تغيير قبله و علل آن (2)


سيقول السفهاء من الناس ما وليهم عن قبلتهم التي كانوا عليها. قل لله المشرق و المغرب، يهدي من يشاء الي صراط مستقيم [1] .

بزودي مردم نابخرد خواهند گفت چه چيز سبب شد كه مسلمانان از قبله اي كه داشتند رو گردانند. بگو، مشرق و مغرب از آن خداست. هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مي كند.

و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا [2] .

ما شما را جامعه و گروهي نمونه و در حد وسط قرار داديم تا شما گواه بر مردم، و پيغمبر گواه بر شما باشد.

و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول



[ صفحه 58]



ممن ينقلب علي عقبيه [3] .

قبله اي كه قبلا داشتي بدان جهت مقرر كرده بوديم تا آنها را كه پيرو بي چون و چراي پيغمبرند، از آنها كه با يك حادثه عقبگرد مي كنند بازشناسيم.

و ان كانت لكبيرة الا علي الذين هدي الله [4] .

و اين امر سنگين بود؛ جز بر مردمي كه خدا هدايتشان كرده بود.

و ما كان الله ليضيع ايمانكم، ان الله بالناس لرؤف رحيم [5] .

و خدا چنان نبود كه ايمانتان را به هدر برد؛ و خدا به مردم مهربان است.

دو آيه اي كه تلاوت شد مشتمل بر قسمتي بود كه بايد امشب درباره ي آن بحث كنيم. درباره ي بقيه ي موضوعات، شب گذشته بحث كرديم. آيه ي ديگري نيز هست كه بايد امشب آن را مورد بحث قرار بدهيم. (آيه ي 148 سوره ي بقره):

و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يأت بكم الله جميعا ان الله علي كل شي ء قدير

هر گروهي جهت و جهت گيريي دارند كه بدان سوي مي گردند؛ بنابراين، در مسابقه در راه نيكي ها شريك شويد. هر جا باشيد خدا همه ي شما را يكجا مي آورد و خدا بر همه چيز تواناست.

در جلسه ي قبل آنچه را از استاد تاريخي در زمينه ي قبله در ميان مسلمان ها به دست آمده بود عرض كردم. خلاصه مطلب اين شد كه پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - از هنگام ورود به مدينه تا چند ماه (اين



[ صفحه 59]



چند ماه در اسناد تاريخي از هفت تا نوزده ماه نقل شده) به سوي بيت المقدس نماز مي گزارد. آيا قبل از آن، در دوران مكه به كدام سو نماز مي گزارد و مسلمان ها در مكه چه مي كردند؟ ظاهر بسياري از اسناد تاريخي اين است كه از آغاز بعثت كه نماز مقرر شد تا موقع هجرت، در مكه نيز مسلمانان به سوي بيت المقدس نماز مي گزاردند. ولي در برخي از اسناد چيزي برخلاف اين به چشم مي خورد؛ اگر چه در اكثر اسناد موضوع به شكل اول نقل شده است. اين مسأله چندان مهم نيست؛ به هر حال در يك دوره اي قبله ي مسلمان ها بيت المقدس شد و اين براي اعراب مسلمان سنگين و سخت بود؛ براي اينكه آنها قبلا عادت داشتند به كعبه احترام بگذارند و به كعبه به عنوان كانون بنگرند، اما اكنون كه اسلام آمده، با اينكه به كعبه احترام مي گذارد و كعبه را به رسميت مي شناسد، و با اينكه آن را كانوني كه به دست ابراهيم و اسماعيل براي يكتاپرستي ساخته شده مي شناسد، با اين حال مي گويد قبله تان بيت المقدس باشد. اين امر در آغاز براي مسلمان ها سنگين بود؛ ولي سياستي صحيح در يك نهضت اصيل اين قانون را ايجاب مي كرد. اين سياست صحيح عبارت بود از اينكه اعراب اگر تا قبل از اسلام به كعبه احترام مي گذاشتند به اين خاطر بود كه آن را بتخانه اي بزرگ مي دانستند؛ حال اگر اسلام بخواهد بگويد به همين بتخانه بزرگ متوجه باشيد اما اين كار شما به حساب بت ها نيست، بلكه به حساب خانه خداست - آن هم در موقعي كه كعبه هنوز بتخانه است و هنوز همه ي بتها آنجاست و هنوز مشركان هم به آن سو نماز مي گزارند و به آن سو مي ايستند - در اين صورت جدا شدن صف يكتاپرستان مسلمان از نظر انعكاس خارجي و از نظر تأثير دروني در روح خود آنها، آن طور كه بايد و شايد تأمين نشده است. در حالي كه بيت المقدس به هر حال قبله ي گروهي از مردم است كه به خدا معتقد



