدست از نهان

تا چنين از چشمه ي خود شد روان



گر زشوق حقّ كند گريه دراز

يا ندامت از گناهي در نماز



يا زخوف حق بود گريه، خوشست

زان كه آن آب تو دفع آتشست



بيشكي گيرد نماز او كمال

قرب يابد در ره حقّ لامحال



آن جهان گرديده است آن پرنياز

رونقي يابد ز نوحه در نماز





[ صفحه 83]





ور ز رنج تن بود وز درد سوك

ريسمان بشكست و هم بگسست دوك



ور فغان از ماتم فرزند كرد

كه دل و جانش زماتم كرد درد



مي نيرزد آن نماز او دو جو

زان كه با اغيار دارد دل گرو



پس نمازش بيشكي باطل شود

گريه او نيز بي حاصل شود



زان كه ترك تن بود اصل نماز

ترك خويش و ترك فرزندان نياز



از خليل آموز قربان كن ولد

تن بنه بر آتش نمرود رد



حاصل آن كه تا بداني اي كيا

كز بكا فرقست بي حد تا بكا» [31] .



---



«آن يكي مي رفت در مسجد درون

مردم از مسجد همي آمد برون



گشت پرسان كه جماعت را چه بود

كه زمسجد مي برون آيند زود



آن يكي گفتش كه پيغمبر نماز

با جماعت كرد و فارغ شد ز راز





[ صفحه 84]





تو كجا در مي روي اي مرد خام

چون كه پيغمبر بدادست السلام



گفت آه و دود از آن آمد برون

آه او مي داد از دل، بوي خون



آن يكي از جمع گفت اين آه را

تو به من ده آن نماز من تو را



گفت دادم آه و پذرفتم نماز

او سِتُد آن آه را با صد نياز



با نياز و با تضرّع بازگشت

باز بود و در پي شهباز گشت



شب به خواب اندر به گفتش هاتفي

كه خريدي آب حيوان و شفي



حرمت اين اختيار و اين دخول

شد نماز جمله ي خلقان قبول» [32] .



---



«باز گردم زان كه قصه شد دراز

وقت تنگ و قوم موقوف نماز



پيش درشد آن دقوقي [33] در نماز

قوم همچون اطلس آمد،او طراز





[ صفحه 85]





اقتدا كردند آن شاهان قطار

در پي آن مقتداي نامدار



چون كه با تكبيرها مقرون شدند

همچون قربان از جهان بيرون شدند



معني تكبير اين است اي اميم

كاي خدا پيش تو ما قربان شديم



وقت ذبح الله اكبر مي كني

همچنان در ذبح نفس كشتني



گوي الله اكبر و اين شوم را

سر بِبر تا وا رهد جان از فنا



تن چو اسماعيل و جان همچو خليل

كرد جان تكبير بر جسم نبيل



گشت كشته تن ز شهوت ها و آز

شد به بسم الله بسمل در نماز



چون قيامت پيش حق صف ها زده

در حساب و در مناجات آمده



ايستاده پيش يزدان اشك ريز

بر مثال راست خيزِ رستخيز



حق همي گويد چه آوردي مرا

اندرين مهلت كه دادم مر تو را





[ صفحه 86]





عمر خود را در چه پايان برده اي

قوت و قوت در چه فاني كرده اي



گوهر ديده كجا فرسوده اي

پنج حس را در كجا پالوده اي



گوش و چشم و هوش و گوهرهاي عرش

خرج كردي چه خريدي تو ز فرش



دست و پا دادَمْت چون بيل و كلند

من ببخشيدم ز خود آن كي شدند



همچنين پيغام هاي دردناك

صد هزاران آيد از يزدان پاك



در قيام اين گفت ها دارد رجوع

و زخجالت شد دو تا اندر ركوع



قوت استادان از خجلت نماند

در ركوع از شرم تسبيحي بخواند» [34] .



---



«ايستادن را نمانده قوتي

در ركوع آيد ز شرم او ساعتي



باز فرمان مي رسد بردار سر

از ركوع و پاسخ حق برشمر



سر برآرد از ركوع آن شرمسار

باز اندر رو فتد آن خام كار





[ صفحه 87]





باز فرمان آيدش بردار سر

از سجود و واده از كرده خبر



سر برآرد او دگر ره شرمسار

اندر افتد باز در رو همچو مار



باز گويد سر بر آر و بازگو

كه بخواهم كرد از تو جست وجو



قوّت پا ايستادن نبودش

كه خطاب هيبتي بر جان زدش



پس نشيند قعده زان بارگران

حضرتش گويد سخن گو با بيان



نعمتت دادم بگو شكرت چه بود

دادمت سرمايه هين بنماي سود



چون نه سرمايه بود او را نه سود

شافعي خواهد كه آرد عذر زود



رو به دست راست آرد در سلام

سوي جان انبياء و آن كرام



يعني اي شاهان شفاعت كاين لئيم

سخت در گل ماندش پا و گليم



انبياء گويند روز چاره رفت

چاره آن جا بود و دست افزار رفت





[ صفحه 88]





مرغ بي هنگامي اي بدبخت رو

ترك ما گو خون ما اندر مشو



رو بگرداند به سوي دست چپ

در تبار و خويش گويندش كه خَب



هين جواب خويش گو با كردگار

ما كه ايم اي خواجه دست از ما بدار



ني ازين سو ني از آن سو چاره شد

جان آن بيچاره دل صد پاره شد



از همه نوميد گردد آن دغا

پس برآرد هر دو دست اندر دعا



كز همه نوميد گشتم اي خدا

اوّل و آخر تويي و منتها



هر چه فرمايي تو منقاديم ما

با قضاي جرم هم شاديم ما



در نماز اين خوش اشارت ها ببين

تا بداني كاين بخواهد شد يقين



هست امّيدي عنايت در رسد

گردد او ايمن ز حبل مِن مَسَد



بچه بيرون آر از بِيضه نماز

سر مزن چون مرغ بي تعظيم و ساز» [35] .





