عطار






«ماييم دل بريده ز پيوند و ناز تو

كوتاه كرد قصّه ي ما زلف دراز تو



سر در نشيب مانده ام از غم چو مست عشق

از شوق زلف عنبري سرفراز تو



گر بود پيش قامت تو سرو در نماز

آزاد شد ز قامت تو در نماز تو



هر روز احتراز تو بيشست سوي من

از حدّ گذشت شوق من و احتراز تو



چون از كسي حقيقت رويت طلب كنم؟

چون كس نبود محرم كوي مجاز تو»





[ صفحه 58]



«عطّار به حقّ از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاريخ ادبيّات ايران است. كلام ساده و گيرنده ي او كه با عشق و اشتياقي سوزان همراه است، همواره سالكان راه حقيقت را چون تازيانه ي شوق به جانب مقصود راهبري كرده است.» [1] .

«عطّار ديوانه ي جمال حقّ است و رنجور عشق او، به او مي بيند، و از او مي گويد.» [2] شايد به همين سبب است كه مولانا جلال الدّين بلخي رومي كه عطّار را پيشواي عشّاق مي دانسته، او را به منزله ي روح، و سنايي را چون چشم او معرّفي كرده و گفته است:



«عطّار روح بود سنايي دو چشم او

ما از پي سنايي و عطّار آمديم



«و عبدالرّحمن جامي، شاعر سخن شناس درباره ي او گفته است:

آن قدر اسرار توحيد و حقايق عرفان در مثنويّات و غزليّات وي مندرج است كه در سخنان هيچ يك از اين طايفه نيست.» [3] .

---

چنان كه در مقدّمه اشاره شد، اقتباس از مضامين و معاني آيات و احاديث و قصص و روايات ديني يكي از ويژگي هاي شعر و ادب اين دوره است «عطّار نيز كه عارفي ديندار و متعصّب بود، در فراگيري علوم ديني رنج بسيار برد. متون احاديث و روايات را خوانده و آگاهي كامل به تفسير قرآن و حديث و قصّه هاي مذهبي داشت. لذا بسياري از مضامين اشعارش از قرآن و حديث و روايت سرچشمه مي گيرد، به ويژه در مقدّمه و خاتمه مثنوي ها.» [4] .

«عطّار در اشعار خود از بيان هيچ يك از اصول و آداب مذهبي فروگذار



[ صفحه 59]



نمي كند. در باب نماز از اشعارش در مي يابيم كه خداوند، بي نياز از همه چيز، از جمله نماز ما بندگان است. بلكه نماز تكليف و توشه ي راه آخرت است و به تحقيق اداي تكليف موجب توفيق است. البتّه نمازي كه با اخلاص تمام و حضور قلب و توجّه خاصّ به حضرت حق باشد، مانند نمازي كه حضرت علي عليه السلام به جاي مي آورد.



چنان بايد نماز ار اهل رازي

كه تا باشد نماز تو نمازي



امّا تو، در نمازت به كارهاي روزمرّه مي انديشي، حساب معاملات و درآمدهاي زندگي ات را مي كني، سر بر سجده نگذاشته بر مي داري، غم مال و منال در آن لحظه ها به دلت راه مي يابد، نمي داني چه خواندي و چه كردي.



اگر اين خود نماز است اي سبك دل

گران جاني مكن اينت خنك دل



تو داني كاين نماز نانمازي

به ريشت در خورد تا كي ز بازي» [5] .



---

«در حكايتي مي گويد: مرد غافلي براي خواندن نماز به مسجدي رفت، لحظه اي نگذشت نمازش تمام شد. نه ركوع درستي و نه سجود لايقي به جاي آورد. چون عزم خروج از مسجد را كرد. مجنون شوريده اي آن جا بود. با خشونت تمام سنگي به دست گرفت و در پي او رفت. چون بدو رسيد پرسيد: اي حيله گر اين نماز را براي كه به جاي آوردي، بگوي. مرد كاهل نماز گفت: از براي خداي بي نياز. ديوانه گفت: از اين جهت مي پرسم تا بداني كه



[ صفحه 60]



اگر تو اين نماز را براي حقّ به جاي آوردي سزاوار آني كه اين سنگ را بر سرت بكوبم.