[ صفحه 60]



هستند. اگر به مسلمان ها گفته شود به جاي اينكه رو به كعبه بايستيد و بدانجا احترام بگذاريد به سوي بيت المقدس بايستيد، آن جهت اصيل مورد نظر در نهضت يكتاپرستي اسلام در آن دوره از زمان بهتر تأمين شده است. پس در اين دوره، مشخص كردن جهت نهضت با تغيير دادن جهت نمازگزاردن بدين ترتيب تأمين مي شود كه قانوني مقرر شود تا مسلمانان به سوي بيت المقدس به نماز بايستند.

اين دور از تاريخ نهضت سپري مي شود. نهضت مراحلي را طي مي كند و به مدينه مي آيد. در آنجا كساني كه نخستين درگيري محلي را با مسلمان ها پيدا مي كنند يهود هستند. آهنگ اين درگيري چنين است كه شما عرب ها هم بالاخره به دين ما درآمده ايد؛ پيغمبري هم داريد كه مروج آيين ماست؛ پس با هم يكي هستيم. نهضت جديد مي خواهد به يهود بگويد بله، ما طرفدار آيين يهود هستيم و با يهود در يك صف هستيم؛ با مسيحيان در يك صف هستيم؛ ما با پيروان همه ي پيغمبران خدا در يك صف هستيم؛ اما با يهوديت و مسيحيت پاك؛ با يهوديتي كه پيرو موسي - عليه السلام - باشد، نه يهودي كه خود موسي از او دل خون دارد؛ با مسيحي كه پيرو پيغمبر بزرگ خدا مسيح باشد، نه با مسيحي كه مسيح - عليه السلام - از او بيزار است. بايد مطلب اينجا مشخص شود. در اين دوره از نهضت، بازگشت به اينكه كعبه قبله ي مسلمان ها باشد اين نظر را تأمين مي كند تا به يهود و مسيحيان بفهماند و اعلام كند درست است كه نهضت اسلام مصدقا لمن بين يديه من الكتاب [6] (تورات و انجيل و ديگر كتابهاي آسماني) است، درست است كه مسلمان به همه ي پيغمبران خدا مؤمن و معتقد است و احترام



[ صفحه 61]



مي گذارد، اما به پيروان راستين پيغمبران خدا - و شما پيروان نيمه كاره، يا احيانا رياكار و فريبكار و دروغگو و دروغين اين پيغمبران هستيد. شما فقط نامي از يهوديت و مسيحيت داريد. براي جدا كردن صف در اين مرحله از نهضت، قانون مقرر مي كند كه مسلمان ها در اين موقع و از اين لحظه به بعد به سوي كعبه به نماز بايستند.

در اين زمينه لازم بود كه چند مطلب روشن شود. آنها را به اجمال بازگو مي كنم. يكي اينكه قرآن اعلام مي كند كه قبله، چه اين طرف و چه آن طرف، عبارت است از يك شعار. شعار هرگز نمي تواند اصل يك نهضت باشد. نهضت بايد محتوايي اصيل داشته باشد. شعار فقط براي اين است كه آن محتواي اصيل را در يك جمله، براي مشخص كردن اين گروه از گروه هاي ديگر، درآورد - و لذا به آن شعار مي گوييم؛ يعني نشانه. بنابراين، محتواي اسلام يكتاپرستي و خداپرستي است. خدايي كه اينجا و آنجا ندارد؛ شرق و غرب ندارد. و لذا در آغاز مي گويد: قل لله المشرق و المغرب؛ بگو مشرق و مغرب از آن خداست و فرقي ندارد. در جاي ديگر مي گويد:

اينما تولوا فثم وجه الله [7] به هر سو رو كنيد در جهت خدا قرار داريد.

