خلوت ضروري


چون آدمي از بدو تولد با احساس سرو كار داشته چشمش به عالم ظاهر مشغول و گوشش به اصوات بيرون متوجه است طبعاً با جهان طبيعت خو كرده است و بسا آنگونه كه خبر از ملكوت و عالم باطن ندارد. نفسش آنقدر به علم حصولي پرداخته كه از علم حضوري بازمانده؛ آن قدر گوشش شنيده و زبانش گفته كه از گلزار سكوت تا آخر عمر شميمي به مشامش نرسيده؛ بنابراين چاره جز اين نيست كه خود را عادت دهي اقلاً ساعتي چند از شبانه روز را در، بر خود ببندي و رو به قبله نشيني و از عالم طبيعي به درآيي به خود نگري و راه درون را بگشايي و شاهراه آن فتح كني و بينديشي كه كيستي؟ از كجا آمده اي؟ براي چه آمده اي و به كجايت مي برند؟ و اكنون در چه كاري؟

تو بيضه بطي را ماني كه از آشيان مادر جدايش كردند و به زير بال و پر مرغ خانگي پروريدند و چون از بيضه سر بدر آورد، جز مرغ خانگي نديد و اين دايه خاكباز او را از پريدن و شنا باز داشت و تا آخر عمر به خاكبازيش مشغول ساخت و نينديشيد كه درياها و آسمان ها زير بال و پر اوست.



[ صفحه 179]





تخم بطي گر چه مرغ خانه ات

كرد زير پر چو دايه تربيت



مادر تو بط آن دريا بد است

دايه ات خاكي بدو خشكي پرست



ميل دريا كه تو را دل اندرست

اين طبيعت جانت را از مادر است



ميل خشكي مر تو را زين دايه است

دايه را بگذار كو بد رايه است



دايه را بگذار بر خشك و بران

اندر آ در بحر معني چون بطان



گر تو را دايه به ترساند ز آب

تو مترس و سوي دريا ران شتاب



تو بطي بر خشك و برتر زنده اي

ني چو مرغ خانه، خانه كنده اي



تو ز كرمنا بني آدم شهي

هم به دريا هم به خشكي پا نهي



ما همه مرغابيانيم اي غلام

بحر مي داند زبان ما تمام



(مولوي)

اين دايه عالم طبيعت و آن دريا ملكوت و آن آسمان جبروت تو است. تا به عالم طبيعت مشغولي از دريا و آسمان بي خبري. راه پرواز دريچه علم حضوري است كه نفس بي چشم به خود مي نگرد و بي گوش سخن خود مي شنود و بي زبان با خود سخن مي گويد و از آن راه تا آسمان جبروت و كهكشان هاي قرب راهي نيست.

به خود رسيدن و به خود پرداختن و به خود نگريستن جز در سايه فراغت نيست و آدمي را نيز از پرداخت به دنيا چاره نباشد؛ ولي بكوش تا در آن غرق نشوي و برنامه اي براي خويش تدوين كني تا ساعتي چند در شبانه روز روي از دايه بگرداني و به مادر رسي. نديدي كه خداوند با رسولش فرمود:

«چون فراغت حاصل كردي. به رنج اندر آي و به سوي پروردگارت راغب شو». [1] .



[ صفحه 180]



و طبعاً بايد بر اين فراغت خود يار و ياور خويش باشي.

«سزاوار است انسان را كه او را ساعتي باشد كه چيزي او را به خود مشغول ندارد». [2] .

(علي عليه السلام)

آنكه در كار دنيا و شغل و محبت آن مشغول شد او را خوابي مي برد كه بيداريش منحصراً ساعت مرگ و جدايي از دنياست. و اين بيداري را جز حسرت سودي نبود و خداوند با پيامبرش صلي الله عليه و آله فرمود:

«بترسان ايشان را از روز حسرت كه كار از كار گذشته باشد». [3] .

آنجاست كه دنيا محبوبشان برايشان حسرت آفرين گردد.

«اين چنين خدا اعمالشان را بر ايشان حسرت نمايد». [4] .

و همچنين اميرمومنان عليه السلام فرمودند:

«بدانكه دنيا دار آزمايش و بلاست و آنكه بدو پرداخت ديگر فراغتي از او نمي يابد تا بدانجا كه همين دل مشغولي حسرت روز قيامت بر او باشد». [5] .

