ديدم صورت آقا نوراني شده


روز آخر كه روز سيزدهم خردادماه بود دكترها هم ديگر مأيوس شده بودند. براي اينكه هر چه دارو به كار مي بردند، فشار خون بالا نمي آمد. آقايان دكترها و چند تا از دوستان اين طرف و آن طرف با حالتي ناراحتي نشسته بودند و نمي توانستند چيزي بگويند. آقاي دكتر فاضل و آقاي دكتر عارفي يك جا نشسته بودند، من رفتم پيششان گفتم چه خبر است؟ چرا اين طوري نشسته ايد و زانوي غم بغل كرده ايد؟ دكتر فاضل به من گفت: فلاني، آقا تا يكي دو ساعت



[ صفحه 103]



ديگر بيشتر نمي توانند حرف بزنند. شما برو هر چه مي خواهي از آقا بپرس. گفتم: خيلي خوب و رفتم در اتاق، ديدم صورت آقا نوراني شده، و چهره ايشان گل انداخته است و دارند نماز مي خوانند.

آن شب ديگر آقاي انصاري ايشان را براي وضو مهيا نكرد. براي اينكه خودشان ديگر نگفتند كه من وضو مي خواهم، چون از شب تا صبح بيدار بودند و نماز مي خواندند. آقا هيچ كار ديگري انجام نمي دادند، فقط نماز مي خواندند. من رفتم داخل اتاق، ديدم دارند نماز مي خوانند. همان طور كه خوابيده بودند، با آن فشار، سرشان را بالا مي آوردند به عنوان ركوع و بعد دوباره براي سجود. من هر چه كردم با آقا حرف بزنم، دلم نيامد آن فضاي معنوي را به هم بزنم. بعد فقط يك كمي به ايشان نگاه كردم و از اتاق آمدم بيرون. ساعت سه بعدازظهر حالشان بد شد كه دستگاهها شروع كردند به كار و ساعت ده شب هم ايشان فوت كردند. [1] ....................................................................................................................................................................................................................................

پاورقي

[1] خديجه ثقفي.


بازگشت