معناي زندگي


دكتر «فرانكل» - روان شناس - مي گويد: «با گروهي از افراد در اردوگاه وحشتناك آدم سوزي هيتلر، هر لحظه با مرگ تلخي گلاويز بوديم. من در حالي كه از شدت درد به خود مي پيچيدم، چند كيلومتري با ستون زندانيان از اردوگاه به سمت محل كار اجباري، لنگان لنگان حركت كردم. سرماي شديدي بود و باد سرد به صورتم مي كوفت. پيوسته به مشكلات بي پايان زندگي سراسر درد و رنجم مي انديشيدم. در اين توفان سهمگين، به طور دائم فشارهاي رواني و جسمي شديدي را تحمل مي كردم.

زندانبانان بي رحم كه تعدادي از آنان هم از خودمان بودند، گاه و بيگاه با كابل سيمي، خط سرخي بر تن آزرده ام ترسيم مي كردند تا با پاهاي زخمي و يخ زده ام تندتر گام بردارم! بعد از تحمل كاري سخت در دامنه ي كوه و در فصل زمستان، ما را



[ صفحه 25]



بدون هيچ فرصت استراحتي، به اردوگاه باز مي گرداندند و چون به اردوگاه وارد مي شديم، براي خوابيدن، روي زمين دراز مي كشيديم و ترجيح مي داديم پوتينهاي يخ زده همچنان بر پاهايمان بماند؛ زيرا چرم آنها با پوست پايمان تركيب شده بود و بيرون آوردن آنها باعث مي شد مقدار زيادي از پوست پاها كنده شود! اين وضع روزمره و عمومي زندانيان بود. يك وقت با كمال تعجب متوجه شدم يكي دو روز است، هم بند من از نوعي نشاط برخوردار شده و گويي رنجي را احساس نمي كند! با اين كه او هم مثل بقيه شكنجه مي شد.

راز اين قدرت تحمل را جويا شدم. او محرمانه گفت خواب عجيبي ديده ام؛ در خواب ندايي به گوشم رسيد كه گفت: تا آخر اين ماه جنگ تمام مي شود و هيتلر شكست خورده، ما همه آزاد مي شويم.

من مي ديدم هر چه به اواخر ماه نزديكتر مي شويم، چهره ي دوستم شكفته تر و مقاومتر مي شود. اما آن ماه تمام شد و هيتلر همچنان بر سر قدرت باقي بود و خواب او تعبير نشد. پس از آن بود كه ديدم دوستم، به سرعت رو به افول و خاموشي گذاشت و مقاومت خود را از دست داد و بر اثر شدت يافتن نااميدي، چراغ عمرش خاموش شد. من كه در رشته ي روانپزشكي تحصيل كرده بودم، با مشاهده ي اين حادثه كه تجربه ي نابي بود، به اين نتيجه رسيدم كه چيزي كه رنج را براي



[ صفحه 26]



او آسان و قابل تحمل كرده بود، اميدواري به آينده اي مطلوب بود و چون اميد به آينده را از دست داد، احساس كرد به آخر خط رسيده، يأس بر او چيره شده و تحمل رنج را از وي گرفت و او را كشت.» [1] .

يكي از مشكلات اصلي كساني كه خودكشي مي كنند، همين است؛ يعني آنان اميد به آينده را از دست مي دهند. معمولا برخي از روان شناسان، وقتي مي خواهند علت بيماري رواني شخص را كشف كنند، از بيمار، سرگذشت او را جويا مي شوند تا از اين راه، به نقطه اي برسند كه آن نقطه، نقطه ي شروع عقده يا بيماري بوده است. اما دكتر فرانكل معتقد است كه لازم نيست بيمار را به گذشته ببريم؛ زيرا بيماري بيش از آن كه به عوامل گذشته ربط يابد، بيشتر به آينده مربوط مي شود.

فرانكل مي گويد بايد ديد، اين بيمار اصولا آينده دارد؟ يعني دلبستگي و اميدي به داشتن آينده دارد يا نه؟ زيرا اغلب بيماراني كه كارشان به خودكشي مي انجامد، از آينده بريده و زندگي را بدون هدف و بي معنا پنداشته اند. بررسيها نشان داده است كه آمار خودكشي در ميان قشر مذهبي، در حد صفر يا خيلي كم است؛ مگر اين كه ابتدا اعتقادات خود را از دست بدهند. به دليل اين كه آنان وقتي اميد خود را نسبت به



[ صفحه 27]



آرزوهاي دنيوي از دست مي دهند، احساس نمي كنند كه به آخر رسيده اند؛ زيرا آنان به زندگي اساسي پس از مرگ اميدوارند و به آن باور دارند.

واقعا جاي بسي شگفتي است و انسان روز به روز به عظمت قرآن بيشتر پي مي برد. اگر امروزه صاحب نظران علوم، به حقيقتي دست مي يابند، مي بينيم قرآن كريم، قرنها پيش به آن اشاره داشته آنجا كه فرموده است:

«و از تعقيب دشمن سست نشويد، چه اين كه اگر شما درد و رنج مي بينيد، آنان نيز همانند شما در رنج هستند. ولي شما اميدوار به خداوند هستيد، در حالي كه آنان چنين اميدي ندارند.» [2] يعني اين درد و رنج انسان را از پاي درمي آورد؛ اما چون شما آينده و اميد به خداوند داريد؛ اين امر سختيها را براي شما قابل تحمل مي كند و اگر اين رنج، دشمن بي اعتقاد شما را از پاي درآورد؛ يك امر طبيعي است؛ زيرا آنان از نعمت اميد به خدا محرومند.

