خاطره اي از شهيد مدني از زبان دامادش


نيمه شب از خواب بلند شدم و ديدم كه آقا (شهيد مدني) نيست، به اطراف نگاه كردم و ديدم چند متر دورتر داشت گريه مي كرد و با سوز عجيبي مي گفت «خدايا من آمدم، خدايا! اگر تو به من نه بگويي اگر تو مرا ترك كني چه كسي مرا دريابد؟» [1] .


پاورقي

[1] نماز ابرار.


بازگشت