آرامش از كجا مي جويي


عمري است تا براي عبادت، دل آرامي مي جويي، اين آرامش در عالم ماده و دنيا طلبي مجوي كه هر آنچه بيشترش جويي كمترش يابي؛ در غزل پيش خواندي كه:



جهان پير رعنا را ترحم در جبلت نيست

ز عشق او چه مي جويي در او همت چه مي بندي؟



هر چند اسباب جهان بيشتر جمع آوري از جمعيت خاطرت بيش كاهد و تشويش فراق از آن، كه حتمي است، پريشانيت بيش كند، پس روي از اين سو بردار و خليل وار برگوي:

«من رو مي كنم به سوي آن آفريدگار آسمان ها و زمين؛ حق گرا و تسليم امر اويم و از شرك آوردگان نيم». [1] .

دل از آن، آن دلبر است كه جاوداني است. به هر چه دل بستي جز اينست كه يا تو برپايي و او را از تو مي گيرند و يا او برپاست و تو را به گورستان مي كشند؛



[ صفحه 52]



از اين دلبري هاي دروغين جز اين سراغ داري؟

اي دربند آشنا و خويش، هر روزت پريشاني بيش، گمشده تو خداست. روبه آن سوي آور. داني منحصراً آرامش كراست؟ از خداي پرس:

«آنان كه ايمان آوردند و دل هاي شان به ياد خدا آرميد؛ آگاه باشيد كه منحصراً در ياد خدا آرامش دل هاست». [2] و جناب اميرمؤمنان عليه السلام كه درود بر او باد فرمود:

«ياد خدا روشني دل ها و آرامش قلوب است». [3] .

و علي بن الحسين عليهماالسلام در نيمه شبان اين گونه راز و نياز با خداي خويش داشت كه:

«پروردگارم آرامش دل هاي دل دادگان به تو آرامد، خردهاي پريشان با معرفت تو جمع آيند، قلوب را آرامشي جز در ياد تو نيست و جان ها جز در منزلگاه ديدار تو آرام نيابند». [4] .

پروردگارم، از آنانم قرار ده كه در گلزار جان شان اشجار پربار شوق خود بر نشاندي و دل هاي شان با رجوع به سوي پروردگارشان در منزلگاه حضور آرميد و جان شان در سرادق وصال و رستگاري به مقام يقين راه يافت». [5] .

عزيزا، بهره وري از دنيا منحصراً بهره وري از عبادت و ياد محبوب ازلي



[ صفحه 53]



است كه اگر از اين بهره سود بردي، بهره آن سراي نيز داري؛ كه در حديث قدسي با پيامبرش اين سخن در ميان نهاد:

«اي بندگان راست گفتارم، بهره برداري كنيد در دنيا از عبادتم تا شما را به آن در آخرت بهره ور سازم». [6] .

هر چند عبادت در همين جا خود بهشت است، كه وصال جانان، اين جهان و آن جهان نشناسد.



عشق تو با جان من در هم سرشت

من نه دوزخ دانم اينجا نه بهشت



من تو را دانم، نه دين نه كافري

نگذرم من زين، اگر تو بگذري



من تو را خواهم، تو را دانم تو را

هم تو جانم را و هم جانم تو را



عشق را امروز و فردا كي بود

كفر و دين اينجا و آنجا كي بود



(عطار)

فطري ترين كار در عالم، عبادت و بندگي خداست. ببين از كجا آمده اي؟ از سراپرده ظلماني عدم.

آنجا چه بودي؟ خواهي گفت: عدم چيست تا چه باشم؟

«آيا متذكر نمي شود انسان كه ما او را آفريديم و در قبل نبود چيزي؟!» [7] .

رو به آنكه آفريدت، به جهان خويش آوردت؛ همه گونه نعمت در دسترست قرار داد؛ حيات و ز آن پس بينايي و شنوايي و انديشه و دانايي و سپس تر، وعده ديدار و جاودانگي. والله كه شهيد ياسين چه خوش فرمود:

«مرا چه شود كه هم آن كس را آفريدم و به سوي او بازگشت



[ صفحه 54]



منست عبادت نكنم؟!». [8] .

آنكه شوق تو در سر دارد، آنكه از هجران تو در رنج است، رنجش رو از تو برگردانيدنست و آرامش جانش منحصراً در عبادت و ياد تست، بي ياد تو تنهايي است؛ غربت است، وحشت است.