دوم اينكه، اگر مطلب اين طور است، پس چرا قبله تغيير داده شد؟ آيات بعد توضيح مي دهد: براي اينكه ديگر يهود چنين ادعا نكنند كه نهضت اسلام چيزي جز دنباله روي راه ما نيست - چيزي كه حتي هنوز هم برخي از مستشرقين مي گويند. در توضيح اين جهت دوم بود كه وعده كردم امشب بحث مختصري بكنم.

امروز نقش قبله براي مسلمانان جهان اين است كه هر مسلماني در



[ صفحه 62]



هر گوشه ي دنيا هنگام نماز به سوي كعبه به نماز مي ايستد. اگر ميان نمازگزاران دنيا و ميان كعبه خطي رسم كنند، اين خطها نمايشگر نوعي مركزيت جهاني و وابستگي تك تك مسلمانان به اين مركزيت جهاني است. آنچه مي تواند براي نهضت اسلام و مسلمان ها شعار قرار گيرد، عبارت است از آن نوع به هم پيوستگي متمركز بر محور اسلام، و تسليم حكم خدا و آيين خدا بودن. مركزيت او با توحيد است و نبوت و تسليم آنچه وحي و نبوت از جانب خدا براي رهبري انسان ها آورده است. چنين به هم پيوستگي متمركزي بر محور ايمان و عقيده و تسليم در برابر عقيده بودن شعار واقعي اسلام است. بنابراين، اگر بخواهيم شعار بودن قبله ي واحد را با زبان روز براي مسلمانان بيان و تعبير بكنيم، بايد بگوييم مردمي كه ايدئولوژي واحدي آنها را به هم پيوسته و اين ايدئولوژي بر زندگي آنان تسلط كامل دارد، تشكيل دهنده ي جامعه ي جهاني اسلام هستند. اما اگر ما همه به سوي كعبه به نماز بايستيم در حالي كه دل ها، جان ها، زندگي ها، مصلحت ها و سرنوشت هايمان از هم جدا است، آيا باز هم چنين قبله ي واحدي مي تواند شعار اسلام باشد؟ هرگز!

بدين جهت، تأكيدي كه در تعليم و تربيت مسلمان در هر گوشه ي جهان همواره بايد به كار رود اين است: اي مسلمان! لازمه ي لاينفك مسلمان بودن تو اين است كه خود را در سرنوشت همه ي مسلمانان جهان سهيم و شريك، و حتي يكي بداني؛ تو بدان اندازه پيرو واقعي اسلام هستي كه زندگي ات نمايشگر اين به هم پيوستگي در سرنوشت با مسلمانان ديگر جهان باشد. كساني كه به هر عنوان مي كوشند اين به هم پيوستگي در سرنوشت را متزلزل كنند منحرفين از جاده ي اسلامند، هر چند به سوي كعبه به نماز بايستند.

در اين روزها به نام نامي بضعةالرسول، فاطمه ي زهرا - سلام الله عليها -



[ صفحه 63]



