روزهاي آخر


«بيت المقدس 7 - اردوگاه كارون»

پرچم در ميان نخلهاي همرنگ گم مي شود. با آن كه همه خسته اند و خيس عرق، منبعهاي آب پر مي شود. «سعيد» تداركاتچي دسته هم به دنبال شام مي رود. مي روم وضو مي گيرم و برمي گردم. هوا كم كم تاريك مي شود. از دور دستها و از ميان نخلها، آواي قرآن بلند است. هر كس از سويي مي آيد. كم كم چادر پر مي شود. عده اي به نماز و بعضي هم به صف مي ايستند. حسن از صف اول رويش را برمي گرداند. همه را مي كاود، بلند مي شود و مي آيد.

- اذان شده؟ بگم؟

- برو بيرون چادر بگو!

مي رود بيرون چادر، كنار علي مي ايستد. صداي اذانش بلند مي شود. از هر سو و از كنار هر چادر، صداي اذاني بلند است. صدايش در ميان ديگر صداها گم مي شود. اذان تمام مي شود. يكي جلو مي ايستد و صداي تكبير از تك تك صفها بلند مي شود. الله اكبر



[ صفحه 10]



مي گويم و به نماز مي ايستم. احساس مي كنم چيزي در جلوي صورتم حركت مي كند. مور مورم مي شود و با دست آن را پس مي زنم صداي زي...نگ در گوشم مي پيچد. اعتنا نمي كنم. صدا بلند و بلندتر مي شود... خدايا، اين ديگر صداي چيست؟ با دست مي زنم. صدا قطع مي شود. ناگهان پايم مي سوزد. سوزشي دردناك. ناخودآگاه پاهايم مي خواهند به عقب بروند. خودم را كنترل مي كنم. دستم مي سوزد. آن را مي خارانم...

- الله اكبر، سبحان الله!

به ركوع مي رويم. دستهايم را مي خارانم و بعد به سجده مي روم. قبل از رسيدن به زمين، دستهايم را به طرف پايم مي برم. مي خواهم از سوزشي كه مثل خوره در پاهايم افتاده است، راحت شوم. بلند مي شويم. دوباره شروع مي شود. پاهايم، دستهايم و صورتم مي سوزد. خودم را مي خارانم. همه خود را مي خارانند. دردي است مشترك. نماز تمام مي شود. جنب و جوشي در صفها مي افتد. ياد صحبتهاي دو كوهه مي افتم؛ قبل از حركت.

- مي رويد كارون! بيچاره ايد. پشه ها بيچاره تان مي كنند... تا صبح نمي توانيد بخوابيد... فاتحه خودتان را بخوانيد.

پشه ها غوغا مي كنند.خودمان را مي خارانيم؛ يكسره و بي توقف. هيچ كس آرام نيست. صداي چند نفر از ميان صفها بلند مي شود:

- بابا اينجا ديگه كجاست؟

- اين پشه ها مگر تا حالا آدم نديده اند؟



[ صفحه 11]



- آدم ديده اند، فرشته نديده اند. نماز عشا هم خوانده مي شود. سفره در وسط چادر پهن مي شود و همه به دورش مي نشينند. سعيد فرياد مي زند: «برادرا، اگر دور نان زياد بيايد، دست و پاهاي همه تان را مي بندم و مي اندازم بيرون تا صبح مهمان پشه ها باشيد!»

«حمزه» بي معطلي جواب مي دهد: «صد رحمت به ننه بزرگ خسيسم!»

احمد دهقان



[ صفحه 12]




بازگشت