پله اي از آب


قاسم رفيعا - طرقبه



عروج روشن روح است، سجده ي امواج

اسير پاي شكوه است، جاده معراج



حرير سبز بهار است، باغ سجاده

مكان رؤيت يار است، باغ سجاده



كوير خسته و خشك است، سينه در خواب

وضو ميان من و دوست، پله اي از آب



صداي زمزمه ي آب با اذان آميخت

و دست خسته ي يك مرد بر خدا آويخت



رسيده صبح و شكسته است پشت شام سرد

رسيده فرصت پرواز روي بام درد



دوباره مسجد و هنگام با خدا بودن

دوباره از همه خويشها جدا بودن



دوباره پر زدن از خاك و تا خدا رفتن

به باغ روشن خورشيد با خدا رفتن





[ صفحه 53]





نماز و فرصت نجواي دراز با معبود

نماز و پله ي سبزي به خانه ي مقصود



وجود بنده سكوت است در حضور او

سوار بال قنوت است در حضور او



نماز، زمزمه و ناله هاي خلوت روح

نماز و كشتي اميد همسفر با نوح





[ صفحه 54]




بازگشت