اياك نعبد و اياك نستعين


فقط تو را بندگي مي كنيم، تنها به فرمان توييم و فقط از تو كمك مي خواهيم

مفهوم «عبوديت»، تسليم محض شدن است. در ادب فارسي، عبوديت يعني «بندگي» كه ترجمه ي بسيار دقيقي است؛ زيرا كلمه ي بندگي از ماده ي بند است، به معناي آويزان شدن و گره خوردن به چيزي. عبد به معناي كسي است كه در همه حال، در خوشي و ناخوشي، در صلح و جنگ و در رفاه و تنگدستي، وابسته و گره خورده به خداوند است و هيچ عاملي جز مرگ، نمي تواند او را از وابستگي به خداوند جدا كند. اشخاص ضعيف النفس، همين كه زمينه اي برايشان پيش مي آيد، فوري بند بندگي مي گسلند و خيال مي كنند حالا كه مثلا عروسي است، پس خيلي چيزها جايز شده است و مرتكب گناهان زيادي مي شوند. بنابراين «نعبد» اعلان گره خوردن مداوم انسان به خداوند متعال است.



[ صفحه 108]



لغت عبد

«عبد» در لغت به معناي اين است كه انسان اطاعت خود را خاص كسي كرده و فقط براي او اظهار ذلت و بندگي كند، و اگر طاعت خود را منحصر به او نكند، مفهوم بندگي را تحقق نبخشيده است. و نيز گفته اند عبده أي لزمه و لم يفارقه: بندگي او كرد؛ يعني همراه او گرديد و از او جدا نشد.

اهل لغت گفته اند: عبد الطريق، يعني جاده را كوبيد و هموار نمود؛ يعني آن قدر جاده را، با رفت و آمدش كوبيد كه راه، براي عبور مهيا گرديد. بنابراين، «نعبد» يعني خدايا! وجود ما جاده اي هموار براي جولان اوامر تو است. هر آنچه خواهي، فرمان ده كه اطاعت از ما است. از تو به يك اشارت، از ما به سر دويدن.

نكته

در مورد كلمه ي نعبد كه به صورت جمع آمده است، اين سؤال پيش مي آيد كه نمازگزار، يك نفر است، پس چرا اين كلمه، به صورت جمع آمده است؟ «تو را مي پرستيم» در اينجا چند وجه وجود دارد:

الف: اگر مصلي مي گفت: «من تو را عبادت مي كنم»، نوعي خودبيني محسوب مي شد. از اين رو، نمازگزار، عمل خود را ناچيز ديده و آن را در ميان اعمال ديگران عرضه



[ صفحه 109]



مي كند و مي گويد: «خدايا ما تو را بندگي مي كنيم.» جمله ي «اياك نستعين» نيز مكمل اين عمل يعني عمل خود را حقير ديدن است؛ يعني خدايا حتي در عبادتمان به كمك تو نيازمنديم. عبد، عمل خود را حقير مي بيند و آن را در جمع اعمال صالحان، عرضه مي دارد تا پذيرفته شود. از اين رو، وقتي انسان نمازش را به جماعت برگزار كند، به درجه ي مقبوليت نزديكتر است. پس مي توانيم بگوييم، كسي كه نماز را فرادا مي خواند، حداقل آن را در اول وقت بخواند تا به مقبوليت نزديك باشد؛ چرا كه بندگان صالح خدا، نماز را در اول وقت مي خوانند و اگر شما هم نمازتان را در اول وقت بخوانيد و بگوييد «اياك نعبد»، از اين راه، خود را در جمع آنان قرار داده ايد و نمازتان همراه نماز آنان به بارگاه الهي صعود مي كند. ولي اگر آخر وقت بخوانيد، در حقيقت دو خلاف را يكجا مرتكب شده ايد؛ يكي فرادا خواندن و ديگري به تأخير خواندن آن است.

ب: مصلي با گفتن نعبد در يك نقطه ي دنيا، پيوند اخوت ديني خود را با تمام مسلمانان جهان اعلام مي دارد.