اي بلبل جان چوني اندر قفس تنها؟

تا چند در اين تن ها، ماني تو تن تنها؟



اي بلبل خوش الحان، ز آن گلشن وزآن بستان

چون بود كه افتادي، ناگاه به گلخنها؟



گويي كه فراموشت، گرديده در اين گلخن

آن روضه و آن گلشن و آن سنبل و سوسن ها؟



بشكن قفس تن را، وز روزن جان بر پر

از مرتبه گلخن بخرام به گلشن ها



در بيشه دام و دد، ماو نتوان كردن

زين جاي مخوف اي جان رو جانب مأمنها



اي طاير افلاكي در دام تن خاكي

از بهر دو سه دانه وامانده ز خرمن ها



(مغربي)

مگر هم تو نبودي كه در عالم الست بندگي او را لبيك گفتي؟ خالق و پروردگار و قيوم تو و پدرت و مادرت و اجدادت.

«هان اي مردم بپرستيد هم آن را كه آفريد شما را و



[ صفحه 55]



پيشينيان شما را باشد كه پرهيزگار شويد». [9] .

جز به سوي او بر هر جا روي نهي آن كوي شيطان است و اگرت جان از اين سويي است، سپاسگزار كه او تو را براي خود برگزيد؟ امام المتقين علي عليه السلام فرمايند:

«چون خداوند بنده اي را دوست دارد نيكو عبادت كردن را به او الهام فرمايد». [10] .

هر آن كس كه ادعاي عشق او دارد بنگر تا در عبادتش چونست؟ در دوري از محرمات چونست؟ كه عاشق همه رفتار است؛ نشان عاشق بر سفره عبادت او نشستن است؛ ترك معصيت كردن است كه پيك جانبخش فرمود:

«برترين مردم همانست كه عاشق عبادت است. پس در آغوش كشد و دوست دارد آن را به قلبش و با پيكرش به آن در آميزد و خود را براي انجام آن از كارهاي ديگر فارغ سازد و او را باكي نباشد كه دنيايش به آساني يا سختي گذرد». [11] .

عزيزا، چون به برترين اهداف چنگ آويختي، زحمتت در خود هدف است. همه مجذوب مخلوق هستند و تو عاشق خالق؛ همه دلداده فاني و تو شيفته باقي؛ ستاره آنها آفل ولي خورشيد جانتاب تو را افولي نيست. به ناچار گام بايد برداشت و زحمت بايد كشيد كه فرمود تو را، اگر لقاء من خواهي:

«اي انسان تو كوشنده اي به سوي پروردگارت كوششي



[ صفحه 56]



بس سخت و سپس ملاقات با او». [12] .

بنگر تا سفر كرده اين راه، از اين سفر چه نشان دارد:

«دوازده سال آهنگر نفس خود بودم و در كوره رياضت مي نهادم و به آتش مجاهدت مي تافتم و بر سندان ندامت مي نهادم و پتك ملامت بر او مي زدم تا از نفس خويش آينه ساختم؛ سپس پنج سال آينه خود بودم و با انواع عبادات و طاعات آن آينه را مي زدودم. پس يكسال نظر عبرت مي نمودم بر خويش، در اين هنگام از زنار غرور و اعتماد بر طاعت خويش حجابي ديدم بين خود و محبوب. پنج سال ديگر مجاهدت كردم تا آن زنار بريده شد و اسلام تازه بياوردم؛ بنگريستم همه خلق را مرده ديدم؛ چهار تكبير در كار ايشان كردم و از جنازه همه بازگشتم بي مزاحمت خلق؛ به مدد خداي به خداي رسيدم».

(بايزيد بسطامي)

بر اين حديث شريف نيز بنگر:

«براي عبادت و طاعت خداوند خود را از هر كار فارغ دار قبل از آنكه بر تو بلايي نازل شود و تو را از عبادت باز دارد». [13] .

عزيزا، بگذار تا ما دور افتادگان وصال با شرح وصال دل خوش داريم.



از ايشان نيستي ميگو از ايشان

پريشان نيستي ميگو پريشان



از ايشان گفتن هم خود يك نحو دل خوشي است، گرسنه چون از طعام



[ صفحه 57]



لذيذ سخن گويد بذاق در دهانش جمع شود؛ ما به همين بذاق دل خوش داشته ايم.



عمريست كه شرح حال تو مي گويم

و اندوه تو با خيال تو مي گويم



چون هست محال آنكه كس در تو رسد

باري سخن وصال تو مي گويم



(عطار)

در آيين وفا جز صفا نبايد؛ روترش كردن با محبوب كار جفاست. اگر جانان هجران پسندد گو هجران باشد و اگر وصال پسندد زهي سعادت؛ به وصل و هجرانش هر چه خواهد خشنوديم.



