نشاط در عبادت


لحظه ي ديدار من با تو كه مي رسد ياد: لو علم المدبرون كيف اشتياقي بهم لماتوا شوقا، [1] ، نبايد شعله بر جان كشد؟!

دلم تنگ مي شود، قلبم مي گيرد، به ياد محروميت از عشقت. تو مشتاقي به من؟ دوستم داري؟ به من مهر مي ورزي؟ نازنين! من هم به تو مشتاقم ليكن در اين نفرين شده خاك، اسيرم، مفلوكم. نجاتم ده كه از اين سو شراره هاي اشتياق آتش مي زند وجود را و از آن سو سرماي خاك خاموش مي كند. از اين سو گل هاي اشتياق



[ صفحه 43]



مي شكفد، از آن سو دست هاي دنيا پرپر مي كند. اين است درد من دردمند، اما تو زمن قهر مكن، از اين سبكسري من به تنگ ميا، صبر كن، صبور من! تو را به صبوري ات قسم صبر كن كه من مي آيم، با اشتياقي هميشه باقي مي آيم.

اگر به طول مي انجامد جراحت هزار شمشير بر پيكر خويش دارم. كوهبار گنه بر دوش هاي خسته دارم. تا التيام زخم ها و انداختن بار از دوش رخصت مي طلبم. فرصتي بده كه انجام هر دو را كفايت كند.

اين كه كنون براي عبادتم مجبورم مواقع نشاط و فراقت خيال را برگزينم تا دچار كسالت و زدگي از صلاتم نگردم، متأسفانه دليل عشقي ناقص است كه عاشق، حتي اگر خسته ي خسته هم باشد، ديدار، خستگي ز تنش برون برد و هماره در شوق يار، مي سوزد.

الهي! از آن عشق هاي دلپذير، آن محبت هاي لطيف، اخلاص هاي پاك به ما هم عطا كن.

اي رحيم! در اين برهوت، در اين خراب آباد، در اين صحراي سوزان، دست هاي من منتظرند، در انتظار دست هاي مهربانت. چشم هاي من در انتظارند، منتظر نور وجودت؛ قطره اي هم به خشكي جان ما مرحمت كني. خشنوديم كه قطره ي تو ما را چو درياست.

الهي! شوق بده، شور بده، مستي و حال بده، باور و يقين بده. اي خدا! بيچارگي بيداد مي كند. چاره ام تنها تويي كه من از تو يك



[ صفحه 44]



عشق ناب ناب مي خواهم.

اللهم! اني كلما قلت قد تهيأت و تعبأت و قمت للصلوة بين يديك و ناجيتك، القيت علي نعاسا اذا أنا صليت، و سلبتني مناجاتك اذا أنا ناجيت.

مالي كلما قلت قد صلحت سريرتي و قرب من مجالس التوابين مجلسي عرضت لي بلية ازالت قدمي و حالت بيني و بين خدمتك [2] .


پاورقي

[1] اگر آنان كه از درگاه من روي برمي تافتند مي دانستند كه چقدر مشتاق آنان هستم هر آينه از شوق جان مي سپردند.

[2] خدايا! هر وقت با خود گفتم كه، براي اقامه ي نماز آماده شده ام و در پيشگاه حضرتت به راز و نياز پرداخته ام (هر زمان كه عزم خود را جزم كرده و تصميم گرفتم كه براي امر اطاعت و عرض حاجت به سوي تو روي آورم) آن هنگام بر من كسالت انداختي؛ يعني مسلط شد بر من كسالتي از خواب كه بازداشت مرا از توجه به نماز و سلب شد از من آن حالتي كه شايسته ي مناجات با تو باشد و از لذت راز و نياز محروم شدم. چيست مرا! (اين چه بدبختي عظيم است كه گريبان گيرم شده!) كه هرگاه با خود گفتم كه خاطر خود را از آلودگي ها پاك سازم و نهاد خود را آراسته و باطن را اصلاح نمايم (و براي اين منظور) خود را به مجالس توبه كاران نزديك نمايم و با ايشان همنشين شوم، بلايي بر من عارض شد كه قدوم مرا لغزانيد؛ يعني به چنان گرفتاريي دچار شدم و حالتي مرا دربرگرفت كه نگذاشت يك گام هم به سوي تو بردارم (مثل اين كه) چيزي ميان من و تو حايل شد كه ممانعت كرد در راه تو كمر خدمت و اطاعت بربندم. «مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ي ثمالي».


بازگشت