و از دعاهاي امام سجاد عليه السلام است كه:

«پروردگارا كفايت كن مرا از آنچه هم من براي آن است و به كار پرداز مرا در آنچه برايم از آن سئوال كني و فارغ ساز



[ صفحه 181]



روزگارانم را بدانچه براي آنم آفريدي». [6] .

و در آن ساعت كه تنها نشستي و در بر خود بستي و از اغيار رستي نه تصور كني كه از همه رميدي كه بسا غوغاي نفس در همان خلوت سرا از غوغاي بيرون بيش تر بود؛ لازم است در آنجا كه نشستي فقط به خود نگري و هيچ خيال نه خوب و نه بد، بر انديشه نگذراني كه خلوت حقيقي وحدت بود و چون با همين علم حضوري به درون نگري هر چه از آن سوي در رسد جز نور نباشد.



گفتم از خلق جهان بالاترم در مرتبت

چون به وحدت آمدم، زيري و بالايي نماند



تا محقق شد كه خلوت در حقيقت وحدت است

اين زمان عطار را پرواي تنهايي نماند



(عطار)

در اين حالت است كه حتي تك تك ساعات مزاحم است و جناب حافظ از نفس فرشتگان ملول [7] تو نه تنها از صداي نفس خود ملول كه حتي جاي توجه به نفس بالسكون فاء آنجا نباشد.



چو بنشيند به خلوت يار با يار

نفس نامحرم افتد همچو اغيار



نداني كرد هرگز خلوت آغاز

مگر از هر چه داري،خو كني باز



با ورود در اين مقام مي يابي كه جان چون به ديدار ملكوت مشغول است تا حدودي از تن باز مي ماند؛ تعداد تنفس كم مي شود و بدن نياز خود را به هوا از دست مي دهد؛ قبول نداري بيازماي و چون سالك در اين تمرين كار كرد، طبعاً



[ صفحه 182]



توجه او در نماز به حق آسان گردد و بزرگي گويد:

«آغاز عبادت خلوت است. وزان پس طلب داشتن علم و آنگاه عمل كردن بدان و سپس نشر آن» [8] .

و چون تو را لذت خلوت و انس با محبوب حاصل آمد ديگر يابي كه سر مصاحبت و معاشرت نداري.



خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است

چون كوي دوست هست به صحرا چه حاجت است؟



ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست

در حضرت كريم تمني چه حاجت است؟



جام جهان نماست ضمير منير دوست

اظهار احتياج در آنجا چه حاجت است؟



اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار

مي داندت وظيفه تقاضا چه حاجت است؟



(حافظ)

«به راستي كه دوستان خدا خاموشند ولي خاموش آنها ياد خداست؛ مي نگرند اما نگاه آنها عبرت آميز است؛ سخن مي گويند اما گفتار آنها حكمت است» [9] .

بر اين چند حديث از ميان صدها حديث بنگر:

«در دوري از دنيا پرستان مجموعه خوبي هاست». [10] .



[ صفحه 183]



«تنهايي آرامش عبادتكاران است». [11] .

«هر آن كس از مردم تنهايي گزيد با خداي منزه مأنوس مي شود». [12] .

و چون ناگزير باشي در معاشرت مردم، چشم با ايشان داشته باش و دل با خداي و اين مقام ميسر نشود تو را تا مردم همچون عروسك هاي خيمه شب بازي براي تو باشند و داني كه سرنخ وجودي هر يك از ايشان در دست خداي تست. بنگر بر اين حديث:

«با مردم با زبان و بدن در آميزيد و از دل ها و اعمال تان آنها را برانيد». [13] .

و خداوند در آغاز بعثت با حبيبش فرمود:

«منقطع شو به سوي او انقطاعي». [14] .

و به اينجا كه رسيديم مي شنوم كه نفست سرو صدا آغاز كرد كه اين مرد اين ترهات از كجا مي بافد. بايد در اجتماع بود، خدمت به مردم چه مي شود؟ نان و آب چه مي شود؟ تحصيل و علم چه مي شود. با او جواب ده به عنوان شركت در اجتماع چه گناهان كه دامنم نيالود؛ چه غيبت ها و دروغ ها كه نشنيدم؛ بر چه لغوها و هزل ها كه ننشستم؛ چه مجلس هاي معصيت كه شركت نكردم. كدامش خدمت به خلق بود و كسب روزي و علم؟!

