حتي نمي توانست دست را حركت بدهد


گاهي اوقات بيدار مي شدند و آب مي خواستند، يا زمان مصرف قرص و داروي ايشان بود؛ ولي معمولا بيدار شده و از ساعت و وقت نماز مي پرسيدند. روي اين امر حساسيت و وسواس عجيبي داشتند، بارها بيدار مي شدند و مي پرسيدند ساعت چند است؟ يادم مي آيد در همان شب اول مدتي كه خوابيدند، ناگهان بيدار شده و پرسيدند: «ساعت چند است؟» گفتم نيم ساعت به اذان صبح مانده است. فرمودند: «بسيار خوب.»

سپس شروع كردند به ذكر گفتن و خواندن نماز شب. شبهاي اول چون سرم به دستشان وصل بود و نمي توانستند دست را



[ صفحه 76]



حركت دهند، با اشاره چشم و ابرو نمازشان را خواندند؛ اما بعدها سرم را به گردنشان وصل كردند تا بتوانند براي نماز، دست را حركت بدهند.

پس از نماز شب خوابيدند و مجددا در ساعت سه بعد از نصف شب آقاي انصاري براي دادن تيمم جهت اداي نماز صبح آمدند و حضرت امام ابتدا نافله صبح را خوانده و سپس به نماز صبح پرداختند. [1] .


پاورقي

[1] مسيح بروجردي.


بازگشت