سعدي


«شيخ سعدي كه در سال هاي اوّل سده ي هفتم هجري متولد شده است، خانواده اش همه عالمان دين بوده اند. او در جواني به بغداد رفته و آن جا در مدرسه ي نظاميّه و حوزه هاي ديگر درس و بحث به تكميل علوم ديني و ادبي پرداخته است» [1] «و از آنچه نقل كرده، و از كليه ي كلماتش بر مي آيد كه اهل منبر و وعظ و خطابه هم بوده است.» [2] سعدي، تخلّص شعري شيخ است. [3] .

---

«سعدي سلطان مسلّم ملك سخن و تسلّطش در بيان بر همه عيان است. از بركت وجود او زبان نظم و نثر فارسي از دوگانگي بيرون آمده و يگانه شده اند. سخن شيخ حشو و زوايد ندارد، و سرمشق سخنگويي است. او اين شيوه را نه تنها در نظم بلكه در نثر [نيز] به كار برده است، چنان كه نثرش مزه ي شعر، و شعرش رواني نثر را يافته است. نثر شيخ، نثري است كه گذشته از فصاحت و بلاغت و ايجاز و متانت و استحكام و ظرافت، همه ي آرايش هاي



[ صفحه 46]



شعري را هم در بر دارد، حتّي سجع و قافيه، و او براي هر جمله و مطلبي كه به نثرِ شاعرانه ادا شده، يك يا چند بيت شعر فارسي و گاهي عربي شاهد آورده است.» [4] .

---

قصد آن بود كه «حكايات شيخ اجل» در بخش دوّم ـ نثر ـ نقل گردد، اما با توجه به اشاره هاي بالا، و لطايف سخن شيخ، از مجموع ذوق و زينت كلام او، كه با تورّقي در بوستان و گلستان هميشه بهارش فراهم شده، استفاده مي كنيم.

---

«ياد دارم كه در ايّام طفوليّت متعبّد بودمي، و شب خيز و مولع زهد و پرهيز. شبي در خدمت پدر رحمةالله عليه نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر كنار گرفته و طايفه اي گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اينان يكي سر بر نمي دارد كه دو گانيي بگزارد. [5] چنان خواب غفلت برده اند كه گويي نخفته اند كه مرده اند. گفت: جان پدر تو نيز اگر بخفتي از آن به كه در پوستين خلق افتي.



نبيند مدّعي جز خويشتن را

كه دارد پرده ي پندار در پيش



گرت چشم خدا بيني ببخشد

نبيني هيچكس عاجزتر از خويش» [6]



---

«زاهدي مهمان پادشاهي بود. چون به طعام بنشستند كمتر از آن خورد كه



[ صفحه 47]



ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن كرد كه عادت او. تا ظنّ صلاحيّت در حقّ او زيادت كنند.



ترسم نرسي به كعبه اي اَعرابي

كين ره كه تو مي روي به تركستان است



چون به مقام خويش آمد سفره خواست تا تناولي كند. پسري صاحب فراست داشت. گفت: اي پدر باري به مجلس سلطان در طعام نخوردي.

گفت: در نظر ايشان چيزي نخوردم كه به كار آيد. گفت: نماز را هم قضا كن كه چيزي نكردي كه به كار آيد.



اي هنرها گرفته بر كف دست

عيب ها بر گرفته زير بغل



تا چه خواهي خريدن اي مغرور

روز درماندگي بسيم دغل» [7] .



---

«عابدي را حكايت كنند كه شبي ده من طعام بخوردي و تا سحر ختمي در نماز بكردي. [8] صاحبدلي شنيد و گفت: اگر نيم ناني بخوردي و بخفتي بسيار ازين فاضل تر بودي.



اندرون از طعام خالي دار

تا درو نور معرفت بيني



تهي از حكمتي به علّت آن

كه پري از طعام تا بيني» [9] .



---



[ صفحه 48]



«يكي از پادشاهان عابدي را كه عيالان داشت پرسيد: اوقات عزيز چگونه مي گذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعاي حاجات و روز در بند اخراجات. ملك را مضمون اشارت عابد معلوم گشت. فرمود تا وجه كفاف وي معيّن دارند كه بار عيال از دل او برخيزد.



اي گرفتار و پاي بند عيال

ديگر آسوده گي مبند خيال



غم فرزند و نان و جامعه و قوت

بازت آرد ز سير در ملكوت



همه روز اتفاق مي سازم

كه به شب با خداي پردازم



شب چو عقد نماز مي بندم

چه خورد بامداد فرزندم» [10] .



---

«پادشاهي بديده استحقار در طايفه ي درويشان نظر كرد. يكي زان ميان به فراست به جاي آورد و گفت: اي ملك ما درين دنيا به جيش از تو كمتريم و به عيش خوشتر و به مرگ برابر و به قيامت بهتر. طريق درويشان ذكرست و شكر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توكّل و تسليم و تحمّل. هر كه بدين صفت ها كه گفتم موصوفست به حقيقت درويشست اگر چه در قباست. امّا هرزه گردي بي نماز هواپرست هوسباز، كه روزها به شب آرد در بند شهوت، و شب ها روز كند در خواب غفلت، و بخورد هر چه در ميان آيد، و بگويد هر چه بر زبان آيد؛ رندست و گر در عباست.



