سحر يا ميعادگاه سالك


ميعادگاه عاشق سحر است، وقت ملاقات سحر، آنگاه كه خلايق همه در خوابند و شهر را غوغا خفته، ستارگان به نظاره شب خيزان و شب خيزان روي در آسمان، آنگاه كه زبان سالكان خاموش ولي در درون صد جوش دارند، به آرامي بستر را ترك مي نمايند و چون چشمان شان به آسمان افتاد سرود سحر را زمزمه مي كنند:

«به راستي كه در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و رفت شب و روز براي خردمندان نشانه هاست، هم آنان كه ايستاده و نشسته و خفته به ياد خدا هستند و در آفرينش آسمان ها و زمين به تفكر مي نشينند و با خداي خويش اين زمزمه را دارند كه پروردگارا تو اينها را بيهوده نيافريدي، منزهي تو ما را از عذاب آتش برهان». [1] .



[ صفحه 128]



دور است عشق از جان آنان كه سحر را در بستر مي مانند؛ گر ادعاي عاشقي داري سحر را از ياد نمي بري و از ابتداي شب خود را براي بيداري سحر آماده مي سازي ممكن است نفس با تو در جنگ و ستيز آيد؛ سلوك، همه مراقبه و مجاهده است اينجا ميدان ستيز است اگر مي خواهي نفس را تربيت كني بسم الله.

«با نفس خويش براي عبادت خدا به ستيز، همچون ستيز دشمن با دشمن و بر او چيره شو همچون چيرگي ضد بر عليه ضد به راستي كه قهرمان ترين مردم آن است كه در برابر نفس خويش قهرمان باشد». [2] .

اگر شبي را در جشني و سروري با دوستان و آشنايان تا نيمه بگذراني و به غفلت سرآري نفس از استراحت و خواب با تو دم نزند و حتي وعده دهد كه شبي خوش و سروري شادمانه در پيش است ولي اگر اراده كردي كه ساعتي از شب را در ياد خدا بنشيني و از بستر بدر آيي، زبان بگشايد و از درون وسوسه سر آرد كه بنده خدا تو را استراحت لازم است؛ چون تو روز را در كسب معاش و شب را در طلب آخرت به سر بري پس اي بدبخت كي استراحت كني؛ فردا مريض مي شوي بر خود ستم مكن.

تو را به خدا چند از اين حديث شنودي اين كار نفس است؛ بدي ها را براي تو مي آرايد و خوبي ها را واپس مي زند.

«خوش بر آن بنده كه با نفس و هواي خويش بستيزد. هر آن كس بر لشكر هوي پيروز شد به رضاي خداوند رستگار



[ صفحه 129]



شده و آنكه با نيروي كوشش و استكانت عقل و خردش بر نفس اماره غالب گرديد بر بساط حضور پروردگارش راه جسته و به رستگاري عظما رسيده و بداني كه هيچ حجابي بين بنده و خدا همچون نفس و هواي شخص نيست و هيچ سلاحي كشنده تر و از بين برنده تر براي بنده در مبارزه با نفس همچون افتقار الي الله و گرسنگي و تشنگي روز و برخاستن شب نيست؛ چنين مبارزي اگر در اين حال بميرد شهيد مرده و اگر زنده ماند و در اين راه مقاوم باشد سرانجام به رضوان بزرگ الهي راه جسته. فرمود خداوند بزرگ: آنان كه در راه ما كوشيدند به تحقيق ايشان را به راه هاي خود هدايت كنيم چه خداوند با نيكوكاران است» [3] .



شب آمد، شب دواي بي دوايان

شب آمد، شب بساط آشنايان



شب آمد تا كه بلبل راز گويد

شب آمد، تا كه مرغ حق بنالد



شب آمد تا كه از دل غم گشاييم

بساز مرغ حق، با حق بناليم



شب آمد، تا كه هو از دل برآريم

به هو هوي كبوتر، شب سرآريم



(مؤلف)

آغاز نزول وحي است؛ اولين شب هاي بعد از بعثت،محمد صلي الله عليه و آله چهل سال در راه لقاء گام زده و خارها و سنگلاخ هاي بيابان سلوك را به جان خريده تا جبرئيل از



[ صفحه 130]



طرف محبوب مأمور درگشايي گشته و باب مراودة و وحي گشوده گرديده ببينم در اين ساعات عزيز دستور حق تعالي با حبيبش چيست؟

«اي گليم بر خود پيچيده. شب را جز اندكي برخيز.. قرآن را با تأني و آرامش بخوان به زودي ما بر تو سخني بس گرانقدر القاء كنيم... در روز تو را آمد و شد فراوان است. شب را به ياد پروردگار نشين و منقطع شو به سوي او انقطاعي هم او كه پروردگار خاور و باختر است و نيست خدايي جز او هم او را كارگزار خود قرار ده». [4] .

