چگونه ياد حق حضرت يوسف را از دام رهانيد


زليخا چون ديد عصمت يوسف سدي استوار است، و او جمال و زيبائيش را به تماشا نمي نشيند با هر جلوه كه ظاهر مي گردد، رو سوي ديگر مي كند، آرايش او پالايش جانش را نمي آلايد وسوسه شيطان را پذيرفت كه حجره اي سازد همه آينه، تا چون در آن نشيند همه سوي زليخا باشد در پيش و پس، در راست و چپ همه جلوه گاه جمالش، نازم نگاه عارفان سرمست را كه مادام العمر در اين كاخ عالم آرا به سر مي برند و به هر سو زليخا جان شان را به تماشا مي نشيند، به صحراي وجود كه بنگرند محبوب را به صحرا نشسته بينند، در دريا رو نهند عكس جمالش را و در آسمان جلوه ذاتش را، لاجرم به اين ترنم در آيند كه

زليخا چون ديد عصمت يوسف سدي استوار است، و او جمال و زيبائيش را به تماشا نمي نشيند با هر جلوه كه ظاهر مي گردد، رو سوي ديگر مي كند، آرايش او پالايش جانش را نمي آلايد وسوسه شيطان را پذيرفت كه حجره اي سازد همه آينه، تا چون در آن نشيند همه سوي زليخا باشد در پيش و پس، در راست و چپ همه جلوه گاه جمالش، نازم نگاه عارفان سرمست را كه مادام العمر در اين كاخ عالم آرا به سر مي برند و به هر سو زليخا جان شان را به تماشا مي نشيند، به صحراي وجود كه بنگرند محبوب را به صحرا نشسته بينند، در دريا رو نهند عكس جمالش را و در آسمان جلوه ذاتش را، لاجرم به اين ترنم در آيند كه



به صحرا بنگرم صحرا تو بينم

به دريا بنگرم دريا تو بينم



به هر چه بنگرم كوه و درو دشت

نشان از قامت زيبا تو بينم



(بابا طاهر)

سخن كوتاه، چون كاخ آينه قامت نما به پايان آمد، زليخا خود آراسته، خانه



[ صفحه 93]



از هر مانعي پيراسته، زيبا بنده خويش را به خدمت طلبيد و در خروج بربست و حجاب از گيسوان پريشان برداشت؛ يوسف طبق عادت به چپ نگريست نيم رخ فريباي او، به راست نيز همين به عقب چشم دوخت خرمن زلفين دراز و به پيش، دنيايي از جلوه و ناز، افسوس كه سقوط را، زمان منحصراً يك لحظه است، خانه عصمت به لرزه درآمد و غيرت حق ظاهر گرديد؛ بنگر كه خداوند از اين لحظه حساس در قرآن چگونه ياد كند:

«هر آينه ميل كرده بود به او و او نيز ميل كرده بود به اين اگر برهان پروردگار را به تماشا ننشسته بود». [1] .

تماشاي برهان پروردگار چه بود؟ و آن برهان از كجا در اين خلوت سرا جلوه نمود؟ بگذار تا آن را از زبان هم شهري ديگرم بيان دارم كه كلام او زينت افزاي سخنم گردد.



زليخا چو گشت از مي عشق مست

بدامان يوسف در آويخت دست



چنان ديو شهوت رضا داده بود

كه چون گرگ در يوسف افتاده بود



بتي داشت بانوي مصر از رخام [2] .

بر او معتكف، بامدادان و شام



بمعجر [3] رخش را بپوشيد و سر

مبادا كه زشت آيدش در نظر



زليخا دو دستش ببوسيد و پاي

كه اي سست پيمان سركش درآي



روان گشتش از ديده بر چهره جوي

كه بر گرد و ناپاكي از من مجوي



تو در روي سنگي شدي شرمسار

مرا شرم نايد ز پروردگار؟!



(سعدي)

اينجا عبرت از تماشاي بت بر دل يوسف نشست و بلافاصله پس از تذكر



[ صفحه 94]



فرار و زان پس آنچه داني. باري اينگونه با ياد حق شيطان در مهالك آدمي را رها مي كند.

