دعا و عبادت فرياد زندانيان خاك براي رهايي است


اي عزيز از آن دم كه فرمان «اهبطوا» [1] رسيده است و آدمي از ساحت قرب فرو افتاده، لذت وصال را نيافته. گروهي آنگونه محجوب ماندند كه آن ساحت را فراموش كردند. خوش مي خندند و خوش مي خرامند.

«بهره ور مي شوند و مي خورند همان گونه كه حيوانات». [2] .

ولي آنان كه لذت وصال او در كمون جانشان هست نمي توانند با اين ديار مأنوس باشند. باش تا تمثيلي برايت آورم:

جزاير «كاناري» سرزميني است در آمريكا سبز و خرم؛ گلزاري مصفا، هر آن چه خواهي آنجا مرغان خواننده اند، كه نغمات جان بخش شان، آواي سرمستي شان هر شنونده را سرمست مي كند چون سفيد پوشاني به آن ديار ره يافتند، در اين گلزار بس دام نهادند و اين نغمه سرايان را هر يك به ديار خود بردند مرغان كاناري را قناري گفتند، يعني «كاف» آن ها را به «قاف» بدل كردند



[ صفحه 23]



و از گلستان به زندان شان كشيدند. نسلي در غم وطن نغمه نسرودند و بسا بچه نياوردند و سر در گريبان غم داشتند. كم كم نسل هاي بعد فراق از ياد بردند و ديار انس فراموش كردند و به قفس خو كردند؛ خاصتاً كه كافشان به قاف بدل شده بود حتي خود را از خود باز نشناختند.

«خدا را فراموش كردند در نتيجه خدا خودشان را از ياد خودشان برد». [3] .

خواننده عزيز، تو از كدام گروهي، آرميده با خاكي يا اهل افلاك؟ دل با جانان داري يا با اين جهان؟ اگر رو به سوي آن ديار داري رهيدگان از خاك را ندادر ده:



كاين روا باشد كه من در بند سخت

گه شما بر سبزه گاهي بر درخت



اين چنين باشد وفاي دوستان

من در اين حبس و شما در بوستان



ياد آريداي مهان زين مرغ زار

يك صبوحي در ميان مرغزار



اي حريفان با بت موزون خود

من قدح ها مي خورم در خون خود



يك قدح مي نوش كن بر ياد من

گر همي خواهي كه بدهي داد من



يا به ياد اين فتاده خاك بيز

چونكه خوردي جرعه اي بر خاك ريز



(مولوي)



[ صفحه 24]



دعا و عبادت، ضجه ايست از پشت ميله هاي زندان دنيا براي رهايي، و اين رهايي نه به مفهوم مرگ است؛ چه بسا مردگان كه از اين زندان به زندان موحش تري راه يافتند؛ مرادم از رهايي، رهايي از فراق جانان است كه بسا وصال با او در همين جا ميسر گردد و اين نياز يك نياز طبيعي است چرا كه:



هر كسي كاو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش



(مولوي)

اين نياز را، راز جز با خدا نتوان گفت؛ كه در حقيقت عبادت و دعا، بروز آن نياز است، باش تا از امام كاظم عليه السلام دارويي بر اين درد بگيري:

«بر عبادت خدا و دوري از معاصي شكيبا باش، به راستي كه دنيا ساعتي بيش نيست».

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«سرشت اهل يقين با شوق آميخته، سرمايه من معرفت و عقل پايه دين و عشق و شوق مركب و ياد خدا انيس منست». [4] .

و شوق را مركب فرمودند چه شوق تو را مي برد؛ وه كه چه مركب سريع السيري؛ عزيزم عبادت زماني تو را از خاك بلند مي كند كه با عشق در آميزد و عشق زماني جانت را مي آرايد كه شوق وصال در كار باشد.



بروي يار نظر كن ز ديده منت دار

كه كار دهر همه از سر بصارت كرد





[ صفحه 25]





خوشا نماز و نياز كسي كه از سر درد

بآب ديده و خون جگر طهارت كرد



دلم بحلقه زلفش به جان خريد آشوب

چه سود ديد ندانم كه اين تجارت كرد؟



(حافظ)

«برترين مردم آن كس است كه عاشق و شيفته عبادت باشد، آن را در آغوش كشد و دوست دارد؛ با قلبش و با بدنش بدان در آميزد و خود را براي انجام آن فارع سازد و او را باكي نباشد كه دنيايش به سختي و يا آساني گذرد». [5] .

(حضرت محمد صلي الله عليه وآله)

آنكه لذت عبادت چشيد ديگر لذايذ عالم خاك در كامش خوش نيايد؛ ما كه سرمست اين لذايذ پستيم هنوز كام جانمان آن لذت نچشيده.

به يادت آرم آن روز كه مادرت مي خواست تو را از شير باز گيرد، چه توسني ها كه كردي چه ضجه ها بر آوردي! و چه فريادها سر دادي. اما امروزت اگر جرعه اي از آن شير آورند تو را استفراغ دست دهد، چرا؟! چون خوراك هاي لذيذي چشيدي كه ديگر روي ديدار آن خوراك را هم نداري. در جان عارفان از لذت انس آن گونه جاذبه هاست كه ديگر تمنايي براي لذايذ اين عالم ندارند.

ابوذر رحمه الله گويد:

از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم: يكي از آيات برجسته تورات چيست؟ فرمود:

«چه شديد است شوق خوبان براي وصالم و شوق من براي



[ صفحه 26]



لقاء ايشان بيش است». [6] .

تو نيز اگر در زمره خوباني، در جانت اين شوق هيچوقت آرام نيابد و از خلوت سراي عبادت او سر هيچ جاي نداري.



مرا از آن چه، كه برون شهر صحرايي است

قرين دوست به هر جا كه هست خوش جايي است



كسي كه روي تو ديده است از او عجب دارم

كه باز در همه عمرش سر تماشايي است



اميد وصل مدار و خيال دوست مبند

گرت بخويشتن از ذكر دوست پروايي است



(سعدي)



[ صفحه 27]




پاورقي

[1] فرود آييد: قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو. البقره 2: 36.

[2] ان الذين كفروا يأكلون و يتمتعون كما تاكل الانعام. محمد صلي الله عليه و آله 47: 13.

[3] نسوا الله فانساهم انفسهم. الحشر 59: 20.

[4] الشوق شيمة المومنين المعرفة رأس مالي و العقل اصل دين و الحب اثاثي و الشوق مركبي و ذكر الله عزوجل انيس. محجة البيضاء 5: 101.

[5] افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبا بقلبه و باشرها بجسده و تفرق لها فهولا يبالي علي اصبح من الدنيا علي عسرام علي يسر. محمد صلي الله عليه و اله، اصول كافي 3.

[6] طال الشوق الابرار لقايي و انا الي لقائهم لاشد شوقا. محجة البيضاء 8: 58.


بازگشت