سجاده مادر
بوي عطر گل ياس
پاكي بود گل سرخ
يا شقايق با ناز
با بهار نارنج
روي سجاده ي مادر
به زري دوخته بودند انگار
وقتي از كوه مناره
صدا مي پيچيد
و اذان مي روئيد
بوي سجاده ي مادر
زمستان مي كشت
حاجي آقا
وقتي از مسجد مهدي اذان سر ميداد
و صدايش به سر او مي پيچيد
زير لب مي گفتم: حاجي آقا دلم را، به مهماني «او» مي خواند
مادرم مي خنديد، هر چه گل بود به سجاده ي دل برمي داشت
چادر گليش را به وضوي عشق بر سر مي ناد
[ صفحه 38]
و گل از گلشتن سجاده ي خود برمي داشت
تا به مهماني الله رود
و نمازش و نمازش همه اشك
همه زاري
بهر فرداي قيامت مي بود
چادرش رنگ سحر داشت
هر چه بود
چادري دوخته بود
به سفيدي پر و بال
كبوترهاي گرد حرم
و بهار از در سجاده ي مادر
كلبه ي كوچك ما را نوازش مي كرد
مرجان پيران- دوم ادبيات
[ صفحه 39]