حديثي در نيشابور


مردم شهر نيشابور از كوچك و بزرگ در انتظار آمدن كاروان امام نشسته بودند و عاشقانه انتظار مي كشيدند؛ انتظار پسر پيغمبرشان كه مي آمد. بالاخره پرچمهاي كاروان از دور پيدا شد. مردم به پا خاستند و با شور و هيجان به استقبال رفتند. جمعيت دور تا دور امام ايستاده



[ صفحه 48]



بودند و منتظر ديدن روي او بودند. امام(ع) سايبان مهد را برداشت و مردم با ديدن امام(ع) منقلب شدند و به گريه افتادند؛ زيرا امامشان را در كنار خود مي ديدند. مردم نمي دانستند چرا گريه مي كنند، از شوق ديدارش يا از غم سالها دوري؟ فقط مي گريستند. بالاخره عده اي از بزرگان شهر به پا خاستند و به امام گفتند: «حال كه از پيش ما مي رويد، حديث و سخني بگوييد تا در دلهاي ما بماند و قلبهاي ما را روشن كند.»

امام(ع) به چشمها و چهره هاي عاشق و منتظر مردم نگاه كرد و سخن آغاز كرد؛ در حالي كه خود، آنچه را كه آنان نمي دانستند، مي دانست، بله! او مي دانست كه براي هميشه پيش آنان و در سرزمينشان خواهد ماند. مردم كه تا آن زمان گريه مي كردند، گريه را فروخوردند تا گوش به سخن امامشان بدهند. و امام(ع) گفت: «حديث كرد مرا پدرم حضرت موسي بن جعفر» كه فرمود، حديث كرد مرا پدرم «جعفر بن محمد صادق» كه فرمود، حديث كرد مرا پدرم «محمد بن علي باقر» كه فرمود، حديث كرد مرا پدرم «حسين بن علي شهيد» كه فرمود، حديث كرد مرا پدرم «اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب» كه فرمود، حديث كرد مرا پسر عمم «محمد» رسول خدا كه فرمود، حديث كرد مرا «جبرئيل» كه فرمود خداي تعالي مي فرمايد: كلمه ي لا اله الا الله حصار من است. پس هر كس كه بگويد آن را و داخل حصار من شود، ايمن از عذاب من خواهد بود.»

و بعد امام(ع) مكثي كرد و افزود: «ولي به شرطي و شروطي كه من



[ صفحه 49]



از شروط آن هستم.»

به اين ترتيب، امام به مسأله امامت كه حاكمين وقت قصد پنهان كردنش را داشتند، اشاره كردند و نام تمام امامها را بردند و همچنين مسأله ولايت و نيز عظمت ايمان به خدا را به بهترين شكل مطرح كردند.


بازگشت