در ميان ما مجالس سوگواري و يادبود و تذكر تشكيل مي شود. در اين مجالس بايد قبل از هر چيز، به دوستداران زهرا - سلام الله عليها - اين نكته يادآوري شود كه مگر نه اين است كه اين بانوي بزرگوار از روش و سيره و رفتار عده اي از صحابه پيغمبر دلي افسرده و پرخون داشت؟ مگر نه اين است كه اين دخت بزرگوار پيغمبر از اين مقدمان صحابه ي پدر بزرگوارش ناراحت بود و ناراضي از دنيا رفت؟ ولي مگر نه اين است كه وقتي به شوهر بزرگوارش علي گله كرد و گفت: «اينچنين بر من ستم مي رود و تو اقدام نمي كني؟!»، در همان هنگام صداي اذان بلال بلند شد كه گفت: «الله اكبر، اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله» (صلي الله عليه و آله و سلم). شوي بزرگوارش به او فرمود، فاطمه جان! كداميك را مقدم مي داري: جلوگيري از ستم بر خود، يا حفظ اين اذان؟ گفت، حفظ اين اذان. گفت پس اعلام كنم كه اگر قرار است اين اذان حفظ شود بايد شكيبا و بردبار باشيم. يعني چه؟ يعني فقط بر سر مناره ها اذان بگويند؟ آيا نظر مولي - عليه السلام - و همسر بزرگوارش دخت بزرگوار پيغمبر، اين قدر پايين بود كه مسلمان ها اذان بگويند اما هيچ چيز آنها با پيروي از رسول خدا هماهنگ نباشد؟ يعني علي - عليه السلام - و فاطمه فقط دلشان مي خواست اسم محمد رسول الله بر سر مناره ها باشد؟ هرگز! اين كلمات علي و خود فاطمه و اين كلمات پيغمبر است: اگر قرار باشد از همه چيز فقط اسم آن بماند، از اسم بي مسما كاري ساخته نيست. اين همان است كه قرآن با او مبارزه كرد: و قالوا كونوا هودا او نصاري تهتدوا. [8] اين همان است كه يهود و نصارا در عصر پيغمبر مي گفتند كه هر كس يهودي يا مسيحي باشد در راه خداست. اسلام اعلام كرد



[ صفحه 64]



هرگز اين طور نيست. و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصاري؛ [9] گفتند هيچ كس قدم به بهشت نمي گذارد، مگر يهودي يا مسيحي باشد. قرآن پاسخ مي دهد هرگز اين طور نيست؛ هرگز! بلي من اسلم وجهه لله و هو محسن [10] ، آنكس كه تسليم خدا و باايمان باشد و به آنچه ايمان اقتضا مي كند عمل كند بهشتي است و به بهشت مي رود؛ خواه نامش يهودي باشد، خواه مسيحي، خواه مسلمان.

آنچه قرآن و سنت و عترت بر آن در تمام دوران تكيه كرده اين است كه قرار نبوده فقط اسم بماند؛ قرار بود مسما بماند. بنابراين، آنچه مولي علي - عليه السلام - مي خواست و به زهرا - سلام الله عليها - فرمود زهرا جان، اگر قرار باشد قدمي در راه دفع ستم از تو بردارم از بين خواهد رفت، فقط اذان گفتن نبود، بلكه ماندن امتي به نام امت اسلام بود.

آن زهرا كه ما امروز به ياد او - سلام الله عليها - جلسه ي تذكر تشكيل مي دهيم تا به آستان مقدس حضرتش اداي احترام و ارادت و اخلاص كنيم كدام زهرا است؟ زهرايي است كه در زمان زندگي اش همه چيز را تحمل مي كرد تا مبادا وحدت تضامني و وحدت سرنوشت امت اسلامي و به هم پيوستگي اجتماعي، عملي و سياسي آن آسيب ببيند. آيا امروز مي شود و جايز است كه ما به عنوان اظهار اخلاص به چنين بانويي از وحدت سرنوشت اسلامي چشم بپوشيم، و بگوييم و بكنيم آنچه به اين وحدت آسيب مي رساند؟ هرگز! همين جاست كه بينش اسلامي ما و دوستانمان، و بينش تشيع ما و دوستانمان، از بينش ديگران جدا مي شود - ما بر اين جدايي سخت پافشار هستيم.



[ صفحه 65]



ما مي گوييم شيعه ي علي - عليه السلام - كسي است كه دنباله رو علي باشد؛ نه كسي كه «علي علي» بگويد اما عملش متخلف از علي باشد. ما مي گوييم «شيعه ي زهرا». زهرا امام نيست تا من بگويم شيعه؛ اما او پيرو مخلص امام است و وقتي انسان دنباله رو كسي باشد كه پيرو مخلص امام است، باز هم دنباله رو امام است. دوستداران و محبان فاطمه - سلام الله عليها - كساني هستند كه آنچه را فاطمه به خاطر آن خون دل خورد تا از دنيا رفت فداي «زهرا زهرا» گفتن نكند. گمان نمي كنم «زهرا زهرا» گفتني كه فقط براي اين باشد كه بنشينيم در غم زهرا بگرييم، سوگوار باشيم، اما با عملمان قلب زهرا را جريحه دار كنيم، در هيچ قاموسي و در هيچ جامعه اي بتواند دوستي زهرا باشد - مگر اينكه ما زهرا را بد شناخته باشيم؛ مگر آنكه ما خيال كنيم شخصيت بزرگ زهرا - سلام الله عليها - شخصيتي است كه دوست دارد مريد داشته باشد؛ دوست دارد ميليون ها نفر به او احترام بگذارند؛ هر چند قيمت اين ارادتمندي و احترام گذاري از بين بردن چيزي باشد كه همان زهرا به خاطر آن خون دل خورد. آيا ما چنين تصويري از اين بانوي بزرگوار داريم؟ و آيا اگر كسي چنين تصويري از اين بانوي بزرگوار ترسيم بكند قدر زهرا را شناخته؟

