اظهارات محمد كلايتون آمريكائي


نمونه دوم منظره نماز جماعت اسلامي يك جوان آمريكائي را مسلمان كرد. «محمد كلايتون» آمريكائي اسلام آوردن خود را كه در نتيجه تاثر از صفوف نماز جماعت بوده است اين چنين شرح مي دهد:

او مي گويد: «منظره نماز جماعت مسلمانان چنان در من تأثير كرد كه به مسلمان شدنم منجر شد و در شرح و تفصيل آن مي نويسد:



[ صفحه 54]



«تازه آفتاب از نصف النهار گذشته بود. در حالي كه با دوستان از كنار جاده ي گرم و گردآلود مي گذشتم شنيدم (يا بهتر بگويم حس كردم) كه يك آواز يكنواخت و بسيار زيبا هواي اطراف را پر كرده است. در حالي كه از ميان انبوه درختان عبور مي كرديم به ناگاه يك منظره شگفت انگيز در مقابل چشمان دير باور ما نمايان گرديد. در آنجا بر روي يك برج چوبي كه تازه برافراشته بودند يك نفر عرب كور كه عباي يك رنگي ساتن و عمامه ساده به سر داشت مشغول اداي نواهائي جذب كننده بود كه آهنگ هاي آن را به سوي آسمان مي فرستاد. ما تقريبا بلا اراده در حالي كه از نواي روح آساي او تقريبا «هيپنوتيزه» شده بوديم نشستيم.

كلماتي كه معني آن را نمي فهميديم گوشهاي ما را نوازش مي داد الله اكبر - الله اكبر - الله اكبر - الله اكبر - لا اله الا الله - لا اله الا الله - اشهد...

قبلا هيچ اطلاعي نداشتيم كه قضيه اي اتفاق خواهد افتاد، ولي اكنون مي ديديم كه كم كم جمعيت در اطراف ما گرد مي آيند. مردمي با سنين مختلف و لباس هاي گوناگون و داراي پيشه هاي متفاوت با حالتي آرام و احترامي تمام، گرد هم مي آمدند. هر كدام حصيري داشتند كه روي علف سبز، پهن مي كردند و رنگ حصير آنها با علفهاي روي زمين، اختلاف روشني را نشان مي داد. رفته رفته بر تعداد اين جمعيت افزوده مي شد به طوري كه نمي دانستيم كه حد نهائي آن بالاخره چقدر خواهد بود؟ اين مردم كفش هاي خود را از پاي بيرون مي آوردند و صف هاي طويلي را كه پشت سر هم قرار مي گرفت،



[ صفحه 55]



تشكيل مي دادند.

در عين حال كه با سكوت تمام ناظر اين منظره بوديم بسيار تعجب مي كرديم كه هيچ گونه امتيازي بين افراد اين جمعيت ديده نمي شود. در بين آنان مردمان سفيد پوست، زرد پوست، سياه پوست، فقير، دولتمند، گدا، تاجر... وجود داشت. همه ي آنها پهلو به پهلوي يكديگر نشسته بودند بدون اينكه اصلا توجهي به اختلاف نژاد و اختلاف ثروت و تفاوت شغل خود داشته باشند. هيچ يك از اين همه افراد كه اينجا نشسته بودند به جائي دورتر از حصيري كه روي آن نشسته بودند، توجه نداشتند.

روح وحدت و برادري كه از اين جمعيت مختلف الشكل، احساس مي گرديد اثري است كه به آساني و به زودي از قلب نخواهد رفت. از آن روز تا به حال سه سال تمام مي گذرد. خوشبختم كه دو سال از اين سه سال را من با آئين اسلام به سر برده ام.

بلي از آن روز مسلمان شده ام اكنون هم كه مسلمان شده ام هنوز خود را در بين جمعيتي مجسم مي كنم كه دور هم گرد آمده بودند روز يا شب آن صداي زيبا و ناله آميز را گوش مي دهند و اخلاص واقعي و صداقت آميز بشر را نسبت به خداي خود مجسم مي نمايند.» [1] .



[ صفحه 56]




پاورقي

[1] مجله نور دانش وابسته به انجمن تبليغات اسلامي، دكتر عطاء الله شهاب پور، سال 1341 ش.


بازگشت