اي نمازت نا نمازي آمده

پاك بازي تو بازي آمده



چون نماز تو چنين پر تفرقه است

ترك كن كاين نيست ادا اين مخرقه است» [6] .



---

«شيخ عطّار عموم را به نماز و عبادت صبحگاهان سفارش مي كند و مي گويد:



مكن در وقت صبح اي دوست سستي

چو داري ايمني و تندرستي



چو تو بيدار باشي صبحگاهي

بيابي هر چه آن ساعت بخواهي



هر آن خلقت كزان در گاه پوشند [7]

چو آيد صبحدم آن گاه پوشند



در روضه سحرگاهان گشايند

جمال او به مشتاقان نمايند» [8] .



«عطّار در اشعارش تأكيد مي كند كه: صبح دم به عبادت برخيزيد و نماز به جاي آريد. سلامت و عافيت در سحرخيزي است، و هديه خداوند در طاعت صبحگاهي. دلي كه بويي از حقيقت برده است معتاد به سحرخيزي است.



[ صفحه 61]





دلا آن دم دمي از خواب دم زن

به آهي حلقه اي را بر حرم زن



برآر از سينه ي پر خون دمي پاك

كه بسياري دمد صبح و تو در خاك



در آن هنگام دلِ شوريده را به زنجير دركش و بند از دل ديوانه برگير، و مشتاقانه فرياد شادماني بر آر و غم ديرينه ي خود را با حق بر گوي و خوش گريه كن. شايد حجاب از دلت برخيزد و به حق راه يابي. تا كي بخوابي؟



به شب خواب و به روزت خواب غفلت

كه شرمت باد اي غرقاب غفلت» [9] .



«در شب ژرف و بي انتها نياز خود را بر حقّ عرضه داشتن و رخ بر خاك ساييدن و به زاري گريستن چه لذّت ها دارد. در آرامش و سكوت شب هنگام، آن گاه كه خلايق همه خفته اند و تو بيدار، دست دعا به سوي او دراز كردن، گاه گريستن و گاه در نماز سجده كردن و با حقّ همراز گرديدن، چه پرشكوه و با عظمت حالتي دارد.



چنين شب گر كند يزدان كرامت

نياري گفت شكرش تا قيامت



خوشا با حقّ شب تاريك بودن

ز خود دور و بدو نزديك بودن



شبي بيدار دار آخر خدا را

چو صد شب داشتي نفس و هوا را» [10] .



---



[ صفحه 62]



«شيخ عطّار، در «مصيبت نامه» حكايتي از «ابراهيم ادهم» مي آورد كه پس از نماز دست بر روي خود مي نهاد و مي گفت: از آن ترسم كه نمازم را دستِ بي نياز به رويم زند.

بنابراين در نماز اخلاص نيّت بايد داشت، و به خصوص آن را به وقت بايد به جاي آورد.» [11] .

«در حكايتي، در مثنوي «الهي نامه» نقل مي كند كه: درويشي از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيد: اين همه زهد و عبادت شب و روز تو براي چيست؟ امام پاسخ مي دهند: كار مرا كسي نمي كند، و روزي ام را ديگري نمي خورد، مرگم نيز مرا باشد. از مردم دنيا هم وفايي نديدم. در اين حال به جان و دل، وفاي حقّ برگزيدم و غير او را جواب گفتم و رها كردم. تو نيز اي درويش، چون كعبه يك جهت شو، و از حال كعبتين به درآي. چرا كه تو را براي بازي نيافريده اند.



همه كار تو بازي مي نمايد

نمازت نا نمازي مي نمايد



نمازي كان به غفلت كرده اي تو

بهاي آن نيابي گرده اي تو»



---

عطّار، در سه مثنوي خود «الهي نامه، مصيبت نامه و اسرارنامه» از نماز سخن گفته، كه اعظم حكايات مربوط به آن در الهي نامه است.