برادران و خواهران عزيز! هوشيار و بيدار باشيد! در احترامتان به پيغمبر و اهل بيت يادتان نرود به پيغمبر و اهل بيتي احترام مي گذاريد كه مظهر بي هوايي هستند. اميرالمومنين بي هوي، حسين بي هوي، امام صادق بي هوي، امام كاظم بي هوي، زهراي بي هوي. اگر اينها قرار است بي هوي باشند، يعني خودپرست و خودخواه نباشند، يعني اصلا به خود نينديشند، بلكه به آن بينديشند كه خدا رسالتش را بر دوش آنها گذاشته، آن وقت ديگر در برابر آنها ايستادن و مخلصيم و چاكريم گفتن با اين معنا درست



[ صفحه 66]



درمي آيد؟ مخلصيم و چاكريم گفتني كه به هدف اينها اخلال كند؛ اين را مي شود گفت مقبول؟ مي شود گفت اين بانوي بزرگوار از چنين مخلص و چاكر گفتني خوشحال مي شود؟ پس بايد در تمام اين فرصت هاي سالانه، اظهار اخلاص ما به اين بانوي بزرگ و اظهار ارادت ما به دخت بزرگوار پيغمبر، اظهار علاقه ي ما به اهل بيت مكرم پيغمبر، اظهار علاقه ي ما به راه و روش آنها باشد؛ اظهار علاقه ي ما به هدف آنها باشد. آنها را به عنوان انسان هاي مشخص مورد علاقه قرار ندهيم؛ آنها را به عنوان انسان هاي نمونه ي ممتاز اسلام مورد علاقه قرار بدهيم. با چنين سيمايي از آنها قدرداني كنيم. با چنين سيمايي مدح و مرثيه براي آنها بگوييم.

مثالي مي زنم تا مطلب خوب روشن شود. پدري پسري دارد و پسرش در راه خدا، در جنگ در ركاب پيغمبر خدا كشته مي شود، يا آسيب مي بيند، رنج مي بيند، شكنجه مي بيند و با صدها شكنجه كشته مي شود. اگر اين پدر جلسه ي عزاداري، و فاتحه و ختم براي بچه اش گذاشت و در اين جلسه ي ختم شروع كرد گفت آي پسرم، قربان آن كاكل زرينت بروم كه از دستم رفت؛ قربان آن قد و قامتت بروم كه از دستم رفت؛ آيا اين پدر براي پسر مجاهدش جلسه ي ختم گذاشته يا براي عزيز دردانه اي كه قد و قامت دارد؟ كدام يك؟ و اگر آن پدر در آن جلسه ختم آمد و گفت: پسرجان، افسوس مي خورم از دستم رفتي، چون پسري مجاهد بودي و از دستم رفتي؛ افتخار مي كنم كه در راه خدا كشته شدي؛ آرزو مي كنم من هم با تو كشته مي شدم. اگر سخنراني جلسه ي ختم اين پسر از دست رفته با چنين جمله هايي برگزار شد آن وقت پدر جلسه ي ختم چه كسي را گرفته؟ جلسه ي ختم پسر مجاهدش را.