اي عزيز آنكه پروردگار خويش را شناخت نظر از او باز نگرفت و در برابر عظمتش يك لحظه از ادب در پيشگاه او غافل نماند.

«هر آن كس خدا را با عظمتش شناخت زبانش را از سخن و شكمش را از طعام باز داشت و نفسش را به روزه و نماز شب ياري نمود». [5] .

گويي خدا را دوست دارم، در مقام ادعا همه قهرمانيم ولي در عمل همه ناتوان. عاشقي را گويند محبوب در گشاده، بار داده و تو را در انتظار است. اما تو براي ديدار و ملاقات صد ناز داري؛ ناز معشوق نازنين است ولي ناز عاشق خريداري ندارد. بر اين حديث توجه كن:

«دروغ مي گويد آنكه پندارد مرا دوست دارد اما چون شب فرا



[ صفحه 131]



رسد تا صبح به خواب مي رود. اين طور نيست كه هر عاشقي دوست دارد با محبوب خود خلوت كند. هان اي پسر عمران من بر حال دوستان خود واقفم.

(حديث قدسي)



الهي لذت انسم چشاندي

بر اين خلوتگه شب ها نشاندي



الهي در شبم صد در گشادي

نويد رحمتم در شب تو دادي



قم اليلي به حري چون سرودند

هزاران در به دلداران گشودند



چو منشور آمدش از حضرت رب

بساز آمد نياز احمد آن شب



نياز احمدي آن ناز بنشاند

به همراهش هزاران خيل بر خواند



ز بستر نيمه شب ها برونند

و في الاسحار هم يستغفرونند



(مؤلف)

داستان ابيات اخير آن است كه داني وجود آن عزيز رحمة للعالمين بود، چون چون او را به مائده آسماني سحر خيزي دعوت فرمودند و بر او شركت در اين بزم را واجب نمودند؛ چندي گذشت و از شربت وصال و خلوت و انس با محبوب جرعه ها چشيد، دوري از اصحاب و بي بهرگي آنها را تحمل ننمود و ناگزير از حضرت حق درخواست نمود، كه باري اي محبوب من يارانم نيز در انتظار دعوت به خلوت سراي تواند اجازت فرما تا آنها نيز با من در اين بزم سحرگاهي شركت كنند. اجازت آمد كه:

«به راستي كه پروردگار تو داند كه تو برخيزي كم تر از دو ثلث يا نيمي يا ثلثي از شب و گروهي كه با تواند، اندازه دارنده شب و روز خداست» [6] .



[ صفحه 132]





شب مردان خدا روز جهان افروز است

روشنان را به حقيقت شب ظلماني نيست



خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر

حيوان را خبر از عالم انساني نيست



(سعدي)

بنشين تا كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام را بگشايم تا از او پرسيم برنامه شب خيزان را:

«شب هنگام براي عبادت قيام دارند. آيات قرآن را با آرامش تلاوت مي نمايند. با زمزمه هاي آن آيات غمي عارفانه در دل شان به وجود مي آيد. دواي دردهاي خود را به اين وسيله ظاهر مي سازند. هر چه از زبان قرآن مي شنوند گويي با چشم مشاهده مي نمايند. هر آنگاه به آيه اي از آيات رحمت مي رسند. بدان طمع مي بندند؛ دل هاي شان از شوق لبريز مي گردد و چون به آيه اي از آيات قهر مي رسند به آن گوش فرا مي دهند؛ مثل اين است كه هم اكنون آهنگ بالا و پايين رفتن شعله هاي جهنم درگوش شان طنين مي اندازد؛ پشت ها به عبادت در ركوع، گاه پيشاني بر خاك و در پيشگاه حق تعالي به سجده، ايده ها و آرزوهاي خود را با دعا از خدا خواهند. روح شان به جهان ديگر پيوسته است؛ چون روز فرا رسد هم آنان مردماني اجتماعي اند؛ بردبار و نيك كردار و



[ صفحه 133]



دانا و پارسايند». [7] .

عزيزا دنيا با همه عظمتش در چشم سالك كوچك است و لذات آن محدود و پست اگر گرسنه باشي چند لقمه اي تو را سير كند و بعد از سيري تحمل لقمه اي نداري؛ اگر تشنه باشي با جرعه اي سيراب شوي و جرعه دوم را كراهت داري. در يك دم بيش از يك لباس نتواني پوشيد؛ جلوه گاه نظرت بيش از ميداني نيست، وراي آن را نتواني ديد و ساير لذات را نيز چنين انگار، ديگر آنكه بهره از آنها موقت است و در حقيقت ارضاي نيازي از بدن تو است كه چون محدود است لذتش نيز محدود بود؛ آنانكه با جان سرو كار دارند و لذايذ ملكوتي چشيده اند كي و كجا آن را با لذات تن مقايسه توانند كرد؟ اينان نوعاً در اين حسرتند كه چرا خاكيان به خاك بازي پرداخته اند و از گلزار ملكوت خبر ندارند.



