دخترم پروانه
دخترم پروانه
صبح با زمزمه آبي رود
زير چتر گل سرخ
به سرچشمه شبنم، سرمست
گرد از چهره جان شست و گذشت
و نسيم خنك از برگ
تراويدن داشت
دخترم پروانه
صبح با بانگ خروس
از سرچشمه به همراه نسيم
با وضوي تسليم
نرم و آرامتر از نور نگاهم در آب
به هواي پرواز
گام در وسعت سجاده گذاشت
و قناري غزل سبز رهايي سركرد
[ صفحه 60]
دخترم پروانه
سر سجاده لبريز نياز
چون عروس خورشيد
سوره نور قرائت مي كرد
كه صداقت دل او را با عشق
داد با رشته اشكي پيوند
خانه آنگاه
ز بر خورد پر و بال ملائك پر شد
همه جا بوي محمد(ص) مي داد
و من آنجا بي خويش
شوق از چشم ترم جاري شد
دخترم پروانه
گاه پرواز چنان حور بهشت
چادر قوس و قزح داشت به سر
كه به معراج سفر كرد
چوطاوس از خويش
و نگاه خورشيد
كرد با ابر تلاقي
آنگاه
عشق جاري شد و آئينه تلاطم برداشت
و گل شيپوري
[ صفحه 61]
خواب مرغان چمن را آشفت
دخترم پروانه
دست افشان، سرمست
بازگشت از سفر روحاني
خويش را ديد در آئينه مهر
باغ احساس شكوفا گرديد
و به خود گفت سلام
خواست تعقيب بخواند امّا
در دلش غنچه الهام شكفت
خويش را زمزمه كرد
«من مسلمانم [1] .
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه
دشت سجاده ي من
همه ذرات وجودم متبلور شده است»
«احد ده بزرگي»
[ صفحه 62]
پاورقي
[1] از سهراب سپهري است.