اتاق، پنجره، وحشت


سميه كاظمي



اتاق، پنجره، وحشت، سكوت، دفترها

و مي ورزيد شب وهمِ حركت درها



قلم به دست گرفتم، صداي پا آمد

و مرگ پنجه درافكند سمت باورها



تمام حنجره ام، داد شد، غزل سر داد

كسي نيامد و دستم نوشت از پرها



پرنده گشتم و رفتم به اوج تنهايي

به اوج يخ زده اي خالي از كبوترها



چه قدر روي تن آسمان قفس باريد

چه قدر پرشده بود از هجوم پيكرها



هزار پيكر بي سر در اوج جان دادند

كسي نبود بگريد به خاطر سرها



نگاه كردم از آن جا زمين غمگين را

دوباره قحطي باران، تب صنوبرها



و كوچه كوچه جنين هاي سرخ و شيطاني

تبر به دست... زمين، قتلگاه مادرها



حراج عفت و بازار داغ هر روزي

فريب هاي پسرها، نگاه دخترها



تمام خاطره هاي لطيف جان دادند

در اين هواي پريشان، بهار خنجرها



كجاست كشتي ناجي؟ حصار مي بارد

فنا شدند در اين سيل، ماده ها، نرها



مچاله مي شوم و انتهاي شعرم نيز

نشسته ام به اميد شما برادرها



صداي قافيه ها ناگهان تكانم داد

چه قدر زود رسيدند سمت آخرها



سكوت مي كنم و با سه نقطه مي خواهم

سفر كنيد شما تا به آن فراترها



صداي پا كه دوباره مرا به هم مي ريخت

كمك كنيد رفيقان من به باورها




بازگشت