حالا ما مجالس جشن و سوگواري براي اشخاصي با اين نام ها مي گيريم؛ اشخاصي كه پيكر آنها و شخص آنها مورد علاقه ما هستند -



[ صفحه 67]



صرفنظر از مسلك، راه و روش آنها. آيا آنها چنين محبت و قدرداني و چنين سوگواري و مرثيه اي از ما خواسته اند؟ يا اين مجالس برگزار مي شود تا مدح ما و مرثيه ي ما در زمينه ي شخصيت هاي برجسته اي باشد كه نمونه هاي ممتاز و عملي اسلام هستند؟ اگر اين است، همه چيز بايد تغيير كند. بايد برنامه ي مجالس يادبود عوض شود.

توصيه ام به دوستان عزيزم اين است كه در اين عوض كردن ها دچار عقبگرد نشوند. بكوشند و به كوشش ادامه دهند تا در برابر هر آواي مخالفي با روشن بيني مقاومت كنند. اگر غير از اين باشد، آنچه در طي اين سي سال اخير به همت گروهي از تلاشگران در راه اسلام واقعي رشته ايد پنبه خواهد شد. ما به اين مجالس به عنوان مجالس يادبود چهره هاي درخشنده ي عالم اسلام كه زندگي هر يك از آنها در تمام نشيب و فرازهايش مي تواند براي ما و همه ي انسان ها الگو باشد مي نگريم. برنامه ها بايد در اين جهت تنظيم بشود. اتفاقا آيه بعد كه آن شب وعده دادم درباره اش توضيح بدهم حتي نسبت به خود مسلمان ها نيز همين را مي گويد. به مسلمان ها مي گويد اگر قبله ي شما را اول بار از قبله ي مشركين، و در نوبت دوم از قبله ي يهود و نصارا جدا كرديم، بدين جهت بود كه: و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا؛ ما اصلا از خود شما جامعه ي مسلمانان خواستيم كه يك امت برجسته ي ممتاز باشيد. امتي كه بتواند براي همه مردم جهان الگو و نمونه باشد، همچنان كه پيغمبر براي شما الگو و نمونه است. اين تعبير درباره ي هدف نهضت اسلام عجيب است. نهضت اسلام اول بار پيغمبري را كه ساخته و پرداخته ي اراده و تربيت خدا است به عنوان الگوي پيروانش معين مي كند و بعد مي خواهد تك تك اين مسلمان ها براي مردم ديگر الگو و نمونه باشند تا اسلام از اين راه گسترش يابد.



[ صفحه 68]



در اين چند سالي كه من در جامعه مسيحيت زندگي مي كردم، چند بار حوادثي پيش آمد كه بسيار خوشحال شدم و چند بار حوادثي پيش آمد كه بسيار متأسف شدم. آن زمان هايي كه خوشحال مي شدم اين بود: مسيحي، جوان يا غير جوان، مراجعه مي كرد (يا با نامه، يا حضوري، يا با تلفن) كه فلاني، من علاقه مند شده ام درباره ي اسلام مطالعه كنم و ببينم اسلام چيست. سؤال من اين بود كه انگيزه ي شما براي اين مطالعه چيست؟ پاسخ برخي از آنها اين بود كه جوان مسلماني در خانه ي ما اتاقي گرفته و يك سال است در خانه ما زندگي مي كند؛ رفتار اين جوان مسلمان ما را به اسلام علاقه مند كرده است؛ لذا مي خواهيم ببينيم آن چه مكتبي است كه اين جوان را ساخته؟ اين پاسخ ها به من نشاط مي داد. در چند نوبت ديگر هم بسيار ناراحت شدم.

مردي آلماني كه حدود بيست و چند سال است مسلمان شده، به حكم وظيفه اسلامي به يك كارگر ترك اهل تركيه كه مسلمان بود محبت مي ورزيده و به چند تن از جوانان مسلمان كه به عنوان دانشجو به آنجا آمده بودند محبت مي كند و با آنها آمد و شد پيدا مي كند. اين مرد كه مي كوشيد اسلام را ترويج كند البته خود نقايصي داشت و در خودش عيب هايي وجود داشت. نمي خواهم بگويم مسلمان نمونه اي بود، ولي به هر حال كوشش هايي در راه اسلام داشت. اين مرد پس از بيست و چند سال مسلماني، در يك دور يكساله دو ضربت سهمگين از ناحيه ي اين كارگر و آن جوانان دانشجوي مسلمان بر زندگي اش وارد شد. يكي از آن جوان هاي دانشجوي مسلمان با همسر او رابطه ي نامشروع پيدا مي كند و او را تحريك مي كند كه با داشتن يك فرزند از شوهرش طلاق بگيرد. در طي آن طلاق كه بر طبق قوانين آنجا مستلزم هزينه هاي بسيار است و مرد بايد تقريبا از