با يزيد آمد شبي بيرون ز شهر

وز خروش خلق خالي ديد دهر



ماهتابي بود بس عالم فروز

شب شده از پرتو آن همچو روز



آسمان پر انجمن آراسته

هر يك كار دگر را خاسته



شورشي در وي پديد آمد به زور

گفت: يا رب در دلم افتاد شور



با چنين رفعت كه درگاه تراست

اين چنين خالي ز مشتاقان چراست؟





[ صفحه 134]





هاتفي گفتش كه اي حيران راه

هر كسي را راه ندهد پادشاه



عزت اين در چنين كرد اقتضا

كز در ما، دور ماند هر گدا



سال ها بردند مردان انتظار

تا يكي ره برد ز ايشان از هزار



(عطار)

امام كاظم عليه السلام مي فرمايند:

«نمازهاي نافله نزديك شدن هر مومني است». [8] .

بنابراين تو اگر عشق تقرب به ساحت حق تعالي داري چه سان تواني از اين وسيله قرب صرف نظر كني؟ خاصتاً كه وصول به مقام محمود را براي حبيبش در سايه تهجد و نماز شب مي داند:

«و در شب هنگام پس برخيز جهت نافله چه بسا خدا جاي دهد تو را به مقام محمود». [9] .

و در جاي ديگر چون از صفات نيكان و مقربان درگاهش سخن راند و اوصاف ايشان بيان داشت وصفي از ايشان را در استغفار سحرگاه بيان فرمود:

«شكيبايان، راستگويان، فرمانبرداران، بخشندگان و هم آنان كه در سحرگاه به استغفار مشغولند». [10] .

نازم آن دل شده اي را كه پشت با خلق و روي با حق دارد؛ دل به دلبر و جان به جانان داده آنگاه كه چشمان همه خفته، ديده او بيدار و در انتظار، آنگاه



[ صفحه 135]



كه زبان همه در كام هاي بدبو آرميده، كام او با ذكر، عطرآگين است؛ به درگاه حق صد نياز و با ستارگانش صد راز است. تو نيز اي عزيز:



شبي رو به حق آر و اي جان مخسب

بنال از غم درد پنهان مخسب



تو را چاره اي بايد از به هر درد

بسوز شبش ساز و درمان، مخسب



بيك شب اگر چاره شد، خواب كن

و گرنه شبي ديگران جان مخسب



نخسبي بسي شب ز درد تنت

اگر جان ز تن به بود هان مخسب



بخسب ار نفهميده اي درد جان

و گرنه به جان عزيزان مخسب



سحر گه خروسان، خروشان شوند

تو همچون خروسان خورشان مخسب



اگر اول شب نخسبي چو فيض

چو نيمي شود يا كه ثلثان مخسب



(فيض كاشاني)

بيني كه تو اگر در زمره خوبان باشي او را مي ستايي و او تو را مي ستايد:

«به راستي كه پرهيزگاران در بهشت كنار جويبارانند: از آنچه پروردگارشان به ايشان داد گرفتند اينان پيش از اين در زمره نيكوكاران بودند؛ هم آنان كه كمي از شب را به خواب مي رفتند و چون سحرگاه فرا مي رسيد دست ها به



[ صفحه 136]



استغفار مي گشودند». [11] .



خوشا آن شب كه با عشق تو شد روز

خوشا ناليدن و اشك و خوشاسوز



نه بستانم دو صد شادي به اين سوز

نه بفروشم شبي با تو به صد روز



كجا بر شادي خامان برم رشك؟

نه برگيرم دو صد گوهر بر اين اشك



بشمعم رشك مي آيد كه با سوز

همه شب را با شك غم كند روز



بشمعم رشك مي آيد كه صد نور

ز اشك چشم خود مي پاشد از دور



بشمعم رشك مي آيد كه لبخند

به بزم شب باشكش هست پيوند



شبانه بزم يار نازنين است

همه شب عارفان را بزم اين است



(مؤلف)

باش تا پرده ديگري را از اين راز بردارم؛ در قرآن خداوند فراوان وصف بهشت را كرده و صحنه هايي از آن را به تماشا گذاشته، ولي جايي است كه مي فرمايد گفتني نيست و در قالب لفظ نيايد؛ تا نبينيد، ندانيد و اين بهشت را منحصراً بعد از شرح نماز شب آورده دقت كن تا چه عظمت اينجاست؟



[ صفحه 137]



«پهلو از بسترها تهي مي كنند و پروردگارشان را از روي بيم و اميد همي خوانند؛ از آنچه به ايشان داده ايم مي بخشند. هيچ كس نمي داند پاداش كارهايي كه ايشان انجام مي دادند؛ پاداش كه به ديدن آنها ديدگان روشن مي گردد و براي ايشان نهان داشته اند». [12] .