حكايت مرد نمازي و مسجد و سگ



«شبي در مسجدي شد نيك مردي

كه در دين داشت اندك مايه دردي





[ صفحه 63]





عزيمت كرد آن شب مرد دلسوز

كه نبود جز نمازش كار تا روز



چو شب تاريك شد بانگي بر آمد

كسي گفتي بدان مسجد در آمد



چنان پنداشت آن مرد نمازي

كه هست آن كاملي در كار سازي



به دل گفتا چنين جايي چنين كس

براي طاعت حق آيد و بس



مرا اين مرد نيكو هوش دارد

نماز و طاعتم را گوش دارد



همه شب تا به روزش بود طاعت

نياسود از عبادت هيچ ساعت



دعا و زاري بسيار كرد او

گهي توبه، گه استغفار كرد او



به جاي آورد آداب و سنن را

نكو بنمود الحق خويشتن را



چو صبح صادق از مشرق برآمد

و زان نوري بدان مسجد در آمد



گشاد آن مرد چشم آن جا نهفته

يكي سگ بود در مسجد بخفته





[ صفحه 64]





از آن تشوير خون در جانش افتاد

چو باران اشك بر مژگانش افتاد



دلش بر آتش خجلت چنان سوخت

كه از آه دلش كام و زبان سوخت



زبان بگشاد گفت اي بي ادب مرد

تو را امشب بدين سگ حق ادب كرد



همه شب بهر سگ در كار بودي

شبي حق را چنين بيدار بودي؟



نديدم يك شبت هرگز به اخلاص

كه طاعت كردي از بهر خدا خاص



بسي سگ بهتر از تو اي مرائي

ببين تا سگ كجا و تو كجايي



ز بي شرمي شدي غرق ريا تو

نداري شرم آخر از خدا تو



چو پرده برفتد از پيش آخر

چه گويي با خداي خويش آخر



كنون چون پايگاه خود بديدم

اميد از كار خود كلي بريدم



ز من كاري نيايد در جهان نيز

و گر آيد سگان را شايد آن نيز





[ صفحه 65]





چرا خواهي حريف ديو بودن

ز نقش و از صفت كاليو بودن» [12] .



«از اين ظلم آشيان ديو بگريز

وزين زندان پر كاليو بگريز



چه مي خواهي ازين دجّال بانان

چه مي جويي ازين مهدي نمايان



تو را چون دشمني از دوستانست

خسك در راه تو از بوستانست» [13] .



---

گفتار آن مجنون در نمازي كه يك نان نيرزد



«يكي مجنون كه رفتي در ملامت

بدو گفتند فرداي قيامت



كسي باشد كه ده ساله نماز او

منادي مي كند شيب و فراز او



به يك گرده از و نخرد كسي آن

بگويد بر سر مجمع بسي آن



جوابش داد مجنون كان نيرزد

نمازش آن همه يك نان نيرزد



كه گر بخريدي آن را خلقِ وادي

نبودي حاجت چندان منادي





[ صفحه 66]





اگر صد كار باشد در مجازت

نيايد ياد از آن جز در نمازت



نمازت چون چنين باشد مجازي

بود اندر حقيقت نا نمازي» [14] .



---

حكايت ديوانه و نماز جمعه



«يكي ديوانه بود از اهل رازي

نكردي هيچ جز تنها نمازي



كسي آورد بسياري شفاعت

كه تا آمد به جمعه در جماعت



امام القصّه چون برداشت آواز

همه آن غُر نبيدن كرد آغاز



كسي بعد از نماز از وي بپرسيد

كه جانت در نماز از حق نترسيد؟



كه بانگ گاو كردي بر سر جمع

سرت بايد بريدن چون سر شمع



چنين گفت او كامامم پيشوا بود

بدو چون اقتداي من روا بود



چو در الحمد گاوي مي خريد او

ز من هم بانگ گاوي مي شنيد او





[ صفحه 67]





چو او را پيش رو كردم به هر چيز

هر آنچ او مي كند من مي كنم نيز



كسي پيش خطيب آمد به تعجيل

سؤالش كرد از آن حالت به تفصيل



خطيبش گفت چون تكبير بستم

دهي مِلكست جايي دور دستم



چو در الحمد خواندن كردم آغاز

به خاطر اندر آمد گاو ده باز



ندارم گاو گاوي مي خريدم

كه از پس بانگ گاوي مي شنيدم» [15] .