نماز انسان را نسبت به آينده ي مطلوب، اميدوار مي كند و هميشه مالك يوم الدين در نظر نمازگزار است. اصولا نمازگزار دنيا را مانند يك پل عبوري مي داند و اميد او به فضاي باز و زيباي آخرت و رحمت بي پايان خداي رحمان است. هر چند در اين دنيا هم نسيم رحمت حق را احساس



[ صفحه 28]



مي كند و بوي دل انگيز درك حضور خداوند را با مشام جان مي شنود. حال به دو سؤال زير بينديشيد:

1- آيا رنجها در اين عالم، جزو نظام آفرينش هستند، و آيا امكان داشت كه اصلا رنجي وجود نداشته باشد؟

2- در مقابل اين رنجها كه براي انسان پيش مي آيد، چه بايد كرد و چه موضعي بايد گرفت؟

قرآن مجيد براي دو سؤال فوق، پاسخي حقيقي دارد كه تجربه هاي روان شناسي امروز به پاره اي از آنها دست يافته است.

قرآن در پاسخ سؤال اول فرموده است:

«حقيقت اين است كه ما انسان را در متن رنجها آفريديم؛ يعني زندگي او پر از رنجها است.» [3] .

انسان پس از تولد، مراحل زيادي از مشكلات، دردها و رنجها را طي مي كند. دوران كودكي، نوجواني، جواني و پيري، و از همه مشكلتر، درد و رنجهاي دوران جواني است! به ويژه وقتي با محروميت توأم باشد. اين طبيعت زندگي دنيا است و شما هر بخش از طبيعت را كه مشاهده كنيد، مي بينيد هر پديده اي كه بخواهد از وضع محدود خود به درآيد و به كمال برسد، از ميان امواج رنجها عبور مي كند. دانش آموزي كه مي خواهد مطلبي بياموزد، بايد رنج ساعتها،



[ صفحه 29]



روزها، ماه ها و نيز رنج تكليف و مطالعه را تحمل كند و بايد و نبايدهاي معلم را گردن نهد تا به مرحله اي از كمال دست يابد.

پس در ديدگاه قرآن، چون انسان به سوي كمال در حركت است، ضرورتا بايد از پيچ و خم رنجها عبور كند.

پاسخ سؤال دوم «در مقابل رنجها چه بايد كرد؟»:

مردم بر حسب تحمل خود در مقابل رنجها چهار گروهند:

1- انسانهاي زبون: گروهي كه تا رنجي بر آنان عارض مي شود، تصور مي كنند كه تمام درهاي اميد به رويشان بسته شده و پايان كارشان فرارسيده است، آن گاه تحمل از دست مي دهند و به لابه و زاري پرداخته و خودآزاري مي كنند. حتي برخي از آنان پيشدستي كرده، با خودكشي رشته ي حيات خود را قطع مي كنند. اينان افراد فرومايه و بدبختي هستند كه از معنويت بويي نبرده اند و طبعا اهل نماز هم نيستند.

2 - بلاپذيران: گروهي كه در مقابل رنجها از خود تحمل نشان مي دهند و به نوعي خود را با آن تطبيق مي دهند. ممكن است رنج و مشقت، اين گونه افراد را از پا درنياورد؛ اما نتيجه اي هم عايد آنان نمي شود و فقط روزگار مي گذرانند؛ يعني فقط با بي خيالي با رنجها روبه رو مي شوند و كوششي در جهت حل دشواريها نمي كنند.

3- صابران شاكر: گروهي كه رنج را مي شناسند و آن را



[ صفحه 30]



تحمل مي كنند و از آن عبور كرده به كمال مي رسند.

اينان در برابر رنجها، نه تنها لابه و زاري نمي كنند؛ بلكه شاكر هم هستند. زيرا پي برده اند كه براي رسيدن به آرمان كمال، بايد از بستر رنجهاي خاص آن گذر كرد! آري اينان اهل نمازند. رنج به سراغشان مي آيد، ولي از آن بهره برداري مي كنند.

4 - مخلصين: آنان قهرماناني هستند كه نظام آفرينش را شناخته و موقعيت خود را در اين جهان موقت، درك كرده اند. آنان خود به سراغ رنجها مي روند و از ميان امواج رنجها كمال مطلوب خوب را مي يابند. فرق اينان حتي با گروه سوم همين است. آنان خود به سراغ رنج مي روند.

اين انسان مخلص اسلام است كه نماز، او را چنين پرورده است و همين انسان الگو و شريف است كه در ميان تهاجم رنجها و فشارها، در ظهر عاشورا، زير رگبار تيرهاي دشمن، آخرين نمازش را به پيشگاه الهي به ارمغان مي آورد و سپس با حيات وداع مي كند.

آيا اين زيبا نيست كه در پاسخ نماز امام حسين (عليه السلام)، ما هم نمازي به پا داريم؟



[ صفحه 31]




پاورقي

[1] انسان در جستجوي معنا، دكتر ويكتور فرانكل.

[2] نساء: 104.

[3] بلد: 3.


بازگشت