رياكار


غريبي شبي در مسجدي نزول كرد، سگي پيش از او در گوشه ي مسجد خفته بود. چون ساعتي از شب گذشت، سگ بر خود بجنبيد، آن غريب پنداشت كه شخصي از اهل محله است. به اميد آن كه بامداد اهل آن محله را از حال خود خبر كند و او را در ميان ايشان قبولي و شهرتي باشد بي وضو به نماز ايستاد و تا صبح دست و پا مي زد و نماز بي وضو به جهت ريا مي كرد. چون هوا روشن شد، سگ گوش ها بجنبانيد و از مسجد بيرون رفت. مريد



[ صفحه 105]



همه ي شب به طاعت مشغول بود، چون بامداد شد بيني پرخاك و دامن و ريش پر باد، به نظر شيخ آمد تا شيخ اصحاب را از حال او خبر دهد. شيخ آن كدورت بي صفا را مشاهده كرد، گفت: امشب به كدام كوره مبتلا شده اي كه تو را از جهود خيبر بدتر مي بينم؟! [1] .



[ صفحه 109]




پاورقي

[1] ترجمه ي مصباح الشريعة: 319.


بازگشت