هشدار كاشف الغطاء به فرزندش


در حالات آيت الله كاشف الغطاء رحمه الله آمده كه در يكي از شبها براي تهجد برخاست. فرزند جوانش را از خواب بيدار كرد و فرمود: «برخيز به حرم مطهر مشرف شده و آنجا نماز بخوانيم» فرزند جوان كه برخاستن از خواب در آن ساعت شب برايش دشوار بود در مقام اعتذار برآمد و گفت: «من اكنون مهيا نيستم، شما منتظر من نباشيد، بعد مشرف مي شوم.»

فرمود: «نه، من اينجا ايستاده ام، برخيز، مهيا شو كه با هم برويم.» آقازاده به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند. كنار در صحن مطهر كه رسيدند آنجا مرد فقيري را ديدند نشسته و گدايي مي كند؛ آن عالم بزرگوار ايستاد و رو به فرزندش فرمود: «اين شخص در اين وقت شب براي چه اينجا نشسته است؟»

گفت: «براي تكدي از مردم.»

فرمود: «آيا چه مقدار پول ممكن است از طرف رهگذران عايد او گردد.»



[ صفحه 85]



گفت: «شايد حدود يك تومان (به پول فعلي ما)».

فرمود: «درست فكر كن ببين اين آدم براي يك مبلغ بسيار اندك كم ارزش دنيا آن هم محتمل، در اين وقت شب از خواب و آسايش خود دست برداشته و آمده در اين گوشه نشسته و دست تذلل به سوي مردم دراز كرده است. آيا تو به اندازه ي اين شخص اعتماد به وعده هاي خدا درباره ي شب خيزان و متهجدان نداري كه فرموده است:

«فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين...» [1] .

گفته اند آن فرزند جوان از شنيدن اين گفتار از آن دل زنده و بيدار، آن چنان تكان خورد و تنبه يافت كه تا آخر عمر از شرف سعادت بيداري آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترك نشد. [2] .


پاورقي

[1] سوره سجده / 17.

[2] شب مردان خدا، ص 44 - 45 - دين ما علماي ما، ص 14 - 15.


بازگشت