ج: اصولا تشريع نماز، در صدر اسلام به جماعت بوده است. بنابراين، اصل در نماز، به صورت جماعت است و فرادا در صورت عذر مي باشد. گاهي تهديدهاي تكان دهنده اي در روايتها ديده مي شود كه گاهي اوقات در نقل



[ صفحه 110]



آن به مشكل مي افتيم.

د: نظريه ي عرفاني: انسان در حال نماز، يك واحد حقيقي نيست؛ بلكه جماعتي متشكل از اعضا و قواي بدني، مانند چشم، گوش، دست و پا است، كه هر كدام مي توانند فاعلهاي نيمه مستقل و گاهي خودمختار باشند و مرتكب گناه شوند و انسان را تحت فشار جاذبه ي خواسته خود، به ورطه ي معصيت بيندازند؛ يعني انسان نتواند آنها را تسليم اطاعت و عبوديت خدا كند. در مورد قواي باطني نيز همين طور است؛ مثل قلب و دل و نفس او كه مي توانند او را به هر سو خواستند بكشند. قلب و دل انسان مي توانند در نماز، حاضر يا غايب باشند. بارها شده است كه نتوانسته ايم در نماز، حضور قلب پيدا كنيم و تلاش ما براي اين موضوع، به نتيجه نرسيده است. از اين جهت، اين مجموعه ي فاعلها، كه در واحد انساني گرد آمده اند، در نماز به صيغه ي جمع اظهار مي دارند: «خدايا! ما همگي تو را عبادت مي كنيم و در اين راه، از تو كمك مي خواهيم.» و در حديث آمده است: المؤمن وحده جماعة: يعني مؤمن به تنهايي جماعت است. [1] .

گاهي مي بينيد انسان بعضي از اعضاي خود را مهار مي كند و به اطاعت خدا وامي دارد؛ و از ارتكاب گناه بازمي دارد، ولي هنوز عضو ديگر كاملا رام نشده است. مثلا



[ صفحه 111]



چشم كه تسليم نشده و به هر سو مي دود، نه حلال را مي شناسد و نه حرام را رعايت مي كند يا زبان كه هنوز بر سركشي خود باقي مانده است و به هر گفتاري مي چرخد!

ه: كلمه ي «اياك» ضمير مفعولي بر كلمه ي «نعبد» مقدم شده است و اين افاده ي حصر مي كند؛ يعني فقط تو را بندگي مي كنيم. نكته اي كه از اين انحصار مي فهميم، آن است كه خدايا هدف من از عبادت، فقط رضاي تو است و در طلب بهشت نيستم و به فرموده ي امام صادق عليه السلام: «خدايا از تو غير تو را نمي خواهم» و اين همان روح خلوص است.

حكايت آن درخت

در ميان بني اسرائيل عابدي بود. وي را گفتند: «فلان جا درختي است و قومي آن را مي پرستند.» عابد خشمگين شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بركند. ابليس به صورت پيري ظاهرالصلاح، بر مسير او مجسم شد و گفت: «اي عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت: «نه، بريدن درخت اولي است.» مشاجره بالا گرفت و درگير شدند.

عابد بر ابليس غالب آمد و وي را بر زمين كوفت و بر سينه اش نشست. ابليس در ميان گفت: «دست بدار تا سخني



[ صفحه 112]



بگويم، تو كه پيامبر نيستي و خدا بر اين كار تو را مأمور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دينار زير بالش تو نهم؛ با يكي معاش كن و ديگري را انفاق نما. و اين بهتر و صوابتر از كندن آن درخت است.» عابد با خود گفت: «راست مي گويد، يكي از آن به صدقه دهم و ديگر هم به معاش صرف كنم.» و برگشت.

