يك ربع به يك ربع از ما مي پرسيدند


تقريبا ساعت ده شب نماز مغرب و عشا را با اشاره خواندند. در حالت بيهوشي بودند كه يكي از پزشكان بالاي سرشان رفت و براي اينكه شايد به وسيله نماز بشود آقا را به هوش آورد، گفت: آقا! وقت نماز است. همين كه اين را گفت، آقا به هوش آمدند و نمازشان را با اشاره دست خواندند. از صبح آن روز هم مرتب از ما سؤال مي كردند كه چقدر به ظهر مانده؛ چون خودشان ساعت دم دستشان نبود و آن قدرت را نداشتند كه به ساعت نگاه كنند؛ يك ربع به يك ربع از ما مي پرسيدند، نه به خاطر اينكه نمازشان قضا نشود، به خاطر اينكه نماز را اول وقت بخوانند. [1] .



[ صفحه 102]




پاورقي

[1] نعيمه اشراقي.


بازگشت