[ صفحه 49]





اي درونت برهنه از تقوي

كز برون جامه ي ريا داري



پرده ي هفت رنگ در مگذار

تو كه در خانه بوريا داري» [11] .



---

«يكي در مسجد سنجار [12] به تطوّع بانگ نماز گفتي به ادايي كه مستمعان را ازو نفرت بودي و صاحب مسجد اميري بود عادل نيك سيرت. نمي خواستش كه دل آزرده گردد. گفت: اي جوانمرد اين مسجد را مؤذنانند قديم. هر يكي را از ايشان پنج دينار مرتّب داشته ام. تو را ده دينار مي دهم تا جايي ديگر روي. برين قول اتّفاق كردند و برفت. پس از مدّتي درگذري پيش امير باز آمد. گفت: اي خداوند بر من حيف كردي كه به ده دينار از آن بقعه به در كردي كه اين جا كه رفته ام بيست دينارم همي دهند تا جاي ديگر روم و قبول نمي كنم.

امير از خنده بي خود گشت و گفت: زنهار تا نستاني كه به پنجاه راضي گردند.



به تيشه كس نخراشد ز روي خارا گِل

چنانكه بانگ درشت تو مي خراشد دل» [13] .



---

چند پند و ابياتي از شيخ شيرين سخن شيراز، عليه الرحمه:



«وامش مده آن كه بي نماز است

گرچه دهنش ز فاقه باز است





[ صفحه 50]





كاو فرض خدا نمي گذارد

از قرض تو نيز غم ندارد» [14] .



---



«كسي روز محشر نگردد خجل

كه شب ها به درگه برد سوز دل



اگر هوشمندي ز داور بخواه

شب توبه تقصير روز گناه



هنوز ار سر صلح داري چه بيم

در عذرخواهان نبندد كريم» [15] .



---



«كه داند چو در بند حق نيستي

اگر بي وضو در نماز ايستي» [16] .



---



چند غزل از شيخ اجل:



«اي به خُلق از جهانيان ممتاز

چشم خلقي به روي خوب تو باز



لازمست آن كه دارد اين همه لطف

كه تحمّل كنندش اين همه ناز



اي به عشق درخت بالايت

مرغ جان رميده در پرواز





[ صفحه 51]





آن نه صاحبنظر بود كه كند

از چنين روي در به روي فراز



بخورم گر ز دست توست نبيد

نكنم گر خلاف توست نماز



گر بگريم چو شمع معذورم

كس مگويد در آتشم مگداز



مي نگفتم سخن در آتش عشق

تا نگفت آب ديده ي غمّاز



آب و آتش خلاف يكدگرند

نشنيديم عشق و صبر انباز



هر كه ديدار دوست مي طلبد

دوستي را حقيقتست و مجاز



آرزومند كعبه را شرطست

كه تحمّل كند نشيب و فراز



سعديا زنده عاشقي باشد

كه بميرد بر آستان نياز» [17] .



---



«شبي چنين در هفت آسمان به رحمت باز

ز خويشتن نفسي اي پسر به حقّ پرداز



مگر ز مدّت عمر آنچه مانده دريابي

كه آنچه رفت به غفلت دگر نيايد باز





[ صفحه 52]





چنان مكن كه به بيچارگي فرو ماني

كنون كه چاره به دست اندرست چاره بساز



ز عمرت آنچه به بازيچه رفت و ضايع شد

گرت دريغ نيامد، بقيّت اندر باز



چه روزهات به شب رفت در هوا و هوس

شبي به روز كن آخر به ذكر و شكر و نماز



مگوي شب به عبادت چگونه روز كنم

محب را ننمايد شب وصال دراز



كريم عزّوجل غيب دان و مطلع است

گرش بلند بخواني و گر به خفيه و راز



برآر دست تضرّع ببار اشك نِدَم

ز بي نياز بخواه آنچه بايدت به نياز



سراميد فرود آر و روي عجز بمال

بر آستان خداوند گار بنده نواز



به نيك مردان يا ربّ كه دست فعل بَدان

ببند بر همه عالم خصوص بر شيراز» [18] .





[ صفحه 57]




پاورقي

[1] كليّات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، ص 12.

[2] همان منبع. ص13.

[3] نام او محل اختلاف است. بعضي مشرف الدّين و برخي مصلح الدّين نوشته، و گروهي مصلح الدّين را نام پدر شيخ انگاشته اند.

[4] همان. ص 14.

[5] منظور، نماز صبح است. (ن).

[6] همان. ص 74.

[7] همان. ص 73.

[8] يعني يك دور قرآن كريم را در نماز مي خواند (ختم مي كرد).

[9] همان. ص 82.

[10] همان. ص 77.

[11] همان. ص 97 و 96.

[12] شهري ميان نواحي موصل و ديار بكر، در بين النهرين. در عراق كنوني واقع است.

[13] همان. ص 126.

[14] گزيده اي از تأثير قرآن بر نظم فارسي. عبدالحميد حيرت سجّادي. ص 402.

[15] كليات سعدي به اهتمام محمّد علي فروغي. ص 127.

[16] گزيده اي از تأثير قرآن بر نظم فارسي. عبدالحميد حيرت سجّادي. ص 402.

[17] كليّات سعدي به اهتمام محمّد علي فروغي، ص 524.

[18] همان منبع. ص 527 و 526.


بازگشت