بامداد ديگر روز، دو دينار ديد و برگرفت و روز دوم دو دينار ديد و برگرفت. روز سوم هيچ نبود. خشمگين شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابليس پيش آمد و گفت: «كجا؟» عابد گفت: «تا آن درخت بركنم.» گفت: «دروغ است، به خدا هرگز نتواني كند.» در جنگ آمدند. ابليس عابد را بيفكند چونان گنجشكي در دست! عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پيروز آمدم و اينك، در چنگ تو حقير شدم؟»

ابليس گفت: «آن وقت تو براي خدا خشمگين بودي و خدا مرا مسخر تو كرد، كه هر كس كار براي خدا كند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولي اين بار براي دنيا و دينار خشمگين شدي، پس مغلوب من گشتي.» [2] .

آري، عملي كه به مجاري نفع و ضرر مادي آلوده شد، در شكارگاه شيطان مي افتد. اما در عالم فوق اميال نفساني، در



[ صفحه 113]



عالم عشق و محبت خدا، انسان از تيررس شياطين در امان است.

گفتيم، مقدم شدن «اياك» عبادت را براي خدا منحصر مي كند و اين جمله به صورت خطاب است؛ يعني خدايا فقط تو را مي پرستيم. در مخاطبه سه عنصر وجود دارد: متكلم، مخاطب و موضوع. در ساختار جمله و كلام، آنچه از اين سه، اساسي باشد، در اول قرار مي گيرد. (اين قاعده در جمله هاي غير خطابي نيز صادق است.) از اين رو، در اين آيه و آيه ي بعدي، اول خدا و بعد عبادت و استعانت (اياك نعبد و اياك نستعين) قرار دارد.

انسان از خيلي چيزها و حتي از اشيا هم مي تواند استعانت بجويد؛ اما نمازگزار در نماز، در مقام توحيد محض مي گويد: آن معين و ياري كننده ي حقيقي خدا است، لذا اول نام او را مي برد و بعد استعانت مي جويد كه فقط و فقط از تو ياري مي جوييم.

عدول از غيبت به خطاب در جمله ي «اياك نعبد»

در علم معاني بيان و فن خطابه، قاعده اي به عنوان عدول از غيبت به خطاب يا عدول از خطاب به غيبت وجود دارد. هدف خطيب و گوينده از اين عدول، تحقير است، تعظيم يا منظور از آن، اشاره به تحول از حالتي به حالت ديگر است.



[ صفحه 114]



مثلا شما به پسر خود در مقام ذكر مسائل مهمي درباره ي آينده و سرنوشت او، به صورت «متكلم وحده» مي گوييد: «پسرم! من به آينده ي تو آگاهم، به تو مي گويم فلان جا نرو و چنان نكن.» در اين ميان ناگهان لحن كلام شما عوض مي شود و از متكلم به غايب، مبدل مي گردد؛ يعني خودتان را به عنوان شخص ثالث و غايب، مطرح مي كنيد و مي گوييد: «پسر جان! اين پدر است كه به تو سفارش مي كند.» اين جا هدف از اين عدول، تعظيم و اهميت سخن و نصيحتهاي شما است.

اينك ببينيم در آيه ي «اياك نعبد» عدول از غيبت به خطاب براي چه منظوري است. از اول سوره تا آيه ي «مالك يوم الدين»، همواره جمله ها در اين سوره به صورت غايب هستند؛ اما جمله ي «اياك نعبد» به صورت مخاطب و حاضر است؛ يعني در اين جا از غيبت به خطاب، عدول شده است. جمله هاي قبلي سوره، به عنوان شخص ثالث «غايب» مطرح شده است، تا مي رسد به جمله ي اياك نعبد. در اين جا به جاي اين كه اين جمله به همان شكل غايب ادامه يابد و به صورت «اياه نعبد يعني فقط او را بندگي مي كنيم» بيايد، به صورت خطاب آمده است. اين را عدول از غيبت به خطاب مي گويند.

و اينك دليل اين عدول:



[ صفحه 115]



الف: وقتي نمازگزار با صفات رحمن، رحيم، ربوبيت و مالكيت خدا آشنا شد، ناگاه درمي يابد كه در شأن چنين خدايي نيست كه غايب باشد و او همه جا حاضر است؛ بلكه بايد گفت: اين، عالم است كه در پيشگاه او حاضر مي باشد! و اقتضاي ربوبيت اين است كه رب، بر بالين تربيت شونده حاضر باشد و خدا كه رب يكايك پديده هاي عالم آفرينش است، حضورش همه جا حاكم است.

