نكند آفتاب بزند


جمعه شب (يك شب قبل از وفات امام) در بيمارستان از ساعت ده شب تا پنج صبح در خدمتشان بودم، چند بار از خواب بيدار شدند و آب طلب كردند. آب ميوه مي آورديم، ولي مي گفتند: آب معمولي بدهيد و آب ميوه ميل نمي كردند و چند بار نيز از ساعت و وقت مي پرسيدند و مرتب مي گفتند: مواظب باشيد، نكند آفتاب بزند و نمازم قضا شود! [1] .


پاورقي

[1] حسين سليماني.


بازگشت