الحمدلله رب العالمين


سپاس من در برابر شكوه تو، عظمت تو، بزرگي تو، بلندي تو، از منفي بي نهايت هم كمتر است، سپاس من تنها بيانگر عجز من، ناتواني من، كوچكي من، بي مقداري و ذره بودنم است، سپاس من صرفا بيانگر بال هاي شكسته ي من است، يك نماد است؛ نمادي كه بزرگ تر بودن بي اندازه ي تو را نسبت به من نشان مي دهد، فقط حقارتم را در برابر توي بي نهايت توصيف مي كند، تنها لكنت كلامم، خفت وجودم و نسبت ذره و خورشيد و بلكه بيشتر را نشان مي دهد، زبانم از سپاست كوتاه است و عملم كوتاه تر. اگر بهترين سپاس پرهيز از خطاست بايد بگويم كه بنده اي بس ناسپاس و شرورم!

و لك الحمد علي بسط لساني. أفبلساني هذا الكال أشكرك ام بغاية جهدي في عملي ارضيك و ما قدر لساني يا رب في جنب شكرك! و ما قدر عملي في جنب نعمك و احسانك!



[ صفحه 49]



الهي! ان جودك بسط املي و شكرك قبل عملي [1] .

شاكرا! اگر روزي در برپايي همين چند ركعت هم مسامحه كردم، مؤاخذه ام كن؛ باز خواستي كه در آن شلاق و چوب و فلك در كار باشد و اگر بار سنگيني است اين چند ركعت، تو معناي سنگيني و بار و خستگي را به من بفهمان.

مولاي من! اگر تا آن جا كه توان مي تواند، سپاسگزاري ات را فروگذاردم، مرا به كام اژدهاي دژم فلاكت و بدبختي فروببر. اگر تو را كه خلاق هر چه علم و تمدني، مداح نبود؛ تو را كه بخشنده ي هر چه نعمتي، شكرگزاري نكردم، قانونت را زير پاي نهادم، رو به تو نايستادم و دل را به سويت نفرستادم و با اين وصف، دم از ادب و فرهنگ و شعور و تمدن زدم، چنان اين سر را به سنگ بزن كه داعيه ي هر چه فرهنگ و تمدن در آن است فراموش گردد. اگر هر صبحگاه



[ صفحه 50]



گلبوسه هاي گرم تو را روي گونه هاي گلگون ز شرم روحم احساس نكردم، اگر هر شامگاه با ذكر تو - حقيقت محض - به رؤيا نرفتم، اگر گه گاه، تنها براي رواي حاجت، چند ركعتي دست و پاي شكسته خواندم، اگر تو را لايق چند ركعت نماز ندانستم، اگر هر چه خواستم كردم در حالي كه نخواستي، اگر ترك ارتباط با تو - نماز - را كردم و ادعاي پيوند با تو داشتم، اگر دوستت نداشتم و گفتم دوستت دارم [2] اگر گفتم الحمدلله و در عمل اثبات نكردم و يا بهتر بگويم فقط زبانم شكرگزار بود و دست و پاي و تن من با سپاس غريبه بودند، اگر به واسطه ي ناسپاسي و بي نمازي، كافر گشتم و خود را مسلمان ناميدم، اگر شيعه ي علي عليه السلام بودم و در واقع نبودم! اگر در شكرگزاري پيرو علي عليه السلام نبودم و هزار اگر ديگر... صبوري مكن، مهرباني مكن، همان لحظه ي اول تلنگري بزن. اگر انتباه، حاصل نشد، مرا به انتهاي بودن برسان تا گنه بر گنه افزوده نگردد.

الهي! سپاس مي گويم تو را كه سپاسگزارم آفريدي. شكر مي گويم تو را، كه شكر گويم نمودي:

الحمدلله، شكرالله.

و قالوا الحمد لله الذي اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور [3] .



[ صفحه 51]




پاورقي

[1] و سپاس تو را سزاست بر آنچه گشايش دادي زبان مرا (در شكرگزاري). آيا با اين زبان گنگ و الكن و بيان نارساي خود تو را شكر گويم و سپاسگزاري نمايم، يا با نهايت سعي و كوشش در كردار خود تو را راضي و خشنود سازم؟ و چه لياقتي دارد زبان من كه از عهده ي شكر تو بيرون آيد! و چه قابليتي دارد كردار من در مقابل نعيم و احسانهاي تو! يعني چيست قدر و ارزش زبان من در برابر شكر تو اي پروردگار! و چيست قدر و قيمت عمل من در مقابل احسان و نعمت هاي بي حد و حساب تو! مگر اين كه جود و كرم تو گسترانيده آرزوي مرا، يعني بخشش هاي پي درپي تو مرا به آمال و آرزوهاي وسيعي اميدوار ساخته، و شكر تو پذيرفته است عمل ناچيز مرا؛ چون تو خود بهترين شكر كنندگاني (كه: «فان الله شاكر حليم»، «والله شكور حليم») «مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ي ثمالي.».

[2] قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله؛ بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد. «آل عمران (3) آيه ي 31».

[3] و مي گويند: سپاس خدايي را كه اندوه از ما بزدود، به راستي پروردگار ما آمرزنده [و] حق شناس است. «فاطر (35) آيه ي 34».


بازگشت