شايد روزي...


خدايا! نماز بي نمازي ام، مهمانخانه ي آز است و من هنوز رسم ميزباني را نياموخته ام.

مي خواهم در جام شفق اين سرگشته ي اخلاص، صهباي نابي بريزي كه دل مفتون مرا، مست تو سازد و مركب بي عنان آز من، از پاي بيفتد. خدايا! مي خواهم در مهد نَفْسم، طفل روحم نيز رهرو مَعْبري گردد كه خانه ي تار دل را به بلنداي عشق، مي پيوندد. خدايا! مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، خارهاي باغچه ي وجودم را حَرَس كني، تا در آن گلبن معنا بشكفد و مرا نيز به گلستان حضور تو برساند. امّا افسوس... افسوس! آن گاه كه نماز مي خوانم، شمشير امواج بي حضوري، قلب معصيت كارم را مي شكافد و غمي ژرف را به ميهماني ام مي آورد. افسوس... آن گاه كه نماز مي خوانم، كور دل عجوزه ي بي شفقت دنيا، پايم را مي بندد و مرا وامانده ي ديار حسرت مي سازد. شايد روزي برسد كه نمازم ميعادگاه عشّاق گردد و مرا به ضيافت «عنداللّهي» بخوانندم. آن گاه فرشتگان او به استقبالم بيايند و مرا مخاطب سازند كه: «مبارك باد بر تو، اي انسان! رجعت ديگرباره ات به موطني كه از آن، دور مانده بودي و در طلبش، در گمگشتگي



[ صفحه 88]



كوچه پس كوچه هاي بن بست شهر ظلمت، سرگردان بودي. اكنون بازگشته اي و به حقيقت «اللّه اكبر» واصل شده اي و در ركوعت جلوه ي عظمت حق را و در سجودت مقام فقر خويش را در برابر علّو او و غناي مطلق او باز يافته اي و به سپاه حق پيوسته اي.» [1] پس: «ادخلوها بسلام امنين.» [2] .


پاورقي

[1] شهيد سيّد مرتضي آويني.

[2] قرآن كريم.


بازگشت