تعلق داشتن، يك نياز رواني است


در روان شناسي كودكان، به اثبات رسيده است كه اگر نيازهاي جسمي و رواني كودك تأمين نشود، يادگيري او دچار اختلال خواهد شد. يكي از علل افت تحصيلي دانش آموزان، عدم تأمين نيازهاي اساسي و بخصوص نيازهاي رواني آنان است. بچه ها بيش از غذا خوردن، به محبت والدين نياز دارند و چون از محبت كافي - كه همان تعلق داشتن است - برخوردار شدند، پذيرش ذهني پيدا مي كنند. انسان به طور فطري دوست دارد ديگران او را دوست داشته باشند و او را تأييد كنند؛ يعني به كسي تعلق داشته باشند. چرا انسان از اين كه او را مورد انتقاد قرار دهند، هراس دارد؟ چرا جوان نمي پسندد كه كسي او را ملامت يا نصيحت كند؟ زيرا او در اين حالت، احساس بي پناهي، بريدن از تعلق و احساس وانهادگي مي كند و فكر مي كند كسي كه او را ملامت مي كند و با نصيحتهاي خشك



[ صفحه 34]



او را آزار مي دهد، او را دوست ندارد.

نياز رواني تعلق داشتن به مافوق، به قدري مهم است كه هر انساني هستي خود را وابسته به آن مي داند. حضرت علي (عليه السلام) در دعاي كميل عرض مي كند: «خدايا! بر فرض اين كه آتش دوزخ را تحمل كنم، چگونه فراق تو را تحمل نمايم؟»

«فراق» چيست؟ فراق همان نفي تعلق داشتن است؛ يعني به جايي تعلق نداشتن، يعني به جايي وابسته نبودن، بي پناه و بي پشتوانه بودن، و اين تعلق نداشتن، نتيجه اش دلهره و اضطراب است. علل اين نابساماني رواني كه ذكر شد، از يافته هاي امروز روان شناسان سرشناس دنيا است و همه ي اين بيماريها در اشخاصي كه به خدا اعتقاد نداشته اند، بيشتر ديده شده است. روان شناسان مي گويند اغلب آنان كه خودكشي كرده اند، خود را پا در هوا مي ديده اند. زندگي را پايان يافته، بدون آينده و خود را بي تكيه گاه يافته اند و اين رنج تلخ پوچي و دلهره، خودكشي را بر آنان آسان مي نموده است.

دكتر فرانكل با روش «لوگوتراپي» [1] ، بيماران خود را درمان مي كند؛ به اين ترتيب كه آينده داشتن و تعلق داشتن را به آنان القا مي كند. او مي گويد من خلاف روش روان كاوي، به گذشته تا حال بيمار كاري ندارم؛ بلكه مي خواهم آينده را به



[ صفحه 35]



او بباورانم و براي رنج بيمار معنايي بيابم تا شفا يابد!

او به عنوان مثال، نمونه اي از «معنا - درماني» را ذكر مي كند.

روزي پزشكي سالخورده كه گرفتار افسردگي عميق بود، به من مراجعه كرد. اين پزشك طاقت نداشت مرگ همسرش را كه دو سال پيش از آن روي داده بود، تحمل كند؛ زيرا بيش از حد همسرش را دوست مي داشت. من چه كمكي مي توانستم به او بكنم؟ فقط پرسيدم: «چه مي شد آقاي دكتر، اگر شما مرده بوديد و زنتان زنده مي ماند؟» پزشك پير گفت: «واي كه اين ديگر خيلي بدتر مي شد، چون آن بيچاره بيشتر از من رنج مي كشيد.»

و در پاسخ به او گفتم:

«پس مي بينيد كه رنج به او نرسيد و شما بوديد كه رنج او را به جان خريديد اكنون بايد آن را بپذيريد و به جايش زنده بمانيد!»

ديگر چيزي نگفت و نور كشف حقيقتي در چشمهايش درخشيد. دستم را به آرامي فشرد و از اتاق خارج شد.

«رنج وقتي معنايي يافت، معنايي مثل فداكاري، ديگر آزاري نمي رساند.» [2] اين پزشك قبل از اين ملاقات رنج مي كشيد و آن را بيهوده مي پنداشت؛ ولي دكتر فرانكل به او



[ صفحه 36]



فهماند كه او به خاطر كسي كه دوستش دارد، رنج مي كشد؛ يعني فداكاري مي كند. و اين، همان معنايي بود كه تحمل پزشك پير را نسبت به رنج افزايش داد.

بسي ظلم است كه حق اسلام در اين ميانه شناخته نشود. اسلام يك درمان اساسي براي همه ي اين آشفتگيهاي خطرناك رواني ارائه كرده است و آن نماز است. وقتي نماز به پا شد، همه چيز فرو مي نشيند. شما يكايك اين خلأهاي رواني را در نظر بگيريد و آن گاه يكايك مفاهيم نماز را بنگريد، به خوبي نمايان است كه نياز رواني تعلق داشتن به يك قدرت مورد اعتماد و مطلوب، از يكايك جمله ها و حركتهاي نماز پاسخ مي گيرد. آن جا كه مي گويد: تمام كمالات، زيباييها و پديده ها كه در اين عالم وجود دارد، همه كار خداوند است؛ خدايي كه تمام عالم، تحت ربوبيت و پرورش او به سوي مقصد و آينده ي خود در حركت است.

حال چه معنايي براي زندگي انسان بالاتر از دين و مذهب وجود دارد؟ بخصوص كه دستورهاي عبادي دين، يك تمرين هميشگي براي يادآوري معناي زندگي است.

نمازگزار چشم به آينده دارد. او در نماز اين معنا را بارها زمزمه مي كند كه هيچ چيزي در عالم خلقت، بي سرپرست و بي مقصد نيست، پس من كه كاملترين مخلوقات خداوند هستم، مورد تربيت و توجه او مي باشم و به او تعلق دارم. او با



[ صفحه 37]



گفتن «مالك يوم الدين»، به خودش يادآوري مي كند كه ذره اي نيكي و بدي بي حساب نخواهد ماند و من و امثال من همگي به آن جا فراخوانده مي شويم و به خوب و بدمان مي رسيم.

نياز رواني انسان به محبت و نياز او به تأييد شدن، در جمله ي «اياك نعبد» تأمين مي شود و مبالغه نيست اگر بگوييم انسان بيش از نيازش از رحمت حق برخوردار مي شود. چون در اين جا مي گويد: «خدايا! من فقط به تو عشق مي ورزم، فقط به تو بسته ام.» - بندگي همان بند بودن و تعلق داشتن است - و نمازگزار قدمي بالاتر گذاشته، مي گويد: «خدايا! از تو حاجتي نمي خواهم، فقط خودت را مي طلبم. تو دنياي مني و آخرت مني. بهشت من هم تويي.» [3] .

آيا با حضور عشقي اين چنين، جايي براي يأس، نااميدي و پوچي هست؟



[ صفحه 38]




پاورقي

[1] معنا - درماني.

[2] انسان در جستجوي معنا.

[3] مفاتيح الجنان، مناجات مريدين، امام سجاد عليه السلام.


بازگشت