نماز شب آن پير 80 ساله


اين خاطره مربوط به وقتي است كه از عراق مي خواستيم به كويت برويم. زماني كه مانع از رفتن ما شدند برگشتيم.

امام آن زمان 80 سالشان بود؛ از ساعت پنج صبح براي اينكه نجف اشرف باخبر نشوند، بين الطلوعين حركت كرديم به سوي كويت؛ در مرز كويت ما را راه ندادند. ما برگشتيم به مرز عراق؛ در آنجا به بدترين وجه با امام برخورد كردند، حتي يك اتاق كه امام استراحت بكند به ما ندادند. سرانجام امام عبايشان را انداختند در كنار يك اتاق مخروبه كه آنجا بود و دراز كشيدند.

ساعت يازده - دوازده شب بود كه از بغداد گفتند: «به بصره برگرديد.» ما به بصره برگشتيم. ساعت يك يا يك و نيم بعد از نيمه شب به بصره رسيديم. يك ساعتي طول كشيد تا مقدمات كار را انجام بدهيم. بالاخره ساعت دو بود كه امام خوابيدند؛ طولي نكشيد كه من يك مرتبه ديدم زنگ ساعت به صدا درآمد وقتي ساعت را نگاه كردم ديدم ساعت چهار بعد از نيمه شب است و امام براي نماز شب بلند شدند.



[ صفحه 80]



يك پيرمرد كه از پنج صبح تا ساعت دو بعد از نصف شب نخوابيده وقتي كه مي خواهد بخوابد براي اينكه يادش باشد ساعت را كوك مي كند كه براي نماز شب بيدار شود. [1] .



[ صفحه 81]




پاورقي

[1] نقل از حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني در كتاب امام در سنگر نماز، دفتر 7، ص 82.


بازگشت