[ صفحه 69]



زندگي اش بگذرد تا با چنين شرايطي بتواند زن را طلاق بدهد، اين مرد حتي ناچار مي شود خانه دو اتاقه اي را كه براي زندگي اش درست كرده رها كند و در سن چهل و چند سالگي، تنها، به خانه ي پدرش برود و مهمان خانه ي پدرش باشد.

قبل از آن ايام يادم مي آيد يك روز يكشنبه آن مرد آلماني به من تلفن كرد و گفت فلاني، شما پنجاه مارك پول در خانه داري؟ گفتم امروز كه روز يكشنبه است؛ پنجاه مارك را براي چه مي خواهي؟ گفت واقعيت اين است كه يكي از برادرهاي مسلمان ما كه ترك و كارگر است تلفن كرده، از من استمداد كرده و گفته من براي زندگي امروزم پول ندارم؛ من چون در خانه پول نداشتم گفتم از شما قرض بگيرم و به او بدهم تا مشكل او را حل بكنم و فردا به شما برگردانم. گفتم بله آقا. با دوچرخه اش چند كيلومتر طي كرد تا به خانه ي ما رسيد و پول را گرفت. از خانه ي ما تا محل آن كارگر ترك چيزي حدود ده - يازده كيلومتر مسافت بود. او اين مسافت را با دوچرخه رفت تا پنجاه مارك را به آن آقاي كارگر بدهد. اما پاداش محبت هاي خود را به آن كارگر به نحو ديگري گرفت. پس از چندي بين اين كارگر و همسرش دعواهاي مكرري پيش مي آمد - اينكه منشأ اين نزاع ها چه بود داستان مفصلي دارد. اين آقا مي كوشيد بين اينها را اصلاح دهد. يكي دو نوبت اين خانم سخت مريض شد و او كوشيد كه خانم را به بيمارستان ببرد. يك روز كه ميان آن كارگر و همسرش دعوا مي شود باز به او تلفن مي كنند. او براي اصلاح آنها به خانه شان مي رود. موقعي كه وارد خانه مي شود اين كارگر يك كارد آشپزخانه برمي دارد و به او حمله مي كند و مي گويد يا بايد به من هزار و پانصد مارك (يا بيشتر) پول بدهي - چون من قرض و بدهي دارم و دارم ديوانه مي شوم - يا الان تو را اينجا مي كشم. اين بيچاره براي اينكه جان خود



[ صفحه 70]



را نجات بدهد چون پول همراه خود نداشته مي گويد چك مي نويسم. چك را همان جا به مبلغ هزار و پانصد مارك مي نويسد و به او مي دهد - در حالي كه موجودي خودش در حسابش هزار و پانصد مارك نبود. فرداي آن روز به من تلفن زد و داستان را گفت. گفت كه من چك را به تاريخ يك روز عقب تر نوشتم؛ اگر به بانك برسد (همان بانكي كه خودش كارمند آن بود) و موجودي نداشته باشم شغلم را از دست مي دهم. فورا به او گفتم بيا هر چه كسري داري بگير و به حسابت بگذار؛ اين مشكل را حل كن تا ببينيم مشكلات بعدي چه جور حل مي شود.

