زمزمه عشق




صبح با بانگ اذان

شستشو مي دهم اين جان پر از تاريكي

به وضوي تسليم

صبح با بانگ اذان

از قفس مرغ دلم

تا سراپرده نور

تا هواي خنك استغنا [1]

نرم و آرام و سبكبال و رها

مي گشايد پرو بال

و به هم مي ريزد

سحر و افسون شكر خواب سحر



صبح با بانگ اذان

بانگ برمي دارد

گل شيپوري باز

آي اي مردم خوابيده بپا



[ صفحه 82]



وقت رازست و نياز

وقت پرشور نماز



صبح با بانگ اذان

مي رود سردي خواب غفلت

همه ي روزنه ها

رو به سوي خورشيد

پلكها را به تماشاي طلوع ملكوت!

مي گشايند سبك



و گل راز و نياز

بر لبان همه ذرّات جهان

مي شكفد



«شيرين نوذري»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

پاورقي

[1] برگرفته از سهراب سپهري.


بازگشت