گل تسبيح خدا






دل من پنجره اي است

گاه گاهي دم اين پنجره ي رنگارنگ

مي نشينم و به آن سوي افق مي نگرم

اندكي دورتر از گستره ي تيره ي خاك

آسماني پيداست

آسماني روشن

آسماني كه ستونهاي بلندي دارد

جنس آنها همه از عاطفه است

زير آن گنبد با رفعت سبز

ده خوش منظره اي است

مردمانش همه مانند همند

رنگشان رنگ خداست

صبح با همهمه برمي خيزند

نور بر چهره ي هم مي ريزند

مردم اين ده خوب

همه گل مي كارند

گل پاكي و صفا

گل تسبيح خدا

نهري از زمزم ذكر

در دهستان جاري است

جوي احساس به هر مزرعه راهي دارد

آب خود مزرعه را مي جويد

از دل سنگ چمن مي رويد



[ صفحه 42]



مردم اين ده خوب

مسجدي ساخته اند

روي آن گنبدي از معرفت افراشته اند

دسته هاي گل آزادي و نور

جاي گلدسته در آن كاشته اند

وقتي از مزرعه برمي گردند

همه با نغمه ي قد قامت عشق

زير آن گنبد پر هيمنه صف مي بندند

مردم اين ده خوب

از محبت همگي سرشارند

چشم اميد به آزادي فردا دارند

دستشان وقت قنوت

عرش را مي كاود

قلبشان گاه سجود

دوست را مي يابد

دل من پنجره ائي است

گاه گاهي دم اين پنجره ي رنگارنگ

مي نشينم و به آن سوي افق مي نگرم

مردم دهكده را مي بينم

با خودم مي گويم

مي توانستم كاش

جانب مردم آزاده ي آن ده بروم

بابلسر 19 / 6 / 72

سيد احمد زرهاني



[ صفحه 43]




بازگشت