ب: مفهوم مالك يوم الدين، موجب عدول گرديده است؛ زيرا با توجه به معناي جمله كه خداوند تمام اعمال بندگان را بررسي مي كند، اين سؤال پيش مي آيد كه او بر مبناي كدام اطلاعات و براساس كدام گزارشها در قيامت از ما بازخواست خواهد كرد و نتيجه مي گيرد كه به طور قطع بايد خدا، هم اكنون حاضر بوده و بر اعمالم نظارت داشته باشد. پس او غايب و غافل از ما نيست. لذا معرفت نمازگزار در اين جا به حد اعلي مي رسد و از غيبت طي طريق كرده و به مقام حضور بار مي يابد و عالم را محضر خدا مي بيند.

يك نظر جديد:

نظريه هايي كه مطرح شد، معمولا در بعضي تفسيرها آمده است؛ ولي نظر ديگري كه از ذهنها مخفي مانده است، اين جا مي آوريم:

اصولا اظهار بندگي و پرستش به معبود غايب تعلق



[ صفحه 116]



نمي گيرد. اقتضاي عبوديت كه اقرار به عجز و حقارت در برابر معبود و ذكر عظمتهاي او است، فقط با خطاب تناسب دارد. وقتي شما موضوعي را درباره ي شخص ثالثي مطرح مي كنيد، به اين مفهوم است كه مخاطبي داريد كه اين موضوع را با او در ميان مي گذاريد. بنابراين، اين مخاطب، از آن غايب به شما نزديكتر است. از طرفي، تسلط شخص حاضر بيشتر از تسلط شخص غايب بر انسان است و عبوديت بايد خاص كسي باشد كه حاضر و مسلط بر عبادت كننده است.

از اين رو وقتي شخص به يكي از معصومين توسل مي كند، بدون فرض مخاطب بودن آنان، نمي تواند توسل جويد. براي آزمايش هم كه شده، يك نيايش و عبوديت جديد را با افعال صيغه ي غايب اجرا كنيد، آن گاه خواهيد ديد كه چه قدر سرد است و نيز خواهيد ديد كه هيچ گونه احساس آرامش يا ارتباطي با طرف نيايش خود پيدا نمي كنيد.

پس آيه ي «اياك نعبد» و آيه هاي بعدي، اظهار نهايت ذلت و نياز و عبوديت است. نفس موضوع، اقتضاي حضور مي كند و دليل عدول از غيبت به خطاب، در ماهيت جمله ي اياك نعبد مندرج است و ارتباطي به جمله هاي قبلي ندارد.

نظر ديگر:

دليل عدول اين است كه انسان حق ندارد بدون مقدمه چيني، به طور مستقيم و خطاب سخن گويد؛ مگر



[ صفحه 117]



آن كه نخست، نسبت به او معرفت پيدا كند. لذا نمازگزار خدا را به اين صفات متعالي مي شناسد، و به عنوان رحمان، مالك مطلق، رب العالمين و اختياردار قيامت قبول مي كند و بر آن اقرار مي كند. آن گاه به او اجازه داده مي شود كه با خدا سخن گويد. اين نحوه ي سخن گفتن با معبود را، خدا تعيين فرموده و آن را در قالب جمله هاي سوره ي حمد تعليم داده است.

اين سخن در سلام نماز نيز آن جا كه مي گوييم «سلام بر تو اي نبي اكرم»، به ميان مي آيد. اين كه انسان چگونه مجاز شده است با نبي اكرم، به صورت مخاطب، سلام عرض كند، پاسخ اين است كه وقتي پس از حصول معرفت از سوره ي حمد، سجده ها را به جا آورد، به او اجازه ي چنين خطاب و سلامي داده مي شود.



[ صفحه 118]




پاورقي

[1] آداب الصلوة، ص 279.

[2] كيمياي سعادت، ص 757.


بازگشت