وقايعي از اين قبيل كه رفتار يك مسلمان مايه ي آبروريزي اسلام است در آنجا بسي ما را متأثر مي كرد. اصلا اسلام آنچه خواسته اين است كه ما شما را جامعه اي معتدل، يعني در راه راست زندگي، ساختيم و پرداختيم تا براي مردم جهان الگو و نمونه باشيد - همان طور كه پيغمبر براي شما الگو و نمونه است. از اين الگو و نمونه در زبان قرآن با تعبير شهيد و گواه نام برده شده است. در آيات ديگر قرآن مي گويد روز قيامت ما وقتي مي خواهيم در آن محكمه ي بزرگ الهي به اعمال مردم برسيم، نمونه ها و الگوها شاهد خواهند بود. شاهد براي اين است كه اگر كسي گفت خدايا، آخر اين راه راست زندگي كه گفته بودي عملي نبود؛ آن وقت گفته شود كه ببين، او نمونه ي عملي است. اگر گفتند خدايا، ما از آن راه راستي كه تو گفتي خبر نشديم؛ اين نمونه مي گويد ببينيد، ما هم براي شما گفتيم و هم در برابر چشمان شما عمل كرديم؛ باز هم خبر نشديد؟ براي اينكه در آن دادگاه بزرگ الهي باز كسي با اين بهانه ها خودسري نكند، الگوها، پيغمبران و تربيت شدگان خاص نمونه ي آنها، شهدا و گواهان آن دادگاه هستند. اين است كه از اين الگوها تعبير به شهدا شده و پيغمبر، شهيد بر خود اين شهدا خواهد بود: و كذلك



[ صفحه 71]



جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا.

بنابراين، بايد امت نمونه مشخص باشد. اين است كه از نظر قبله هم يك بار شما را از مشركان مشخص كرديم و بار ديگر از مؤمنان منحرف؛ يعني يهود منحرف و مسيحي منحرف. چون آن كه مي تواند نمونه باشد كيست؟ مؤمن متقي، مؤمني كه در راه وسط باشد، مؤمني كه در راه راست باشد؛ اوست كه مي تواند نمونه باشد. پس جدا كردن قبله، براي همه ي شما مطلبي مفهوم باشد و هيچ گونه ابهام و تزلزلي در شما ايجاد نكند. اسلام براي اينكه مسأله قبله را كاملا قطعي كرده باشد، در اين آيه مي گويد: اي مسلمان ها! مبادا خيال كنيد به صرف جدا شدن قبله مطلب تمام شد. و لكل وجهة هو موليها؛ هر گروهي باز براي خودش قبله اي دارد كه به آن سو نماز مي گزارد. اساس، «فاستبقوا الخيرات» است؛ در راه نيكي ها مسابقه داريد. در اين مسابقه اول شويد.

أينما تكونوا يأت بكم الله جميعا، ان الله علي كل شي ء قدير [11] .

هر جا باشيد خدا همه ي شما را مي آورد تا معلوم بشود در اين مسابقه ي در راه خيرات چه كسي برنده است.

خوشبختانه مجموع آيات قبله هنگام جمع آوري قرآن در يك جا قرار گرفته است. ملاحظه كنيد كه چگونه تعليم پاك اسلام در مورد يك حادثه اين طور همه جانبه است. تغيير قبله را توجيه مي كند، هدف را



[ صفحه 72]



مشخص مي كند، اساس را در نهضت اسلام مشخص مي كند و مانع از اين مي شود كه كسي خيال كند قبله اساس مطلب است و شعار را (كه نشانه و علامت است) با اساس (كه محتوا است) اشتباه كند. از اين امر جلوگيري مي كند كه كسي محتوا را رها كند و فقط به شعار و علامت بچسبد. يك جا همه ي مسائل را با اين صراحت، و در عين حال با همين اختصار، طرح مي كند. اين همه توضيح من براي اين است كه ما در عصر پيغمبر نيستيم. من با اين توضيحات مي خواهم شما را در جو زمان پيغمبر قرار دهم؛ و الا همين جمله ها براي همه ي ما نيز كافي بود.

والحمد لله، و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين.



[ صفحه 75]




پاورقي

[1] سوره بقره، آيه 142.

[2] سوره بقره، آيه 143.

[3] ادامه آيه 143 سوره بقره.

[4] ادامه آيه 143 سوره بقره.

[5] سوره بقره، آيه 143.

[6] سوره ي مائده، آيه 48.

[7] سوره بقره، آيه 115.

[8] سوره بقره، آيه 135.

[9] سوره بقره، آيه 111.

[10] سوره بقره، آيه 112.

[11] سوره بقره، آيه 148.


بازگشت