من نه آن كسم جانا كز وصال تو شادم

يا ز بيم هجرانت هيچ گونه غم دارم



هجر و وصل ز آن تست، هر چه خواهيم آن ده

لايق من آن باشد كاختيار بگذارم



(عطار)

در تورات موسي عليه السلام چنين آمده:

«اي فرزند آدم، تنها به عبادت من پرداز تا دلت را از بي نيازي پر كنم و نسبت به خواسته هايت تو را به خود وانگذارم. بر من است كه نيازمندي تو را از تو بردارم و دلت را از ترس خود پر كنم و اگر براي عبادتم خود را فارغ نسازي دلت را مشغول دنيا سازم و ديگر در نياز را به رويت بندم و تو را با



[ صفحه 58]



خواسته هات واگذارم». [14] بگذار تا كلامي نيز از ساكنان ديار دور دست آورم؛ تو پنداري كه در اين سخن فقط ما گوياييم؟ سخني كه مي آورم از دكتر الكسيس كارل است كه در پزشكي دوبار جايزه نوبل به دست آورده. گوش دار تا چه مي گويد:

«نيايش همچون دم زدن، خوردن و آشاميدن، لازمه انسان طبيعي است؛ چرا كه از عمق سرشت و سنت طبيعي او سر مي زند. هيچ ملت و هيچ تمدني در گذشته به زوال قطعي فرو نرفته مگر آنكه پيش از آن نيايش و عبادت در ميان ايشان به ضعف گراييده بود. نيايش نه آرامش و تخدير است بلكه اشباع تشنگي روح آدمي است. بر خلاف تخدير كه به ضعف مبدل مي شود. هيچ دري را نيايش نمي كوبد مگر آنكه به رويش گشوده مي گردد». [15] .

و اين همان سخن پيامبر اسلام است:



گفت پيغمبر كه چون كوبي دري

عاقبت ز آن در برون آيد سري



همين پزشك آمريكايي در كتاب «نيايش» خود مي گويد «من چگونه منكر تأثير دعا و عبادت شوم كه بارها معجزه آن را به چشم مشاهده كرده ام از جمله روزي براي بريدن پاي بيماري كه سال ها از مرض سل استخوان رنج مي برد و بيش از يك سال به كلي از راه رفتن محروم شده بود، روانه بيمارستان شدم؛ قبلاً اطاق عمل آماده بود، وقتي بيمار را خواستيم معلوم شد او با پاي خود بيمارستان را ترك گفته؛ افرادي را به دنبال او فرستاديم وقتي شخصاً به مطب



[ صفحه 59]



آمد شگفت زده ديدم بشاش و خندان نشست و گفت خدا مرا شفا داد. آنچه برايم باور كردني نبود زماني روشن شد كه عكس هاي استخوان پاي او را مشاهده كردم. چون بيش تر در كار او تفحص كردم معلوم شد در يك جاذبه ملكوتي و اتصال به عالم اعلي گرفته است آنچه را مي خواسته.

هم او گويد:

«اي كاش انسان امروز همانگونه كه زيبايي دانش را درك مي كرد زيبايي خدا را نيز مي شناخت». [16] .



در دو عالم گر تو آگاهي از او

زو چه به ديدي كه درخواهي از او





[ صفحه 60]




پاورقي

[1] اني وجهت وجهي للذي فطرت السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين. الانعام 6: 80.

[2] الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب. الرعد 13: 28.

[3] ذكر الله جلاء الصدور و طمأنية القلوب. علي عليه السلام، غررالحكم.

[4] الهي بك هامت القلوب الواله و علي معرفتك جمعت العقول المتباينة، فلا تطمئن القلوب الا بذكراك، و لا تسكن النفوس الا عند رؤياك. بحارالانوار 94، مناجات الذاكرين.

[5] الهي فاجعلنا من الذين توشحت اشجار الشوق اليك في حدايق صدورهم... و اطمأنت بالرجوع الي رب الارباب انفسهم و تيقنت بالفوز ارواحهم. بحارالانوار 150، مناجات العارفين.

[6] يا عبادي االصديقين، تنعموا بعبادتي في الدنيا فانكم تتنعمون بها في الآخرة. بحارالانوار 77.

[7] اولا يذكر الانسان انا خلقناه من قبل و لم يك شيئا. مريم 19: 69.

[8] مالي لا اعبد الذي فطرني و اليه ترجعون. يس 36: 22.

[9] يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون. البقره 2: 21.

[10] اذا حب الله عبدا الهمه حسن العباده. علي عليه السلام، غررالحكم.

[11] افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا يبالي علي ما اصبح من الدنيا علي العسرام علي يسر. محمد عليه السلام، بحارالانوار 70: 253.

[12] يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه. الانشقاق 48: 6.

[13] تفرغوا لطاعة الله و عبادته قبل ان ينزل بكم من البلاء ما يشغلكم عن العباده، محمد صلي الله عليه و آله تنبيه الخواطر: 360.

[14] امام صادق عليه السلام اصول كافي 3: 131.

[15] كتاب نيايش دكتر الكسيس كارل.

[16] دكتر الكسيس كارل، كتاب نيايش.


بازگشت