خلوت گزيده را سر تماشا نيست؛ آنكه او را يافته و به تماشاي جمال و جلال نشسته با ديگرانش چكار؟

زماني هر آنچه مي گشتم او را نمي يافتم؛ بر اين جستجو بس ره پوييدم تا روزي سايه او را ديدم صباحي چند، آنگاه كه خورشيد طالع مي شد، سايه اش را برايم به نمايش مي گذاشت؛ با حركت اين سايه هر بامداد، دل خوش مي داشتم؛ تا روزي مبارك از روزن در آينه اي ديدم كه جمالش در آن متجلي بود؛ جمالي بس دل فريب، كه غم را از دلم برداشت و اكنون كه پرده از چهره مبارك برگرفته و چشمانم را خيره جمال خود نموده؛ ديگر به چه توانم نگريست؟ نداني كه اگر در خورشيد نگريستي ديگر تا مدتي چيزي را نبيني.



رازيست مرا با شب و رازيست عجب

شب داند و من دانم و من دانم و شب



آنكه اين راز داند، روي از او باز نگيرد و آنكه اين انس يافت ديگرش با هيچ كس انس نبود؛ غم او به هزار شادي ارزد؛ حزن او حزن سبز است و انس با او روح و راحت است.



[ صفحه 138]





گمان مبر كه مرا جز تو يار خواهد بود

دلم جز از تو كسي را شكار خواهد بود



مرا جز از تو نخواهد بدن خداوندي

وگر چه بنده تو را بي شمار خواهد بود



بر اين حديث تو اندر گذاشت خواهم عمر

بدان قدر كه مرا روزگار خواهد بود



آيا قرار دل من گمان مبر كه مرا

به گيتي اندر، بي تو قرار خواهد بود





[ صفحه 139]




پاورقي

[1] ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولي الالباب الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك و قنا عذاب النار. آل عمران 3: 189-188.

[2] جاهد نفسك علي طاعة الله مجاهدة العدو عدو و غالبها مغالبة الضد ضده فان اقوي الناس من قوي علي نفسه.علي عليه السلام، غررالحكم.

[3] طوبي لعبد جاهد الله نفسه و هواه، و من هزم جند هواه ظفر برضي الله و من جاوز عقله نفسه الاماره بسوء بالجهد و الاستكانه و الخضوع علي بساط خدمته الله فقد فاز فوزاً عظيماً و لا حجاب اظلم و اوحش بين العبد و بين الله تعالي من النفس و الهوي و ليس لقتلها في قطعها سلاح و آلة مثل الافتقار الي الله و الخشوع الجوع و الظماء بالنهار و السحر بالليل فان مات صاحبه مات شهيداً و ان عاش و استقام اداه عاقبة الي الرضوان الاكبر قال الله تعالي عزوجل و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله مع المحسنين. امام صادق عليه السلام، محجة البيضاء 8: 170.

[4] يا ايها المزمل قم الليل الا قليلاً... و رتل القران ترتيلاً انا سنلقي عليك قولاً ثقيلا... ان لك في النار سبحا طويلاً و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتلاً رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذوه وكيلا. المزمل 73: آيات منتخب از 1 تا 10.

[5] من عرف الله و عظمته منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنا نفسه بالصيام و القيام. محمد صلي الله عليه و آله، اسرار العباده 128.

[6] ان ربك يعلم انك تقوم ادني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك و الله يقدر الليل و النهار، المزمل 73: 21.

[7] نهج البلاغه خطبه 191.

[8] صلوات النوافل قربات كل مومن. امام كاظم عليه السلام، بحارالانوار 82: 308.

[9] و من الليل فتهجد به نافله لك عسي ان يبعثك ربك مقاماً محموداً. الاسري 17: 79.

[10] الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار. آل عمران 3: 17.

[11] ان المتقين في جنات و عيون. آخذين ما اتيهم ربهم انهم كانوا قبل ذلك محسنين. كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون. و بالاسحار هم يستغفرون. الذاريات 51: 16 تا 19.

[12] تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفاً و طمعاً و مما رزقنا هم ينفقون. فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون. السجده 32: 16.


بازگشت