سجده كوتاه


او هر روز مرا مي بوسد

گاهي نيز با من قهر مي كند و در همان حال به خواب مي رود

من حتّي يادم مي رود كه با او آشتي كنم

اما دل كوچك او هميشه دريايي است

او روح بزرگي است در جسمي كوچك

او آن قدرفقيراست كه هيچ كس به جز مادرش قربان صدقه اش نمي رود

ما چقدر به كودكي او بدهكاريم، چقدر از كودكي او شرمنده ايم

فروغ من، دخترك پنج ساله اي است به مهرباني خورشيد

فروغ من، آينه اي است

او زيبايي را در اين مي داند كه ديگران را از خود نرنجاند

او با خواهر كوچكترش از ما مهربان تر است

حتي از او كتك هم مي خورد...

فروغ من گاهي دلش مي خواهد ماهي باشد

گاهي گل، گاهي پرنده

اما بيشتر از همه مي خواهد خوب باشد

نماز او يك سجده كوتاه است

ما هيچگاه راز اين سجده راندانستيم

او با خدا رابطه اي دارد كه ما نمي دانيم

فروغ من با تمام كودكي اش يك مهاجر جنگي است



[ صفحه 70]



و به نام خود يك پرونده مهاجرت دارد

او هميشه بهانه زيبايي است براي دلتنگي

او آن قدر كوچك است

كه حتّي گاهي در گرفتاري هاي ما گم مي شود



«غلامرضا عيدان»



[ صفحه 71]




بازگشت