[ صفحه 89]





«بيار گنج و مكن حيله كه نخواهي رست

بتف تف [36] و به مصلّا و ذكر و زهد و نماز



بدزدي و بنشيني به گوشه ي مسجد

كه من جنيد زمانم ابايزيد نياز؟!



قماش بازده آن گاه زهد خود مي كن

مكن بهانه ي ضعف و فرو مكش آواز



خموش كن ز بهانه كه حبّه اي نخرند

در اين مقام ز تزوير و حيله ي طنّاز



بگير دامن اقبال شمس تبريزي

كه تا كمال تو يابد ز آستينش طراز» [37] .



---



«گرنه اي ديوانه رو مر خويش را ديوانه ساز

گر چه صد رَه مات گشتي مهره ي ديگر بباز



گر چه چون تاري ز زخمش زخمه ي ديگر بزن

باز گرد اي مرغ، گر چه خسته اي از چنگِ باز



چند خانه گم كني و ياوه گردي گرد شهر

ور ز شهري نيز ياوه، با قلاورزي بساز



اسب چوبين بر تراشيدي كه اين اسب منست

گرنه چوبينست اسبت خواجه يك منزل بتاز



دعوت حق نشنوي آن گه دعاها مي كني؟

شرم بادت اي برادر زين دعاي بي نماز





[ صفحه 90]





سربسر راضي نه اي كه سربُري از تيغ حقّ

كِي دهد بو همچو عنبر چونك سيري و پياز



گر نيازت را پذيرد شمس تبريزي ز لطف

بعد از آن بر عرش نه تو چار بالش بهر ناز» [38] .



---



«چو چنگ عشق او بر ساخت سازي

به گوش جان عاشق گفت رازي



بزد در بيشه ي جان عشقش آتش

بسوزانيد هر جا بد مجازي



نمازي گردد آن جاني كه دارد

به پيش قبله ي حسنش نمازي



ز فرّجان عشق انگيز شاهي

نهد بر اطلس بختش طرازي



هر آن زاغي كه چيد از خرمن او

يكي دانه، دمي واگشت بازي



چه مي ترسي ز مردن رو تو بستان

ز عشقش عمر بي مرگي، درازي



چه عمري، عمر شيريني، لطيفي

لطيفي، مست عشقي، پاكبازي



و ليكن ناز او را زيبد اي جان

مكن زنهار با نازش تو نازي



خداوند شمس دين، زان جام پيشين

بريزا در دهان جان ريشين» [39] .





[ صفحه 95]




پاورقي

[1] كليّات شمس. بديع الزمان فروزانفر. جزوه ي سوّم.

[2] شرح جامع مثنوي. كريم زماني دفتر اوّل. ص 14.

[3] همان منبع. ص 17.

[4] همان. صص 33 و 32.

[5] «گفت»: يعني پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «لاصَلاةَ لِمَنْ لاطَهُورَ لَهُ. كسي را كه پاك نيست، نماز نيست.».

[6] شكوه شمس. آن ماري شيمل. ص 492.

[7] همان منبع. ص 478.

[8] همان. ص 493.

[9] همان. ص 478.

[10] همان. ص 494.

[11] همان. ص 492.

[12] همان. ص 493.

[13] همان. ص 494.

[14] همان. ص 494.

[15] همان. ص 404.

[16] همان. ص 494.

[17] همان. ص 495.

[18] همان.ص 495.

[19] ناظر است به مضمون آيه شريفه «الذين هم علي صلاتهم دائمون» (معارج، 23) يعني: آنان كه دائم در نماز و طاعت الهي عمر مي گذرانند.

[20] همان. ص 495.

[21] همان. ص 495.

[22] همان. ص 496.

[23] همان. ص 503.

[24] همان. ص 497.

[25] همان. ص 495.

[26] همان. ص 496.

[27] گزيده اي از تأثير قرآن بر نظم فارسي. عبدالحميد حيرت سجادي. ص 396.

[28] همان. ص 388.

[29] همان. ص 388.

[30] همان. ص 389.

[31] همان. ص 397.

[32] همان. صص 397 و 396.

[33] عارف و مقتداي وقت.

[34] همان. ص 398.

[35] همان. ص 399 و 398.

[36] تَف به مجاز به معني تندي و حرارت و شدّت به كار مي رود. چنان كه مثلاً مولوي در جايي ديگر مي فرمايد: كشكشانش آوريدند آن طرف او فغان برداشت بر تشنيع و تف.

[37] كليّات شمس، بديع الزمان فروزانفر، جزوه ي سوم. ص 71.

[38] همان. ص 75.

[39] همان. جزوه ي هفتم. ص 163.


بازگشت