هنگامي كه مؤذن اذان گفت


پس از فوت آقاي بروجردي يك بار در خدمت امام به تهران رفتم.



[ صفحه 20]



حدود يك ساعت به ظهر مانده بود، به منزل آقاي لواساني كه در امامزاده يحيي بود، رسيديم. ايشان از آنجا كه به مسجد رفته بودند، تشريف نداشتند. در خدمت امام نشسته بودم كه از اندروني منزل آقاي لواساني، دو تا ليوان فالوده گرمك آوردند. من در مقابل امام به دليل ابهت و عظمت ايشان و احترام بيش از اندازه اي كه برايشان قائل بودم، خود را مقيد مي كردم كه بسيار منظم بنشينم. امام كه اين جزييات را بسيار دقيق و سريع درك مي كردند، فرمودند: «اگر ناراحتيد، پاشويد برويد بخوابيد.» به اتاق ديگري رفتم و در آنجا استراحت كردم. اول ظهر، هنگامي كه مؤذن اذان مي گفت، امام، قدس الله روحه، در را زدند و فرمودند: «آقاي صانعي! اول ظهر است. اگر مي خواهيد، نماز بخوانيد؛ بلند شويد.» پا شدم آمدم و وضو گرفتم و پشت سر امام به نماز ايستادم. ايشان بسيار مقيد بودند كه نمازشان را در اول وقت بخوانند و آن روز هم با اينكه تازه از راه رسيده بودند و با آقاي لواساني كه از دوستان صميمي شان بودند، صحبت مي كردند و به قول ما طلبه ها «گعده» هم داشتند، همه اين شرايط را ناديده گرفتند و نماز را اول وقت خواندند. [1] .



[ صفحه 21]




پاورقي

[1] يوسف صانعي.


بازگشت