اي عزيز، اگر خواهي به خداي رسي از اين ژاژ خايي هاي نفس بگذر به او بگو: هم مسلمان خدمت به خلق است؛ آنجا كه پيش آيد و توان باشد اگر كناره



[ صفحه 184]



گزيند مسئول بود و وظيفه او كسب روزي خود و خاندانش و هم او تشنه علم و معرفت. اما نگفته اند كه همه جا برو و با همه در آميز و به هر سخن گوش فرا دار و بر سر هر سفره بنشين و خود را با هر معصيت بيالاي تا يك سالك معتدل و موفق باشي بر اين توصيه امام باقر عليه السلام كه به جابر مي فرمايند گوش فرادار:

«جان خود را به برگزاري كار به خدا راحت و آرامش ده و آسايش تن را به جمعيت دل و دوري از تفرقه مهيا ساز و جمعيت قلب را با دوري از گناه به دست آور و رقيق ساز دلت را با ياد خداوند در خلوت ها و با دوام حزن نور قلبت را در افزا و دوري گزين از شيطان با خوف از خدا». [15] .

همه برنامه سلوك در همين حديث نهفته است اگر به ژرف انديشي آن اندر نشيني.

شش درد كه معمولاً مردم بدان گرفتارند را بر شمرده و شش داروي آن را معرفي فرموده اند تا اگر اين شش دارو را به كارگيري از آن شش درد جان گزا رهايي يابي.

اول: براي آرامش روحي كه نوعاً مردم از آن بي نصيب اند كار خود به خدا باز گذاري.



كار خود گر به خدا باز گذاري حافظ

اي بسا عيش كه از بخت خدا داد كني



دوم: آرامش تن را با بيرون آمدن از تفرقه و پريشاني و به دست آوردن جمعيت خاطر به دست توان آورد.



[ صفحه 185]





ز فكر تفرقه باز آي تا شوي مجموع

به حكم آنكه چو شد اهرمن سروش آمد



سوم: جمعيت خاطر را با دوري از گناه حاصل توان كرد. معلوم مي شود يكي از آثار گناه پريشاني خاطر است.

چهارم: با ياد خدا در خلوتگاه دل قلب را رقيق توان كرد.

پنجم: با دوام حزن قلب نوراني مي شود.

ششم: با ترس از خداوند آدمي آن قدرت را مي يابد كه بتواند شيطان را از خود دور نمايد.



[ صفحه 186]




پاورقي

[1] فاذا فرغت فانصب و الي ربك فارغب. الانشراح 94: 8.

[2] ما احق الانسان ان تكون له ساعة لايشغله عنها شاغل. علي عليه السلام، غررالحكم.

[3] وانذرهم يوم الحسرة اذ قضي الامر. مريم 19: 40.

[4] كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم. البقره 2: 163.

[5] اعلم ان الدنيا دار بلية لم يفرغ صاحبها فيها قط ساعة الا كانت فرغته عليه حسرة يوم القيامة. علي عليه السلام،نهج البلاغه.

[6] و اكفني ما يشغلني الاهتمام به، واستعملني بما تسألني غداً عنه و استفرغ ايامي فيما خلقتني له. دعاي مكارم الاخلاق، دعاي 20.

[7]



من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمي مي كشم از براي تو.

[8] سفيان ثوري.

[9] ان اولياء الله سكتوا فكان سكوتهم ذكرا، و نظروا فكان نظرهم عبرة، و نطقوا فكان نطقهم حكمة. محمد صلي الله عليه و آله، بحارالانوار 69: 289.

[10] في اعتزال ابناء الدنيا جماع الصلاح. علي عليه السلام، غررالحكم.

[11] الانفراد راحة المتعبدين. علي عليه السلام غررالحكم.

[12] من انفرد عن الناس انس بالله سبحانه.

[13] خالطوا الناس باالسنتكم و اجسادكم و زايلوهم بقلوبكم و اعمالكم. علي عليه السلام، غررالحكم.

[14] و تبتل اليه تبتيلا.

[15] تخلص الي راحة النفس بصحة التغويض و اطلب راحة البدن باجماع القلب و تخلص الي اجماع القلب بقلة الخطاء و تعرض لرقة القلب بكثرة الذكر في الخلوات و استجلب نور القلب بدوام الحزن و تحرز من ابليس بالخوف صادق. امام باقر عليه السلام، بحارالانوار 17: 161.


بازگشت