نماز علي يا معراجي سرخ


كدامين شب:

- شب ليلةالقدر، سحر نوزدهمين روز از ماه مبارك رمضان

ساعت موعود:

- بامداد روز جمعه

كدام لحظه:

- هنگام برپايي نماز صبح

كجا:

- در محراب مسجد

امام بانگ نماز بر لب دارد كه...

- [اين شب چگونه سحر خواهد شد! آن يار مهربان خويشتن را ديدم! در كناري نشسته بودم. بر ديوار حياط خانه تكيه زده بودم و به آسمان مي نگريستم كه چشمانم براي لحظه اي بسته شد و او را ديدم. رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود، فاطمه هم با او بود.]

- چه سختي هايي كشيدم از اين امت تو، يا رسول الله!

- آسوده مي شوي!

- چه كوشش ها كردم، تا از سرگرداني و گمراهي، نجاتشان بخشم!

- ديگر تمام شد، رهايشان ساز.

- يا رسول الله! رسواترين مردم بر منبر تو تكيه زده اند و منصب خلافت را به ناحق غصب كردند!

- خداوند به صبري كه داشته اي، پاداشي فراوان نصيب تو خواهد ساخت.

- ديدي يا رسول الله كه در سقيفه با امر خلافت چه كردند؟

- روي آن ها در آخرت سياه باد!

- يا رسول خدا! چه دشمني ها و عنادها و لجاجت ها از امتت ديدم!

- آنان را نفرين كن ياعلي.

علي عليه السلام روي به آسمان كرده و مي گويد:

خدايا! افرادي از آنان بهتر را به جايشان، نصيب من بفرما! به عوض من، كسي بدتر از من را نصيب آن ها كن!

- آري! اين سحرگاه آسوده مي شوي!...

امام، تكان مي خورد، رؤياي صادق و شيريني بود:

گذشته... آدم ها... جهادها... پيكارها و ستيزه ها... ناله هاي بيوه زنان و بيماران... گريه هاي يتيمان و آه محرومان... ياران و... فرزندانم! اين ها را رها مي سازم.

امشب، تمام دردها، رنج ها، غصه ها و تنهايي ها... پايان مي يابد.

- آن شالي را كه بر كمر مي بندم بياوريد.

زينب، به شتابي مصيبت آلوده، شال را آورد.

در حياط خانه غوغايي برپا شده است.

مرغ هاي خانگي، آواز سر داده اند، صدايشان با بانگي وهم آلود و غريب كه از دوردست ها مي آيد، در هم شده است.

- شما را چه مي شود؟ اين بانگ، در اين ساعت و در اين خلوت شب، اضطراب آور است.

نگاه امام بر چهره دخت خويش مانده است.

آخرين تماشاي يك پدر، بر صورت دخترش، با تمامي دردهايي كه در آينده، خواهد ديد.

در واپسين لحظات حيات خويش، رو به دخترش مي فرمايد:

- مرغ ها را مران، مرانيد كه نوحه گرند!

امام، پاي به درون كوچه مي گذارد.

سر و صداي آن مرغ ها بيش تر مي شود. مرغ ها واقعاً گريه مي كنند و ناله سر مي دهند. [1] .

صداي گام هايي شتابنده به گوش مي رسد!

سراسيمه است. صداي پاي كيست.

علي، بشتاب! به سوي مسجد كوفه بشتاب!

وقت نزديك است...

ابن ملجم در مسجد خوابيده است! بيدار است! به رو افتاده بر شمشيري كه زهري مرگبار بر خود دارد.

شگفتا! علي بيدارش مي سازد. برخيز، برخيز كه هنگام نماز است.

صف ها بسته مي شود، كوفيان به نماز مي ايستند، ابن ملجم نگران است. شمشير را در زير لباس بلندش پنهان نموده و دستش بر قبضه شمشير چسبيده است، خيس عرق است.

نماز، آغاز مي شود.

ركعت اول! امام به ركوع مي رود! سجده اول را مي گذارد، سر از مهر برمي دارد. آرامش، قبل از سجده دوم!...

كساني كه در صف نزديك امام نشسته اند، برقي را بر فراز سر امام، مشاهده مي كنند و سپس آخرين دم پر دردِ مولاي خويش را در نماز.

الله... اكبر.

دهان گناه آلوده ابن ملجم، از هم باز مي شود؛ اي علي! حكومت و حكميت متعلق به خداست، نه از آن تو!

در اين طنين، جهالتي است كه هنوز هم، گناه حكميت و فريب خوردن ابوموسي اشعري را بر عهده علي مي داند!

خدايا! علي چه مي كشد از اين منافقان نادان!

علي، برمي گردد و بر مردماني كه در پس او، هم چنان مبهوت و حيران مانده اند مي نگرد و با چشماني كه از درد در هم پيچيده است، ناله مي كند:

... آن... شخص... از دست شما... فرار... نكند.

پس، بيگانه از هر چه در اطراف خويش است، ناله اي حزين مي كند؛

- رستگار شدم به خداي كعبه!

جمعيت به خود مي آيند.

دل هاي وحشت زده به گلو مي رسند.

زبان ها از حلقوم، بيرون مي جهند.

كلمات، جمله نمي شوند: بريده، بريده و كلمه كلمه، از گلو بيرون مي آيد؛

- واي بر ما!

- اميرالمؤمنين كشته شد!

امام، دست راست خود را با آرامش و آسودگي و خونسردي، بالا مي آورد تا زخم عميق را لمس كند؛ از وسط سر تا پيشاني، شكافته است.

سپس با همان آرامشش، دست را بر صفحه رخسار خويش پايين مي آورد.

مشتي از خون كه در لابه لاي ريش انبوهش جمع شده است، بر سجاده مي چكد. خاطره اي پر رنگ، در ذهنش پرتو مي افكند و او را به ياد محبوب خويش مي اندازد.

- اي علي! بر سر تو ضربتي زده خواهد شد...

كه ريش صورتت را خضاب خواهد كرد. [2] .

صدق رسول الله: راست گفت رسول خدا.


پاورقي

[1] منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ص 244 (نقل به مضمون).

[2] نماز عشق، زندگاني حضرت علي عليه السلام.


بازگشت