حكايت باران!


در سال 1362 قمري، هنگامي كه كشور ايران در اشغال قواي متفقين بود، مدت زيادي باران نباريد و مردم قم در سختي بي آبي قرار گرفتند. همه، آينده ي وخيمي را پيش بيني مي كردند. بنابر درخواست مردم قرار شد «آيت الله سيد محمدتقي خوانساري»(ره) براي طلب باران نماز بخوانند. پس، آن مرحوم با عدّه اي نزديك به بيست هزار نفر از مردم طبقات مختلف به طرف «خاكفرج» كه در ضمن، نزديك محل استقرار سربازان انگليسي و آمريكايي بود، به راه افتادند. در ميان تمسخر سربازان متفقين و ايراني هاي بي اعتقاد دو روز پي در پي نماز خواندند و از خدا طلب باران رحمت كردند. در پايان روز دوم درست در زماني كه تمسخر ناظران به اوج رسيده بود. ناگهان توده هاي ابر در آسمان پيدا شدند و آسماني را كه تا چند لحظه قبل از آن آفتابي بود و علائم ظهور باران نداشت، پوشاندند و قبل از اين كه مردم به خانه هاي خود برسند، باران شديدي باريد و رودخانه ي خشك را پر از آب كرد سربازان متفقين كه با حيرت ناظر ماجرا بودند، بلافاصله خبر را به خارج مخابره كردند و آنهايي كه نمازگزاران را تمسخر مي كردند، چاره اي نديدند جز آن كه شبانه فرار كنند.



[ صفحه 39]




بازگشت