قصيده ي نماز






نيمه شب با هواي طوفاني

غرش رعدهاي طولاني



باد و باران و ابر مي گشتند

در هوايي به صد پريشاني



گردبادي عظيم مي جوشيد

از دل دشتهاي ظلماني



ماه پر آه مانده بود آن شب

در دو صد لايه ابر زنداني



آسمان، خشمگين و قهرآگين

ساختار فلك به ويراني



ناگهان بر فضا سكون افتاد

از ندايي لطيف و نوراني



ابرها پاره پاره مي گشتند

ابرهاي سياه و شيطاني



ماه كم كم به روي شب تابيد

گشت پرتوفشان و نوراني



مانده بودم ازين تحول سخت

در سكوت و هراس و حيراني





[ صفحه 82]





ناگهان عقل با كنايه بگفت

علت اين همه پريشاني



كه ترا مايه ي تسلي روح

هست كار نماز عرفاني



آن ندايي كه در دلت پيچيد

نيست جز آن اذان روحاني



وقت آنست كز براي صلوة

قامتت را به سجده بنشاني،



عاجز بارگاه حق گردي

سر به غير خدا نگرداني،



از صفاي درون بخواهي تو

آشنايي خاك و پيشاني،



نيمه شب با خدا كه مي ماني

زير و رو كن زمين به فرماني



دشمنت نفس و دوستت ايمان

واي اگر از نماز درماني



جنگ با دشمن هوس كردي

جان پاك از هلاك برهاني



با نمازت، اگر چه باشي كم

در حضور خدا فراواني



از سحاب كرامت ايزد

مي چكد بر تو فيض رباني





[ صفحه 83]





از ملائك شوي بسي افزون

وز خلايق قرين سلماني



از فرشته شود مقامت بيش

حكم «قالو بلي» چو برخواني



از ركوعت عروج مي خيزد

همچو بيت الغزل به ديواني



گر كه اينها ميسرت گردد

قابل اعتبار انساني



هادي شفيعي



[ صفحه 84]




بازگشت