9- ديگر آنكه از نوسان دل خبر داري كه گهي كوير سنگ سار بود و گه گلزار؛ خواهي اين نفاق از دل خويش برگيري به ياد حق پرداز تا ما رستان دل به گلستان تبديل شود.

«هرانكس خداوند را زياد ياد كند از نفاق در امان ماند». [4] .



خوشا آنان كه ترك كام كردند

به كام عار ننگ از نام كردند



به خلوت انس با جانان گرفتند

به عزلت خويش را گمنام كردند



به شوق طاعت و ذوق عبادت

شراب معرفت در جام كردند



به حق بستند چشم و گوش دلرا

محبت را به عرفان رام كردند



به حق پرداختند از خلق رستند

به شغل خاص ترك عام كردند



ز دنيا و غم دنيا گذشتند

مهم آخرت انجام كردند



(فيض كاشاني)

10- و ديگر از ثمرات ياد خدا آرامش دل بود؛ دل با ياد حق گويي كشتي بادبان در برافراشته است كه درياي آرام نسايم رحمت به منزل مي رسد و بالعكس دل غافل همچون كشتي طوفان زده ايست كه هر لحظه موجي سهمگين او را به طرفي مي برد.

«آنان كه ايمان آوردند و دل هايشان به ياد خدا آرميد؛ باري به ياد خدا آرامش دل هاست». [5] .

«ذكر و ياد خدا نورانيت وآرامش دل هاست». [6] .



[ صفحه 95]



در اهداف مادي و غير الهي بين خواستاران تزاحم است؛ جنگ و نزاع است؛ حسد و كينه است. تنها هدفي كه نه تنها بين خواستارانش رقابت و تزاحمي نيست، بلكه همه همرنگ و همسو و هم جهت و يار و ياور يكديگر باشند مي داني كدام است؟ بنگر تا امام سجاد عليه السلام در اين فراز چه فرمايد؟:

«پروردگارا، دل هاي شيفتگان عشقت همه با تو پيوستگي دارند و در معرفت تو است كه خردهاي بيگانه از يكديگر يكي مي شوند. آرامشي در عالم نيست جز در ياد تو، و جان ها آرام نمي يابند جز با ديدارت». [7] .

مومن آرامشي با خود دارد؛ در حقيقت با خود آشتي است چرا كه نفسش آرميده است در نتيجه از بيرونش آرامش و از درونش آرامش است. عبيد زراره از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

«براي هر مومني از نيروي ايمان او خداوند انيسي قرار داده كه در هنگام تنهايي بوي علاقمند مي شود؛ هر چند يكه و تنها بر فراز قله كوهي باشد باز همان نيرو انيس او خواهد بود». [8] .



وقتي دل شيدايي مي رفت به صحراها

بي خويشتنم كردي بوي گل و ريحان ها



گه نعره زدي بلبل گه جامه دريدي گل

چون ياد تو افتادم از ياد برفت آنها





[ صفحه 96]





اي مهر تو در دل ها وي مهر تو بر لب ها

اي شور تو در سرها، وي سر تو در جان ها



تا عهد تو در بستم، عهد همه بشكستم

بعد از تو روا باشد، نقض همه پيمان ها



تا خار غم عشقت، آويخته در دامن

كوته نظري باشد رفتن به گلستان ها



گر در طلبت رنجي ما را برسد شايد

چون عشق حرم باشد، سهل است بيابان ها



(سعدي)



[ صفحه 97]




پاورقي

[1] و لقد همت به وهم بها لولا ان را برهان ربه.يوسف 12: 25.

[2] سنگ مرمر.

[3] روسري.

[4] من اكثر ذكرالله فقد بري من النفاق. علي عليه السلام، غررالحكم.

[5] الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الا بذكرالله تطمئن القلوب. الرعد 13: 28.

[6] ذكرالله جلاء الصدور و طمأنينة القلوب. علي عليه السلام، غررالحكم.

[7] الهي بك هامت القلوب الوالهه و علي معرفتك جمعت العقول المتباينة، فلا تطمئن القلوب الا بذكراك و لا تسكن النفوس الا عند رؤياك. امام سجاد عليه السلام، مناجات الذاكرين.

[8] كشكول شيخ بهايي 1: 22.


بازگشت