نمازشب در اشعار


شب...



اي شب اي تشريف قرآن را سلام

اي ره معراج را اول مقام



اي شب اي آگاه، از راز حرم

با همه شب زنده داران، همقدم



شب، نماز «مصطفي» را ديده است

شب، مناجات «علي» بشنيده است



هست با گوش دل شب، آشنا

صوت «زهرا» و «حسين» و «مجتبي»



ديده ي شب، دور، از چشم همه

اشك «زينب» ديد و، دفن «فاطمه»





[ صفحه 106]





شب، شنيده نغمه ي «سجاد» را

و آن خروش و، ناله و فرياد را



شب، به سجده، گريه ي «باقر» بديد

ناله ها در خلوت «صادق» شنيد



شب، درون محبس هارون گريست

در مناجاتش چو «موسي» خون گريست



شب، تماشا كرده، در حال دعا

اشك شوق عشق، بر چشم «رضا»



ديده شب، در سجده گاه ذوالمنن

هم «تقي» و هم «نقي» و هم «حسن»



شب، كنون دارد جلاي ديگري

از نماز «حجت بن العسكري»



در دل شب، عاشقان پاكباز

با خداي خويش، در راز و نياز



با چنين رخشنده گوهرهاي شب

من كيم، تا نام رب، آرم به لب [1] .





[ صفحه 107]



قم ايها المزمل!

علامه حسن حسن زاده آملي



شد گاه وصل دلدار، قم ايها المزمل!

آمد زمان ديدار، قم ايها المزمل!



وقت سفر رسيده، يعني سحر رسيده

بيدار باش، بيدار! قم ايها المزمل!



مستانه، گريه سر كن، غم از دلت بدر كن

هشيار باش، هشيار! قم ايها المزمل!



بزم طرب بپا كن، ناي و چلپ بپا كن

مي خوان سرود ديدار، قم ايها المزمل!



در خلوت شبانه، با دلبر يگانه

نجوي بود سزاوار، قم ايها المزمل!



دست دعا برآور، شور و نوا برآور

با سوز و آه بسيار، قم ايها المزمل!



بر ماه و بر ستاره، باري نما نظاره!

اندر دل شب تار، قم ايها المزمل!



اينك نه وقت خواب است، كاين خواب تو حجاب است

از نيل فيض دادار، قم ايها المزمل!



اي بي خبر زهستي! گر از خوديت رستي

يابي به كوي دل بار، قم ايها المزمل!





[ صفحه 108]





بيرون زما و من باش، آزاد چون «حسن» باش

در راه وصل دلدار، قم ايها المزمل! [2] .



باز، شب آمد، بدنها خسته شد

خستگان خفتند و، درها بسته شد



جز در رحمت، كه هرگز بسته نيست

عشق اگر باشد، كسي دل خسته نيست



شب گذشت از نيمه و، آيات رب

شد نمايان تر، به لوح تيره شب



اختران در آسمان چشمك زنان

با اشارت، بسته از گفتن زبان



هر يكي در جاي خود خوب و قشنگ

هر يكي بر دل زند چون «زهره» چنگ



گردش اين اختران و اين «زمين»

قدرت حق را نمايش بس همين



آسمان و، لوح زينت بخش آن

رمز مليون سال نوري، نقش آن



شب همه زيبايي و خوش منظري است

روز، كي در آسمانش «مشتري» است





[ صفحه 109]





اين «عطارد» اين «اورانوس» اين «زحل»

آيتي روشن، زنور لم يزل



در مدار عشق، «نپتون» رهسپار

مي رود «مريخ» هم بي اختيار



«ماه» همچون عاشق سرگشته اي

مات و حيران، در پي گم گشته اي



محو نور لا يزالي «كهكشان»

جذبه ي دلبر برد او را كشان



خط نوري، از «شهاب ثاقب» است

شب، خداوندا، چه ماه و جالب است



اين شب و، اين رازها و، اين سكوت

رمز تسبيح خداي لا يموت [3] .



اين منم، بيدار، از هول گناه

مي كنم، بر آسمان شب، نگاه



اين منم، از راه دور افتاده اي

رايگان، عمر خود از كف داده اي



اين منم، در دست غفلت ها اسير

اي خداي مهربان، دستم بگير





[ صفحه 110]





گرچه من پا تا به سر آلوده ام

رخ به درگاه تو آخر سوده ام



جانم از غم سوزد و، دارم خروش

اي خداي رازدار پرده پوش



آمدم، با چشم گريان آمدم

گر گنه كارم، پشيمان آمدم



يا رئوف و، يا رحيم و، يا رفيع

چارده معصوم را آرم شفيع



ناگهان، آمد به گوش دل ندا

مژده اي از رحمت بي انتها:



«يا عبادي، الذين اسرفوا»

از نويد رحمتم، «لا تقنطوا»



با چنين رأفت كه مي خواني مرا

كي خداوندا، بسوزاني مرا



كي شود نوميد، از رحمت (حسان)

تا كه دارد چون تو ربي مهربان [4] .



والسلام


پاورقي

[1] خلوتگاه راز، ص 9، حبيب الله چايچيان (حسان).

[2] ساقه هاي سبز قنوت، ص 122.

[3] خلوتگاه راز، ص 8.

[4] خلوتگاه راز، ص 9.


بازگشت