---

حكايت مؤذّن و سؤال مرد از ديوانه



«خوش آوازي ز خيل نكيخواهان

مؤذّن بود در شهر سپاهان



در آن شهر از بزرگي گنبدي بود

كه سر در گنبد گردنده مي سود



بر آن گنبد شد آن مرد سرافراز

نماز فرض را مي داد آواز



يكي ديوانه اي مي رفت در راه

يكي پرسيد از او كاي مرد آگاه





[ صفحه 68]





چه مي گويد برين گنبد مؤذّن

جوابش ده تواي محبوب محسن [16] .



كه اين جوزست از سر تا قدم پوست

كه مي افشاند او بر گنبد اي دوست



چو او از صدق معني مي نجنبد

يقين ميدان كه چون جوزست و گنبد



تو همچون جوزي از غفلت كه داري

نود نُه نام بر حقّ مي شماري [17] .



چو در تو هيچ نامي را اثر نيست

ز صد كم يك تو را صد يك خبر نيست



چو نعمت بر تو نشمرد او هزاران

تو هم مشمر بِدو چون صرفه كاران [18] .



چو نام خويشتن حقّ بي نشان كرد

چگونه ياد او هرگز توان كرد»



چو نتواني ز كنه او نفس زد

نمي بايد نفس از هيچ كس زد» [19] .



---



«ذرّه اي دوستي آن دمساز

بهتر از صد هزار ساله نماز



ذرّه اي عشق زير پرده ي دل

برگشايد هزار پرده راز





[ صفحه 69]





گر چه هر لحظه صد جهان يابي

خويش را ذرّه اي نيابي باز



گر در اين راه مرد كل طلبي

هر چه داري همه به كل در باز» [20] .





[ صفحه 73]




پاورقي

[1] همان منبع، ص 15.

[2] جهان بيني عطّار. پوران شجيعي، ص 4.

[3] ديوان كامل عطّار نيشابوري. به تصحيح اسماعيل شاهرودي، ص 14.

[4] جهان بيني عطّار. پوران شجيعي، ص 3.

[5] همان منبع. ص 39.

[6] همان منبع. ص 40.

[7] اين مصرع از نظر معني با كلمه ي «خلعت» مفهوم است. (ن).

[8] همان منبع. ص 41.

[9] همان منبع. ص 43.

[10] همان منبع. ص 41.

[11] همان منبع. ص 42.

[12] الهي نامه، به تصحيح هلموت ديتر، صص 90 و 89.

[13] همان منبع. ص 91.

[14] همان منبع. ص 98.

[15] همان منبع. ص 99.

[16] در چاپ «ريتر» همين مصرع با علامت سؤال به اين صورت آمده است: «جوابش ده تو اي محبوب محسن؟ كه با توجه به سياق كلام، و پيوستگي معناي جملات صحيح نيست. بنابراين از الهي نامه چاپ «فؤاد روحاني» استفاده شد.

[17] نود و نه نام براي خداوند مي شماري.

[18] صرفه كاران يعني كساني كه از پول و امثال آن بهره مي گيرند. نزول خورها. معني بيت اين است: وقتي كه خداوند هزاران نعمت خويش را بي آنكه بشمارد، به تو مي بخشد، تو هم مانند افراد خسيس و صرفه خوار مباش كه بخواهي همچون سكه هايت صفات نامحدود خداوند را برشمري و آنها را محدود كني. آري، خداوند به قول فردوسي:«زنام و نشان و گمان برتر است».

[19] سايه در خورشيد. محمّد عزيزي، ص 211.

[20] ديوان كامل عطّار نيشابوري، به تصحيح اسماعيل شاهرودي، ص 223.


بازگشت