بدون اينكه چراغي را روشن كنند


يك چيزي كه ما خودمان خيلي مي ديديم اين بود كه شبها برخاستن امام را كسي متوجه نمي شد. يك شب در پاريس كه بوديم، جمعيت زيادي آمده بود. آقاي مطهري، آقاي اشراقي، آقاي صدوقي، و جوان ها و دانشجويان و... خوب، خانواده امام هم بودند، آن شب ديگر جا نبود. من آمدم پايين پاي امام، دم در خوابيدم. نمي دانم ساعت شش بود يا هفت كه من گفتم لابد نيم ساعت به اذان است. من بلند شدم رفتم آهسته وضو گرفتم و آمدم نماز شبي خواندم و بعد به فكر خودم گفتم حتما صبح شده، و نماز صبحم را خوانده ام. ديدم امام بلند نشدند. گفتم بيدارشان كنم براي نماز صبح. بد ديدم يواش بلند شدند، بسيار آهسته، يك چراغ قوه كوچكي دستشان بود، بدون اينكه چراغي را روشن كنند، رفتند وضو گرفتند و ديدم آقا ايستاد به نماز نافله. آهسته گفتم: آقا! نافله مي خوانيد؟



[ صفحه 55]



صبح شده. گفتند نه، هنوز صبح نشده. اينجا خيلي فرق مي كند. امام مقيد بودند نافله ها را بخوانند. [1] .


پاورقي

[1] حسن ثقفي.


بازگشت